✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمهجانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان #روضه مجسم شده است. جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادرانشان دل سنگ را آب میکرد.
چشمم به اشک مردم بود و در گوشم صدای سعد میآمد که به بهانه رهایی مردم #سوریه مستانه نعره میزد :«بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!» و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و همپیالههایش بودند.
💠 کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم و میترسیدم مصطفی مظلومانه #شهید شود که فقط بیصدا گریه میکردم.
ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ #خون شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم :«زنده میمونه؟»
💠 از تب بیتابیام حس میکرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی میتپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید :«چیکارهاس؟»
تمام استخوانهایم از ترس و غم میلرزید که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم :«تو #داریا پارچه فروشه، با جوونای شیعه از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) دفاع میکردن!»
💠 از درخشش چشمانش فهمیدم حس دفاع از #حرم به کام دلش شیرین آمده و پرسیدم :«تو برا چی اومدی اینجا؟»
طوری نگاهم میکرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد :«برا همون کاری که سعد ادعاش رو میکرد!»
💠 لبخندی عصبی لبهایش را گشود، طوری که دندانهایش درخشید و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد :«عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همهشون میخوان کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این #تکفیریهام که میبینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچههای سوریه، معارضین صلحجو هستن!!!»
و دیگر این حجم غم در سینهاش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت و غریبانه شهادت داد :«سعد ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی ما اومدیم تا واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزادهها #مقاومت کنیم!»
💠 و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم که بلیطم را از جیبش درآورد، نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید :«چقدر دنبالت گشتم زینب!»
از #حسرت صدایش دلم لرزید، حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد و خواستم پی حرفش را بگیرم که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد.
💠 خودش بود، با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید که شیشه وحشتم در گلو شکست.
نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشتزده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم :«این با تکفیریهاس!» از جیغم همه چرخیدند و بسمه مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید.
💠 دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد.
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل حیوانی زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم.
💠 مردم به هر سمتی فرار میکردند و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند. دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود، یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند #انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید.
ابوالفضل نهیب زد کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد.
💠 فریاد میزد تا همه از بسمه فاصله بگیرند و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود که با گریه التماسش میکردم عقب بیاید و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد.
با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم تا لحظهای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم.
💠 با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت، با انگشتانش #اشکهایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید :«برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟»
چشمانش با شیطنت به رویم میخندید، میدید صورتم از ترس میلرزد و میخواست ترسم تمام شود که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت :«ببینم گِل دل تو رو با پسر #سوری برداشتن؟ #ایران پسر قحطه؟»
💠 با نگاه خیسم دنبال بسمه گشتم و دیدم همان دو مرد نظامی او را در انتهای راهرو میبرند. همچنان صورتم را نوازش میکرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش شرم میکردم که حرف را به جایی دیگر کشیدم :«چرا دنبالم میگشتی؟»...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
حاج سیدمهدی میردامادسید مهدی میرداماد - رادیو عقیق(1).mp3
زمان:
حجم:
13.17M
🔊 #صوتی
▪️ سبک #روضه
📝 نورِ چَشم پیامبری حمزه..
👤 حاج سیدمهدی #میرداماد
📌ویژه وفات حضرت #حمزه
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌷 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#ستاد_یادواده_شهدای_شهر_مشکین_دشت
@yadvare_shohada_meshkindasht
5.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در به درم جایی رو دیگه ندارم که برم...
#روضه
#استوری
#آقای_احساس
#کربلایی_امین_قدیم
#پیشنهاد_دانلود
#دانلود_با_ذکر_صلوات_برای_ظهور_حضرت_مهدی(عج)
🌷 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#ستاد_یادواده_شهدای_شهر_مشکین_دشت
@yadvare_shohada_meshkindasht
@heyaat_onlain نوای سینه زنی(1).mp3
زمان:
حجم:
9.14M
⏯ #روضه
🎶 چقدربیخبر و بی هوا زدی نامرد
🎤 #حاج_محمود_کریمی
⚫️ #محرم
◼️ #حضرت_علی_اصغر(؏)
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╔═.🍃🕊.═══♥️══╗
@yadvare_shohada_meshkindasht
╚═♥️════.🍃🕊.═╝
@Maddahionlinمداحی آنلاین - قالدی آواره اوغول الده - نادر جوادی.mp3
زمان:
حجم:
3.01M
🔳 #روضه #ترکی #عاشورا #محرم
🌴قالدی آواره اوغول الده
🌴غریب کربلا ...
🎤 #نادر_جوادی
╔═.🍃🕊.═══♥️══╗
@yadvare_shohada_meshkindasht
╚═♥️════.🍃🕊.═╝
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_کفن_از_بهر_پیغمبر_بیاور_حاج_حسن_خلج.mp3
زمان:
حجم:
4.34M
🔳 #شهادت_حضرت_پیامبر(ص)
🌴کفن از بهر پیغمبر بیاور
🌴ولی نهان از دیده ی دختر بیاور
🎤حاج #حسن_خلج
⏯ #روضه
#ستاد_یادواده_شهدای_شهر_مشکین_دشت
@yadvare_shohada_meshkindasht
Nariman.PanahiNariman.Panahi-Man.Aslan.Omadam.Barat.Shahid.Besham(128).mp3
زمان:
حجم:
6.9M
من اصلا اومدم برات شهید بشم
کربلایی نریمانی
#مداحی
#روضه
عاشِقِانِ حــَضْرَٺِ ارباب💔
………‹🌹🍃࿐›………
🌷 حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#ستاد_یادواده_شهدای_شهر_مشکین_دشت
@yadvare_shohada_meshkindasht
استاد انصاریانروضه حضرت زینب_۲۰۲۲_۰۸_۰۲_۱۰_۳۸_۴۴_۸۲۳.mp3
زمان:
حجم:
1.57M
#روضه
روضه حضرت زینب سلام الله
استاد انصاریان
#حضرت_زینب سلام الله علیها
🏴 ماه #محرم
#ستاد_یادواده_شهدای_شهر_مشکین_دشت
@yadvare_shohada_meshkindasht
Haaj Mahmoud KarimiKarimi-Shab1Fatemieh21391[03].mp3
زمان:
حجم:
6.75M
#روضه
⚫️ با پا زدند بر در و در را صدا زدند...
⭕️ بی اطلاع آمده و بی هوا زدند....
#ستاد_یادواده_شهدای_شهر_مشکین_دشت
@yadvare_shohada_meshkindasht
@Maddahionlin4_6028492937925494206.mp3
زمان:
حجم:
5.94M
روضه حضرت زینب(س)
یابن الشبیب دختر ترسیده دیدهای
#روضه🔊
#حنیف_طاهری🎙
ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت
╔═.🍃🕊.═══♥️══╗
@yadvare_shohada_meshkindasht
╚═♥️════.🍃🕊.═╝
حاجمحمود کریمیسردار شش ماهه.mp3
زمان:
حجم:
10.31M
🔊 #صوتی | #روضه
📝 سردار شش ماهه! از آن بالا چه میبینی؟
👤 حاجمحمود #کریمی
▪️ ویژه#هفتم_محرم
ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت
@yadvare_shohada_meshkindasht