eitaa logo
دانلود
🍃🌸 دو رکعت عشق 👇 🔻برای گردان غواصی نیرو می خواستند و اصرار داشت که او نیز ثبت نام کنند اما متاسفانه به دلیل اینکه شنا بلد نبود امکانش نداشت ، لذا ناراحت از موضوع روز ها را سپری می کرد تا اینکه از طرف مقررشد کسانی که از لحاظ قدرت بدنی مطلوب تر هستند یک دوره آموزش شنا را طی می کنند و به گردان های غواصی بپیوندند. اونیز که منتظر این فرصت بود وقت را غنیمت شمرد و با سعی و تلاش بیکران خود را به گردان غواصی رسانید . از این موضوع آنچنان شاد و خندان بود و حالتی داشت که تا آن زمان ندیده بودم . عاقبت دلاور مرد صحنه ایثار شهید " احمدکلا نی " در روز 64/11/21 در عملیات والفجر 8لباس حضور در بارگاه حضرت دوست را برتن کرد و بهشتی شد. راوی :حمید رضایی از رزمندگان گردان حمزه سیدالشهدا اندیمشک @yadshohada 🍃🌸
🍃🌺🌺💠🌺🌺🍃 https://t.me/yadshohada/1332 💠 ♦️سلام و صلوات خدای متعال جل جلاله بر که عالم بود و عارف، هرگاه سخن می گفت گویی آنچه را می گوید با تمام وجود درک کرده و آن را با علم حضوری بیان می کند نه با علم حصولی؛ قدم که می زد زمین شکرگزار بود که قدمهای بنده ای خالص چون مش حمید بر روی او گذاشته می شود. 🔻 نیمه شب ها بر می خاست و در حالیکه گاهی دست هایش را به کمر می گرفت ساعتی را قدم می زد و غرق تفکر می شد، در بعضی از اوقات دیگر نیز هرگاه فرصتی برایش پیش می آمد به گوشه ای از محوطه ی اردوگاه لشکر می رفت و با آرامی راه می رفت و فکر می کرد. 🔻در یکی از آن روزها در پلاژ مقر آبی خاکی گردان حمزه سید الشهداء فرمانده عزیزم را در همان حالت تفکر دیدم جرات کرده و جلو رفتم و پرسیدم: مش حمید می تونم یه سوال شخصی از شما داشته باشم، نگاهی مهربانانه کرد و گفت: عیبی نداره بفرمایید، گفتم: بارها آمده ام و قدم زدن شما را تماشا کرده ام و همیشه دیده ام در حال تفکر بوده اید این فکر کردن برای چیست؟ 🔻 با همان لبخند ملیح همیشگی اش گفت: "جنگیدن با دشمن کار آسانی نیست برنامه ریزی برای پیروزی و موفقیت در هر عملیات و حفظ جان بچه های گردان یکی از سنگین ترین وظائف هر فرماندهی است؛ برای هر عملیاتی که پیش رو داشته باشیم هر آنچه را که ممکن است در حین عملیات رخ دهد تصور می کنم و برای هر فرضی و هر تغییر احتمالی در شرائط جنگی تصمیمی در ذهن خود آماده می کنم تا به هنگام نیاز بتوانم بدون فوت وقت در همان لحظه بهترین تصمیم ها را بگیریم و درست ترین فرمان ها را صادر کنم؛ این را بارها تجربه کرده و نتایج اثر بخشش را مشاهده نموده ام." 🔻پس از توضیحات حکیمانه فرمانده دوست داشتنی تازه پی بردم که چرا مش حمید در همه ی صحنه های نبرد با دشمن بعثی با آرامش و اطمینان خاطر دستور می دهد و حتی ذره ای لرزش و یا اضطراب در کلام و فرمانش وجود ندارد. 🔻شاید برای بسیاری باور نکردنی باشد که هیج وقت ندیدم این فرمانده مقتدر با ابهت دستوری را حتی در سخت ترین شرائط جنگی با صدای بلند صادر کند.از فرماندهی بزرگ چون فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا اندیمشک نمی شود در این مختصر بیش از این سخن گفت. 