eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
398 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۳ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته 🕊 شرکت کننده شماره ۱۷ : رقیه لطفی @yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته 🕊 شرکت کننده شماره ۱۸ : فاطمه شورگشتی @yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 فراخوان ارسال دل نوشته 🕊 شرکت کننده شماره ۱۹ : فاطمه عبدالمالکی @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شبکه چینی: ایران با ساخت "واکسن کرونا" موجب شگفتی در جهان شد 🔸ایران با ساخت "واکسن کرونا" اهداف به ظاهر غیر ممکن را محقق کرده و در پیشرفت‌های تحقیقاتی در خصوص کرونا در کنار چین، آمریکا، روسیه و اروپا قرار گرفته است؛ این امری است که انسان را به شگفتی و تحسین وا می‌دارد. 🔹آنچه موجب قدرت و پیشرفت ایران شده، روحیه عدم ظلم‌پذیری ایرانی‌هاست. @yadvare_shohada_mishkindasht
اگر شهیدانه زندگی کنی لاجرم شهید خواهی شد حیف است بمیری!! اینجا با کسانی آشنا مےشوی که با یک تحول، شدند فقط کسانی که مےخواهند مثل شهدا زندگی و درنهایت شهیدشوند @yadvare_shohada_mishkindasht
هر کدامشان یک بود یک بود و و هر کدامشان یک بود شنیده ای! حالا ببین . . . @yadvare_shohada_mishkindasht
✅جلسه هماهنگی و اجرائی بزرگداشت اولین سالگرد سپهد شهید حاج قاسم سلیمانی برنامه های سالگرد حاج قاسم سلیمانی در مشکین دشت به زودی اطلاع رسانی خواهد شد ۳۲۱_شهیدباهنر ۳۲۲_حضرت‌آسیه‌س ۹دی ماه ۹۹ @yadvare_shohada_mishkindasht
💠معاون فرهنگی هنری حوزه مقاومت بسیج ۳۲۱ شهید باهنر برنامه های بزرگداشت اولین سالگرد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در مشکین دشت را با عنواین ذیل تشریح کرد. ۱.برگزاری مسابقه دلنوشته برای سردار سلیمانی(در کانال های مجازی ستاد یادواره شهدا مشکین دشت) ۲.برگزاری مسابقه قاب سردار (در کانال خبرگزاری بسیج مشکین دشت) ۳.مراسم گرامیداشت مجازی حاج قاسم(۱۳ دی ماه راس ساعت ۱۲ در کانال و گروه های مجازی مشکین دشت) ۴.ختم قران و صلوات (درکانال های مجازی ستاد یادواره شهدا مشکین دشت) ۵.توزیع کمک های مومنانه (در قالب طرح شهید حاج قاسم سلیمانی) ۶.ایستگاه صلواتی (۱۳ دی مقابل حوزه بسیج) ۷.ایستگاه یادبود و عزاداری (۱۳ دی مقابل حوزه بسیج و پایگاه های تابعه) ۸.حضور گردان همیشه سرافراز امام علی (۱۳ دی مقابل حوزه بسیج) ۹.ایستگاه خدمت و سلامت به نیابت از شهید سلیمانی(۱۳ دی ماه در جوار گلزار شهدای گمنام) ۱۰.ایستگاه یاد بود و عزاداری (۱۳ دی ماه در جوار گلزار شهدای گمنام) ۱۱.راه اندازی غرفه قاب خوشنویسی به نیت حاج سردار سلیمانی(۱۳ دی ماه در جوار گلزار شهدای گمنام) ۱۲.برپایی خانه عکاسی با ماکت سردار حاج قاسم سلیمانی(۱۳ دی ماه سه راه مسجد جامع) ۱۳.اهدای اقلام بهداشتی(ماسک و مواد ضد عفونی) ۱۴.اهدای پوستر با نقش حاج قاسم سلیمانی ۱۵.اهداء پک های فرهنگی با تصویر حاج قاسم سلیمانی(استیکر موبایل،جاسوئیچی و...) ۱۶.اهداء اسباب کودک با محوریت شهدای مقاومت ۱۷.اهدای جوایز مسابقات مجازی برگزار شده (۱۳ دی ماه) ۱۸.مراسم خودرویی و موتوری گرامیداشت سردار سلیمانی (۱۳ دی ماه ساعت ۱۴:۳۰ حرکت از مقابل سپاه ناحیه امام رضا شهرستان فردیس به سمت مشکین دشت) ۱۹.مراسم شام غریبان حاج قاسم سلیمانی و شهدای مقاومت(۱۳ دی ماه ساعت ۲۰ در جوار گلزار شهدای گمنام مشکین دشت) ۲۰.تریبون آزاد بحث حاج قاسم سلیمانی (۱۳ دی ماه فرخ آباد) 🔸با همت 🔰ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت 🔰معاونت فرهنگی هنری حوزه مقاومت بسیج ۳۲۱ شهید باهنر مشکین دشت 🔰حوزه مقاومت بسیج خواهران ۳۲۲ حضرت آسیه س @yadvare_shohada_mishkindasht 💠خبرگزاری بسیج مشکین دشت💠
✍️ 💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!» از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو می‌کشم!» و رفت و نمی‌دانست از پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم. 💠 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!» شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون می‌خرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمی‌رفت. 💠 مصطفی می‌دید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق می‌لرزد و ندیده حس می‌کرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی می‌کرد. احساس می‌کردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!» 💠 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمی‌خواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمی‌خوام شما رو کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفس‌هایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش می‌کنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!» از پژواک پریشانی‌اش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه می‌کشید که با در بستر خواب خزیدم و از طنین بیدار شدم. 💠 هنگامه رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم از جا بلند شدم. سال‌ها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت می‌کشیدم و می‌ترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بی‌دریغ می‌بارید. نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در این خانه دلم می‌خواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمی‌برد که میان بستر از درد دست و پا می‌زدم. 💠 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی‌اختیار گریه می‌کردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!» دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد. 💠 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله می‌بارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«می‌تونم بیام تو؟» پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی می‌فهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. 💠 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار می‌داد و دل من در قفس سینه بال بال می‌زد که مستقیم نگاهم کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟» طوری نفس نفس می‌زد که قفسه سینه‌اش می‌لرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟» 💠 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس می‌کردم به گریه‌هایم کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟» دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال می‌کرد که خودم برای شدن پیش‌دستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!» 💠 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمی‌خواستم سعد شوم که با بغضی قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!» یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا می‌خواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»... @yadvare_shohada_mishkindasht
22.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ (۲) فراخوان ارسال دل نوشته ✨حال و هوای خود و اعضای خانواده تان از زمان شنیدن خبر شهادت حاج قاسم را برای ما در قالب متن برای کانال های ارتباطی ستاد یادواره شهدای مشکین دشت ارسال نمایید✨ 📌تلگرام: @setadeyadvareh 📌ایتا: @khadem_yadvare_shohada مهلت ارسال آثار ساعت ۲۴ یازدهم دی ماه برای اطلاعات بیشتر به کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت مراجعه نمایید. @yadvare_shohada_mishkindasht