#کاربرگرامی
مزار شهدای گمنام نائب زیاره شما دوستان بودم..
_____________
+اینم رزق امروزمون توسط کاربرگرامی کانالمون زیارت تون قبول. برای عاقبت بخیری ایشون صلواتی ختم بفرمایید🌹
علامه محمدباقر مجلسی رحمه الله علیه :
🌷 مشغول مطالعه بودم به اين دعا رسيدم و آن را خواندم :
" بسم الله الرحمن الرحیم، اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها. اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ "
🌷 بعد از يك هفته مجدد خواستم آن را بخوانم كه در حالت مكاشفه ندايی شنيدم از ملائك، كه ما هنوز از نوشتن #ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ايم.
خواندن این دعای با فضیلت در شب جمعه سفارش شده است از دست ندید!..
📚نهج الفصاحه،صفحه ٣٢٢
📚قصص العلماء،صفحه ٨٠٢
@yadeShohada313
برای دو پست بالا #یک دقیقه وقت بذارین واسه خوندنش🌷
و ارسال و نشر اونها #صدقهجاریه محسوب میشه ♥️
درپناهحق
❇یادم هست کلاس چهارم٬ توی کتاب فارسیمون یک پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه!!
❇قهرمانی که با اسم و خاطره اش بزرگ شدیم!!
"پطروس"
❇توی کتاب، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم...!!
❇همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!!
❇پطرس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریده، انگشتش کرخت شده بود و...!!
❇سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس٬ هانس بوده است!!
❇تازه هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود!!
❇بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش، یک مجسمه ساختند!!
❇خود هلندیها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم!!
❇شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم!!
*💟اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر از🔹قهرمان🔹 بود!!*
*💟قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون!!*
*❤شهید ابراهیم هادی:*
جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد!!!
*❤شهید حسین فهمیده:*
نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد!!!
*❤شهید حاج محمدابراهیم همت:*
سرداری که سرش را خمپاره برد...!!!
*❤شهیدان علی، مهدی و حمید باکری:*
سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!!!
*❤شهیدان مهدی و مجید زین الدین:*
دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!!!
*❤شهید حسن باقری:*
کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت!!!
*❤شهید مصطفی چمران:*
دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید!!!
*❤شهيد محمد قنبرلو*
كسي كه خبر شهادتش را به اسم شكار بزرگ در اخبار بغداد اوردند
*💙کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند!!*😓
*💙ما که خودمان قهرمان داشتیم!!!*😓
🔶یه روزی یه لره...
🔶یه روزی یه ترکه...
🔶یه روزی یه عربه...
🔶یه روزی یه قزوینیه...
🔶یه روزی یه آبادانیه...
🔶یه روزی یه اصفهانیه...
🔶یه روزی یه شمالیه...
🔶یه روزی یه شیرازیه...
*✳مثل مرد جلو دشمن ایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمان نکند!!!*
💠لره............. شهید بروجردی بود!
💠ترکه........... شهید مهدی باکری بود!
💠عربه........... شهید علی هاشمی بود!
💠قزوینیه........ شهید عباس بابایی بود!
💠آبادانیه........ شهید طاهری بود!
💠اصفهانیه...... شهید ابراهیم همت بود!
💠شمالیه........ شهید شیرودی بود!
💠شیرازیه....... شهید عباس دوران بود!
*💚و..... مردان واقعی اینها بودند!!!*😓
*💛ای کاش، گاهی از این مردان واقعی و بی ادعا هم یادی کنیم...!!!😔*
*💞روحشان شاد و يادشان گرامی*
@yadeShohada313
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
سلام از امشب میخوام داستان واقعیِ دختری رو بزارم کانال که به لطف #شهدا متحول شدن و زندگی شون تغییر ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
🌹قسمت چهارم #کرامات_و_معجزات_شهدا 🔰مسئول ثبت نام گفت شمارو ثبت نمیکنم. مسئول ثبت نام یه آقا بود.
🌹قسمت پنجم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
🙃تا ۷ فرودین ۸۷ بازم من رفتم عشق حال دبی، البته این بار کیشم رفتم. بالاخره ۶ فروردین شد. سال ۸۷ آغاز اتفاقات عجیب غریب تو زندگیم شد...
🚌سوار اتوبوس شدیم ما ۱۵ نفر قر و قاطی هم بدون توجه و رعایت محرم و نامحرم پیش هم نشستیم 😞
اتوبوس برای بسیج محلات بود ولی اکثر مسافران بچه مذهبی بودن. نزدیکای لرستان یکی از پسرا بلند شدن آب بخوره منم پشتش بلند شدم آب یخو ریختم تو پیراهنش 🙈 بنده خدا یخ زد.
🍃یه جای دیگه یکی از دخترای محجبه بلندشد از باکسای بالای سر سرنشین ها چیزی برداره و برای مامانش چای بریزه من براش زیرپای انداختم طفلک چای ریخت رو دستش. پدرش بلندشد بیاد سمتم اما دختره نذاشت.
👌یه جا که وقت نماز بود همه بیدار شدن نماز بخونن؛ من شروع کردم به مسخره کردنشون که برای کسی که نیست وجود خارجی نداره خم و راست میشید؟!
بدبختا در برابر تیکه های من جیکشونم درنمیاد تا بالاخره رسیدیم اهواز و مارو بردن...
ادامه دارد...
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
🌹قسمت پنجم #کرامات_و_معجزات_شهدا 🙃تا ۷ فرودین ۸۷ بازم من رفتم عشق حال دبی، البته این بار کیشم رفتم
🌹قسمت ششم
#کرامات_و_معجزات_شهدا
ما رو بردن یه مدرسه. من شروع کردم به داد و بیداد که منو چرا آوردید اینجا؟ من این همه پول ندادم که منو بیارید مدرسه 😡
آقای حسینی : خانم معروفی خواهر من چه خبرتونه؟ چه مشکلی پیش اومده خواهر من؟
-جناب اخوی ببین من این همه پول ندادم بیام مدرسه بخوابم
+خواهرمن شما مهمون شهدا هستید به والله محل اسکان همه کاروان راهیان نور مدارس هستن.
😏-شهید؟؟ جدیدا اسم مرده شده شهید، مسخره کردید خودتونو.
به چشم خودم دیدم اشک تو چشمای آقای حسینی جمع شد و با بغض گفت :
😭از حرفاتون پشیمون میشید به زودی...
🍃اونشب ما ۱۵ نفر باهم رفتیم تو یه کلاس، بازم غرق گناه بودیم غافل از اینکه فردا چه خواهد شد. اتفاقی که کل زندگی ما ۱۵ نفر تغییر میده
☀️فردا ۵ صبح آماده حرکت به سمت اروند رود شدیم و راه افتادیم....
ادامه دارد...
✅اسم های موجود در این مجموعه مستعار است.اما روایت واقعی هست..