eitaa logo
یاد یاران
144 دنبال‌کننده
2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
20 فایل
⚘⚘بسم رب الشهدا ⚘⚘آی رفقا,بعدازماچه کرده اید!؟ 🌷جهاد،شهادت،ولایت🌷 ارتباط با ادمین: @mansoore60 ایتا https://eitaa.com/yadeyaran313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امام خمینی:حضرت عیسی اگر مهلت می دادند با کفار مثل حضرت نوح و موسی عمل میکرد. میلاد حضرت عیسی مسیح (ع) مبارک ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا رحمت کنه شهید کیهانی رو،چه صدایِ قشنگی داشت. شهید محمد کیهانی:شهادت۸آبان۹۵حلب شهید عباس کردانی:شهادت۱۹بهمن۹۴نبل و الزهرا ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴 هر وقت می‌خواست برای جوان‌ها یادگاری بنویسد می‌نوشت: من کان لله، کان الله له. هر که با باشد خدا با اوست... رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن... ‌‌‌ ‌ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
4_506050179439263870.mp3
18.68M
🔺وداع با شهدای غواص ... 🎙نوای حاج محمود شاهنوری ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
📖 👈 💖 بعد از اتمام ساخت گلوله‌های خرمایی ، حاج حمید در یڪی از آن‌ گلول ها یڪ مهره گذاشت و گفت ڪه گلوله‌های خرما را بخورید 😊. در گلولہ خرمایی هر ڪس مهره بود ، همگی او را دنبال می‌‌ڪنیم . همہ با هیجان ناشی از اینڪه مهره ، سهم چہ ڪسی خواهد شد شروع بہ خوردن گلوله‌های خرمایی ڪردند 😀. ندا یڪی دو گاز از گلولہ خرمایی را بیشتر نخورده بود ڪه بی‌اختیار دستش را بہ سمت دهانش برد و آرام بلند شد ڪه فرار ڪند . حاج حمید بہ او گفت : ها ؟ چہ خبر ؟ مهره را داری می‌خوری ؟ ندا دو پا داشت ، دو پا هم قرض ڪرد و بہ سرعت بہ سمت حیاط فرار ڪرد . حاج حمید فریاد زد یالا بگیرینش نذارین بزنہ بچاڪ . بچه‌ها دنبالش می دویدند و او را قلقلڪ می دادند ☺️ . ✍ راوی : همسر شهید بازی با بچه ها را فراموش نڪنیم 👌 ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
■ مرصاد حزب الله منتشر کرد | سه‌بعدی 3D هرگز اسیر سازش نمیشود ! با صدای حاج صادق آهنگران! □ هرچه میتوانید نماهنگ را به کوری چشم منافقین منتشر بفرمایید ⭐️⭐️⭐️ ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نگرانی شدیدِ امام خمینی از رفتار مسئولین و روحانیون تنها ۶ ماه پس از پیروزی انقلاب 🔹اگر یک روحانی در یک کار خلاف می‌کرد، می‌گفتند این ساواکی است، 🔹 اگر از شما آقایان یک چیزی صادر بشود، می‌گویند رژیم اسلامی اینگونه است. مکتب ما متزلزل می‌شود. ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
محمد صلاح در حمایت از مردم فلسطین لیورپول را تهدید کرده اگر بازیکن اسرائیلی بگیرید، از باشگاه می‌روم. شجاعی و حاج صفی هم از ترس جریمه باشگاه با تیم اسرائیلی مسابقه دادند. ❌از سلبریتی هم شانس نیاوردیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ| بیانات رهبرانقلاب درباره شهدای غواص ویژه سالگرد عملیات کربلای چهار 🍃🌸 ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
با پذیرش و تصویب FATF اسرار نظامی امان برای غرب رو خواهد شد و سرنوشتی جز پاکستان شدن پیش رویمان نیست ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