🔻خدایا تو شاهدی بعد از شهادت این عزیز فرمانده که محبتش در جان و دل ما رسوخ کرده هرگز او را فراموش نکرده و در تمام این سال ها سیره، سخنان و رفتارش همواره نصب العین ما بوده و سعی مان بر این بوده که مبادا موجب رنجش خاطرش گردیم. بیستم بهمن ماه سال ۶۴ روح ملکوتی این فرمانده با صلابت و فرزند برومند امام خمینی ره به آسمان پر کشید. به روح مطهرش صلوات 📝حمیدرضارضایی ۲۱ بهمن ماه سال۱۳۹۶ قم المقدسه 🔰 @yadshohada
🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃 https://t.me/yadshohada/1079 💠 می روم مهمان دعوت کنم... 🔹چند روز مانده به مراسم عروسی مان؛ مشغول تدارک و خرید بازار بودیم که حمید گفت: می خوام برم پیش بی بی هاشمی، احوالی ازش بگیرم و برا عروسیم دعوتش کنم. بی بی هاشمی یک زن مومنه، محجوب و مهربان بود. یکی از پسرانش تازه شهید شده بود حمید خیلی به مادران شهدا احترام می گذاشت. 🔹در مراسم عروسی مان بی بی در جمع مهمان ها حضور داشت و به ما تبریک گفت. بعد از شهادت حمید؛ بی بی به خانه مان آمد. بعد از کمی که در کنارم نشست؛ بهم گفت: می دونستی حمید برا مراسم عروسیش دعوتم کرده بود؟گفتم: آره؛ چطور مگه؟! 🔹گفت: یه روز حمید؛ مثل همیشه اومد بهم سر زد، حال و احوالم رو پرسید. بعد منو دعوت کرد برا عروسیش و گفت: بی بی! حتماً باید توی مراسم عروسیم باشی. خودم میام دنبالت. خداحافظی کرد و رفت. چند روز بعد صدای زنگ در بلند شد. در خونه رو که باز کردم حمید با یه شلوار سبز سپاهی و یه پیرهن سفید که رویش انداخته بود با من سلام کرد و گفت: بی بی اومدم دنبالت ببرمت عروسیم. حضورت برامون برکت داره. آماده شو دم در منتظرتم. 🔹رفتم و آماده شدم. به همراه حمید آمدم خانه شان جایی که مراسم آنجا بود. توی راه مدام به خودم می گفتم: این پسر! خوب سر قولش موند. بی بی آهی کشید و گفت: فکر نمی کردم یه داماد؛ شب عروسیش، حواسش به قولی که چند روز پیش داده بود؛ باشه!!! گفتم: حمید همیشه همین طور بود. البته احترام شما رو هم خیلی داشت. ✔️راوی: خانم نعیمی همسر فرمانده شهید حمید صالح نژاد نویسنده: سیده رقیه آذرنگ برگرفته از مصاحبه با راویان جنگ در دزفول @yadshohada
#شهید_حمید_صالح_نژاد
🍃🌺🌺💠🌺🌺🍃 https://t.me/yadshohada/2551 💠 ( بیاد شهدای گردان حمزه سیدالشهدا ) 🔹« شهید محمد قاسمی زاده »همیشه به نوجوانان اتحادیه دانش آموزان سفارش می نمود : اول فکر کنید سپس سخن بگوئید . 🔹 « شهید محمد یوسفی »در روزگار تقسیم معرفت ، گل لبخند را به نوجوانان محله هدیه می داد و هنگام سرود سبز اذان بچه ها را راهی مسجد امام حسین (ع) می نمود . 🔹 « شهید علی جان جشنی » در روزهای سخت و سرد زمستانی پای بر رکاب دوچرخه خودمسیر طولانی را سپری می نمود تا به بچه های گل مسجد امام حسن مجتبی (ع) کوثر قرآن بنوشاند و دل آنان را با مصحف شریف گره بزند . 