eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
92 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
#رمان_پسرک_فلافل_فروش🌸🍃 #قسمت_یازدهم 💕 #بازار💕 ✔️راوی: مهدی ذوالفقاری (برادر شهید) هادي بعد از
🌸🍃 💕 💕 ✔️راوی: یک از دوستان مسجد شخصيت هادي براي من بسيار جذاب بود. رفاقت با او كسي را خسته نمي كرد. در ايامي كه با هم در مسجد موسي ابن جعفر (علیه السلام) فعاليت داشتيم، بهترين روزهاي زندگي ما رقم خورد. يادم هست يك شب جمعه وقتي كار بسيج تمام شد هادي گفت: بچه ها حالش رو داريد بريم زيارت؟ گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم. هادي گفت: من مي رم ماشين بابام رو مي يارم. بعد با هم بريم زيارت شاه عبدالعظيم (علیه السلام). گفتيم: باشه، ما هستيم. هادي رفت و ما منتظر شديم تا با ماشين پدرش برگردد. بعضي از بچه ها كه هادي را نمي شناختند، فكر مي كردند يك ماشين مدل بالا و... چند دقيقه بعد يك پيكان استيشن درب داغون جلوي مسجد ايستاد. فكر كنم تنها جاي سالم اين ماشين موتورش بود كه كار مي كرد و ماشين راه مي رفت. نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه برق نداشت. يعني لامپ هاي ماشين كار نميكرد! رفقا با ديدن ماشين خيلي خنديدند. هر كسي ماشين را مي ديد مي گفت: اينكه تا سر چهارراه هم نمي تونه بره، چه برسه به شهر ري. اما با آن شرايط حركت كرديم. بچه ها چند چراغ قوه آورده بودند. ما در طي مسير از نور چراغ قوه استفاده مي كرديم. وقتي هم مي خواستيم راهنما بزنيم، چراغ قوه را بيرون مي گرفتيم و به سمت عقب راهنما مي زديم. خلاصه اينكه آن شب خيلي خنديديم. زيارت عجيبي شد و اين خاطره براي مدت ها نقل محافل شده بود. بعضي بچه ها شوخي مي كردند و مي گفتند: مي خواهيم براي شب عروسي، ماشين هادي را بگيريم و... چند روز بعد هم پدر هادي آن پيكان استيشن را كه براي كار استفاده مي كرد فروخت و يك وانت خريد. ..... ✍️نویسنده: ✨به نیت شهید ذوالفقاری برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
شیخ رجبعلی خیاط (ره) : انسان اگر بخواهد راحت زندگی کند ، تنها راهش این است که خود را به خدا واگذار
✳️بچه را آنطور نمیزنند! 🌟یکی از شاگردان روشن ضمیر، مرحوم (رحمه الله علیه)نقل می کند: 📌 دو ساله‌ام – که اکنون حدود چهل سال دارد – در منزل کرده بود و مادرش چنان او را زد که نزدیک بود نفس بند بیاید. 📌 پس از یک ساعت کرد، تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز شصت تومان نسخه و دارو شد، ولی تب قطع نشد، بلکه شدیدتر شد. 📌مجدداً به مراجعه کردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت کردیم که در آن روزگار برایم سنگین بود. 📌باری، شب هنگام جناب شیخ رجبعلی خیاط را در سوار کردم تا به جلسه برویم همسرم نیز در ماشین بود، جناب شیخ که سوار شد، اشاره به خانم کردم و گفتم: والده بچه‌هاست، تب کرده، هم بردیم ولی تب او قطع نمی‌شود. ⚠️شیخ نگاهی کرد و خطاب به همسرم فرمود: « بچه را که آن طور نمی‌زنند،استغفار کن، از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب می‌شود. » چنین کردیم تب او قطع شد!. 📚کیمیای محبت📚 ✅ @yadeshohada313
#عاشق_شهیدابراهیم🌹 عاشق شهیـد #ابراهیم هـادی بود💞 به هرکسی از دوستـان میرسید یک جلـد #کتاب ابراهیم رو میداد میگفت بخـون بعد بهـم بده 😊 چنـد جلدشو تو #ماشین داشت همین طـور گردشی میدادش به دوستاش و آشناها... #گاها خواننده کتـاب از بس عاشــ❤️ق کتاب میشد که دیگه بازگشتـی تو کار نبـود و آقا سجـاد اون کتـاب رو #هدیه میـداد بهـش...😍 #شهید_سجاد_طاهرنیا🌹 •••••••••****🧡****••••••• 📲کانال تَـوَسُّل به آقٰاصٰـاحِبَ الزَمٰان وَ شُهـدا🕊🌷 @yadeShohada313