🔺 نامه‌ای عجیب از شهید "سیدمجتبی میرغفاری" که ۳۰ سال پس از شهادت به خانواده‌اش رسید. در بخشهایی از این نامه آمده است: 🔹وقتی در شلمچه با دشمن نبرد می‌کردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی کربلا می‌آید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکه‌ای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن اباعبدالله الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادر شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان. 🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان نماز می‌خوانیم، هنوز باور ندارم چه می‌بینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچه‌های فلاح به من خوش‌آمد می‌گویند، همه بچه‌ها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچه‌ها جویای حال خانواده‌شان بودند... مادر حال می‌فهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بی‌جانی بیش نبوده‌ام... ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 لحظه ورود رهبر انقلاب به منزل خانواده شهید عاشوری
مادری که ۳۰ سال دست به اتو نزد... عکس باز شود 👆 ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
یاد یاران
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ 🌷اتفاقی جالب در تفحص یک شهید🌷 👈 شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... 🍂 می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... 👈 علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🍂 یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🍂 یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🍂تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... 🍂 با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🍂 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.... 🌷 ...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🍂 قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🍂 با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🍂 "این رسمش نیست با معرفت ها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم.... " گفتم و گریه کردم.... دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🍂 وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.... هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🍂 لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... 🍂 گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🍂 وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته .... با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.... 🍂 جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🍂 همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.... می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم.... 🌷 شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...🌷 وسط بازار ازحال رفتم......... 👈 ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. 👉 شرمنده شهدا هستیم . 😭😭😭 با توسل و رازتون با شهدا در میان گذاشتن حاجت خود را بگیرید.😔 ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
4_5854842741518763277.mp3
1.59M
ای شهیدان ، از همان لحظه ای که تقدیر ما رو از شما جدا کرد ... شهید مجتبی علمدار ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ڪلیپ ویژه👌 ڪه در روز شهادتش تروریست هاے داعش و فتنه گران سال ۸۸ ڪف و سوت زدند..!😭 شادے روح شهیدمدافع حرم🌷 🌷 #"شـیـر سـامـرا"🌷 🕊 ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ همدلی تقدیم به ملت بصیر و قهرمان ایران بمناسبت سالگرد حماسه 9 دیماه و شکست فتنه‌گران ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
📢 شهید بهشتی: هر فرد باید به آنچه در پیرامونش میگذرد با دقت بنگرد و کند، بدهد ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313
یاد یاران
