#از_شهدا_الگو_بگیریم قرار بود بچه های نوجوان پایگاه رو ببریم پادگان برای آموزش نظامی. برای نهارشون هم تدارک ساده ای دیده بودیم. باسید رضا هماهنگ کردم و نوع غذا رو باهاش در میون گذاشتم ناراحت شد گفت : براشون کباب بخرید و نگران پولش هم نباشید هزینه اش با من ! قبلا هم بارها اتفاق افتاده بود که برای بچه های حلقه صالحین از او درخواست پول می کردم تلفن می کردم و می گفتم : سید جان!قراره بچه های ابتدایی پایگاه رو جمع کنیم و برای پذیرایی نیاز به پول داریم. همیشه هم استقبال می کرد وقتی مبلغش رو می گفتم، دو برابرش رو می داد و با خنده می گفت : این مبلغ اضافی رو هم می دم تا حرص اونایی که برای دین و مذهب بچه ها کاری نمی کنند، در بیاد. 😊✌️ #شهید_سید_رضا_طاهر ✍ از کتاب : طاهر خان طومان 🌷🌷 @yadeyaran313

#از_شهدا_الگو_بگیریم زمانی که همراه اکبر برای آموزش به (گرم دره کرج) رفتیم. یه شب اکبر رو در حال قدم زدن دیدم.گفتم : اکبر آقا! الان که نوبت شما نیست چرا بیرونی؟ جواب داد : من امروز سه تا از تیرهام به هدف نخورد، این تیرها برای بیت الماله و چون من هدف گیری خوبی نکردم، دارم خودمو تنبیه می کنم! امشب باید تا صبح پیاده روی کنم تا دفعه بعد دستم نلرزه و بیشتر دقت کنم و بیت المال رو هدر ندم! چون جزء نیروهای حرفه ای بودیم باید توی تیراندازی مهارت خیلی زیادی رو به دست می اوردیم. برامون تیراندازی تنها اصابت تیر به هدف مقابل نبود، بلکه نحوه تیر اندازی، به صورت چند شلیک پشت سرهم و کم تر از چند ثانیه مهم بود! تیرها باید بر روی هم و با فاصله ی خیلی کم از هم به هدف می خورد. ✌️ #شهید_اکبر_چهرقانی 🌷🌷 @yadeyaran313

#از_شهدا_الگو_بگیریم زمانی که هادی ساکن نجف بود، هر شب جمعه می رفت کربلا. 😍 در مدت حضور توی کربلا از دوستاش جدا می شد و خلوت عجیبی با مولای خودش داشت✌️ خوب به یاد دارم که هادی از میون تمام شهدای کربلا به یک شهید علاقه ای ویژه داشت. ❤️ بعضی وقتا خودش رو مثل اون شهید می دونست و جمله ی اون شهید رو تکرار می کرد می گفت : من عاشق جون، غلام اباعبدالله (علیه السلام) هستم _ جون در روز عاشورا به آقا حرفایی زد که حرف دل من به مولاست ... او از سیاه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اینکه لیاقت نداره که خونش در ردیف خون پاکان قرار بگیره. 😞☝️ من هم همینطور هستم نه آدم درستی هستم نه .....😔✋ شهید محمد هادی ذوالفقاری @yadeyaran313 🌹یازهرا🌹

#از_شهدا_الگو_بگیریم فراموشم نمی شه به همراه حاجی به طرف منزلشون می رفتیم.بارون اومده بود و زمین گل شده بود حاجی با اینکه مسئول بود و می تونست بگه که کوچه رو اسفالت کنند اما از موقعیتش سوء استفاده نمی کرد❗️ نزدیک کوچه که رسیدیم پدر حاجی رو دیدم که کپسولی روی دستش گرفته بود و در اون زمین گلی به سختی حمل می کرد تا ببره پر کنه ☝️ وقتی چشمش به ما افتاد ، به سمت ماشین اومد و بعد از سلام و احوال پرسی رو کرد به حاج علی و گفت : خدا شما رو رسونده ... با این ماشین و سید صباح بریم گاز بگیریم؟ ❤️ حاجی رو کرد به پدرش و خیلی با ادب گفت : اگه گاز نباشه مسئله ای نیست.اشکالی نداره یه شب غذای گرم نمی خوریم ..! اما با ماشین بیت المال نمی خوام گاز خونمون تامین بشه پدر حاجی گفت : حالا یک بار که اشکالی نداره|‼️| حاجی سرش رو انداخت پایین و گفت : نمی شه پدر جان. چطور من از ماشین استفاده شخصی کنم و بعد به بقیه بگم این کار رو نکنند نمی شه! ✋ پدر حاجی که انگار یکم ناراحت شده بود گفت : خب نمی خواد نمی ریم.شما برید خونه من می رم و بر می گردم حاجی هم لبخندی زد و گفت : حالا شد. این طوری وجدان همه ما آسوده تره ✌️ بعد پیاده شد خودش به پدرش کمک کرد. #شهید_علی_هاشمی ✍ از کتاب : هوری 🌷🌷 @yadeyaran313

🌹🌹 #از_شهدا_الگو_بگیریم 🎈| از جمله فضایل اخلاقی شهید بی اهمیت بودن مال دنیا و مسائل مادی برای ایشان بود و چشم به مال دنیا نداشت. شهید مرادخانی وقتی بر اثر اتفاق، مالی را از دست میدادن به هیج وجه بابت از دست دادن مال ناراحت نمیشدند و خم به ابرو نمی آوردند و میگفتند: " این پول و اموال دست ما امانته و همون کسی که داده میتونه پس بگیره" و چشم به مال دنیا نداشت و دلبسته به مال دنیا نبود و از دنیا و مال دنیا دل کنده بود. |🎈 #شهید_محرمعلی_مرادخانی 🌹🌹 @yadeyaran313