🔹« شهید مسعود اکبری » در دل تاریک شب و در هنگام سخنان بغض آلود سردار اروند فرمانده شهید حمید صالح نژاد ، او شب عاشورای حسین (ع) را به تصویر کشید آن هنگام که « مش حمید » می گفت : هر کس میخواهد از این تاریکی شب بهره ببرد و راهی شهر شود من بر او پیمانی ندارم .... و « مسعود » برخاست در حالیکه قدمهایش به لرزه افتاده بود و نگاههای « حمزه ای ها » به گل رخسارش ، در آن شب مهتابی حدیث وداع را زمزمه ساخت که : فرمانده دلها ! در این سکوت شب به کجا پناه بریم ،که فردا شرمنده شهدا و امام شهدا نباشیم ؟ آن شب غوغایی در محفل بی ریای رزمندگان گردان حمزه (ع) برپا شد . ♦️ امروز چقدر محتاج نگاه آن « مردان بی ریا » هستیم که در تارو پود وجودمان بار دیگر رعشه بیندازند تا مبادا تار و پود را از دست ندهیم . یکبار دیگر در بهشت زهرا (س) قدم بگذاریم از سر عبرت ، روزگاری مردان مرد چون “توکل” ، “عزت” ، “علی محمد” ، “ماشاءاله” ، “مجید” و هزار ستاره دیگر ستونهایی این شهر با برکت را علم کردندتا اکنون ما در زیر این بیرقهای برافراشته از نجواها و نزاعها دوری کنیم . 🔻آن شهیدان شایسته آرامش را به اندیمشک مقاوم هدیه دادند 📋 عباس اسلامی پور 🔰 @yadshohada 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
پلاژ اندیمشک قبل از عملیات کربلای ۴ _ از راست شهید مسعود رومی پور- شهید شهرام کیخا - شهیدجهان مالزیری آذر ۱۳۶۵ @yadshohada
🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃 https://t.me/andimeshkpic/2745 ❤️ ... 💠بمناسبت سالگرد نامش ؛ بود . اما نبی(ع) نبود. ولی خلیل الله شد ... بود . و شجاعتش را در آتش "نبرد خیبر " همه دیدند ... شد خلیل الله ...عطر گلستانش هنوز برمشامم حس میشود . بود ؛ ولی " همت " نبود . او " " بود. بود .و خادم درماندگان وضعفا ...که شد خلیل الله. بود محبوب ومحجوب اما " هادی " نبود . او بود. بود نه حاتمی کیا ...اما به زیبایی تمام سکانس آخر "به وقت پرواز " را توانست نقش آفرین باشد و چه خوب جایزه اسکار گرفت......شهادت ...مفقود الاثر ...گمنام ...یک پلاک . ها آمده اند و رفتند ..‌. من ، به قدمت عمری دراز رفت ولی برنگشت و خودرا باز محبوب تر از دیروزش کرد ... از دوستان باز سبقت گرفت و نشان اولیاء را گرفت ... مفقودالاثر ....گمنام که نه ..و سرانجام بازگشت یک پلاک. ما آمد ولی ما نبودیم ‌... امروز ما هستیم هنوز هم او هست ‌.. ✳️ قدمش گلباران ... 🔻نــــــام : ابراهيم 🔻نام خانوادگی : خوش خبر 🔻نــام پــدر : علی رضا 🔻تاريخ تولــد : ۱۳۴۴/۰۱/۱۷ 🔻تاريخ شـهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۱ 🔻تــاهـــل: متاهل 🔻عملــــيات : خيبر 🔰 @yadshohada
🍃🌺🌸✳️🌸🌺🍃 https://t.me/andimeshkpic/2746 ✳️ (س) 💠 بیاد ♦️سردار پاسدار شهید حجت الله مرادی در عملیات در فروردین سال ۱۳۶۱ در جبهه کرخه به دست بعثی های صدام با اصابت تیر مستقیم گلوله بشهادت رسید. ♦️ از زبان همرزمانش نقل است که این شهید بزرگوار در هنگام شهادت ؛ با ذکر ، جان به جان آفرین تسلیم نمود. ♦️در قسمتی از وصیت نامه این شهید آمده است که :" خداوندا شعله های را آنچنان در دلم به افروز که هرچه غیر از تو باشد بسوزاند " 💐 روحش شاد و یادش دردلهای ما همیشه جاویدان 🔰 @yadshohada