🌟💠🌟💠🌟💠🌟 💠 🌟 🔺مصاحبه با همسر شهید حسین دارابی : 🔹خانم غلام پور چطور با شهید دارابی آشنا شدید؟ سال 85 من ترم دوم کارشناسی بودم که حسین آقا به خواستگاری ام آمدند، واسطه آشنایی ما هم عموی همسرم بود که با پدرم دوستی دیرینه داشتند. از آنجایی که هردو اهل آمل بودیم، پدرم از ایشان و خانواده شان یک شناخت دورادوری داشتند و همین شد که بالاخره به جواب مثبت رسیدند. 🔹چه خصوصیتی در حسین آقا دیدید که فکر کردید می‌تواند شریک زندگی‌تان باشد؟ اولویت اول من ایمان بود که وقتی با حسین آقا صحبت کردم دیدم تمام و کمال در ایشان است؛ ایمانی که من در همسرم دیدم واقعا یک ایمان خاص و خالصانه بود. از طرف دیگر خیلی خیلی انسان پایبند به اخلاقی بودند و همین موضوع هم یکی دیگر از خصوصیات مثبت ایشان بود. 🔹آن موقع که به خواستگاری شما آمده بود، عضو سپاه بود؟ بله . آن موقع هم سپاهی بودند اما قراردادی بودند . روز خواستگاری وقتی خودش را معرفی کرد گفت من سپاهی هستم و چون پدر خودم پاسدار هستند و من از بچگی با سبک زندگی پاسدارها آشنا بودم، می دانستم که با اینکه زندگی شان خیلی متعلق به خودشان نیست اما آدم های قابل اعتمادی هستند و در زندگی می توان به آنها تکیه کرد. حسین آقا بعد از ازدواج مان وارد دانشگاه افسری امام حسین (ع) و بعد دانشگاه افسری امام علی(ع) شدند و بعد از اتمام این دوره ها به عنوان یگان ویژه به عضویت سپاه قدس در آمدند. 🔹چند سال با هم زیر یک سقف زندگی کردید؟ ما سال 85 عقد کردیم و سال 87 سر خانه زندگی خودمان رفتیم. از آن موقع تا شهادت حسین ، یعنی مرداد 94 می شود هفت سال. البته این چهارسال آخر قبل از شهادت حسین آقا را خیلی کنار هم نبودیم. ایشان بیشتر وقت ها در ماموریت بودند. 🔹آن موقع بچه هم داشتید؟ بله . فاطمه ثنا تازه به دنیا آمده بود که پدرش برای اولین بار به سوریه اعزام شد و بعد ازآن هم تا چهارسال مدام به سوریه می رفت ، 45 روز آنجا بود و بعد برمی گشت ایران و چند روز پیش ما بود و دوباره می رفت. 🔹همسر شما چطور مدافع حرم شد؟ به خاطر علاقه قلبی و ایمانی که داشت. اتفاقا آن موقع که فاطمه ثنا تازه به دنیا آمده بود ، وقتی برای اولین بار حسین آقا با من مطرح کرد که می خواهد به سوریه برود ، من تعجب کردم. چون از علاقه شدید ایشان به بچه های کوچک خبر داشتم، حسین هرجا بچه نوزادی را می دیدید یک ساعت این بچه را بغل می کرد ؛ یعنی اینقدر بچه دوست داشت. بعد دیدم حالا که دختر خودمان تازه به دنیا آمده می خواهد برود سوریه. پرسیدم چرا این تصمیم را گرفتی ؟ گفت : اسلام مرز نمی شناسد و الان خط مقدم ما ، سوریه است. می گفت هدف آنها ضربه زدن به اسلام است و ما بعنوان یک مسلمان وظیفه داریم جلویشان بایستیم. بجز این به خاطر ارادتی که به اهل بیت داشت ، بحث دفاع از حرم حضرت زینب(س) را هم مطرح می کرد و می گفت من نمی توانم اینجا بنشینم و ببینم به بارگاه ایشان ذره ای اهانت شود. 🔹شما با این حرف ها راضی شدید؟ واقعیتش چون تازه فاطمه ثنا به دنیا آمده بود ، دلم به این جدایی و دوری راضی نمی شد. به خاطر همین حسین آقا دلایل زیادی برای رفتنش آورد، حتی به دفاع مقدس خودمان هم اشاره کرد. اسم عموی شهید من را آورد و گفت ببین اگر آن موقع هم هرکسی می گفت من زن و بچه دارم و به جبهه نمی رفت ، الان کشور دست دشمن افتاده بود. یادم است که خیلی تاکید می کرد که اگر تکفیری ها به مرز کشورمان برسند، مبارزه خیلی سخت می شود و باید در نطفه جلویشان را گرفت و اجازه پیشروی به آنها نداد. من هم وقتی این استدلال های ایشان را دیدم و علاقه قلبی شان را به دفاع از حرم حضرت زینب(س) ، به حضور ایشان در سوریه رضایت دادم. 🔹این حضور چقدر طول کشید؟ تقریبا چهارسال شد. حسین مدام بین سوریه و تهران در رفت و آمد بود. سال 90 که فاطمه ثنا به دنیا آمده بود رفت و سال 94 بعد از تولد چهارسالگی فاطمه ثنا شهید شد. 🔹می دانستید که آنجا چکار می کند یا در چه مناطق عملیاتی است؟ نه چون کارش خیلی امنیتی بود به ما چیزی نمی گفت. فقط این را می دانستم که یکی از مسئولیت هایش هدایت کردن پهپاد ( هواپیمای بدون سرنشین ) بود. ایتا http://eitaa.com/yadeyaran313 سروش https://sapp.ir/yadeyaran313