#دلنوشته_یکی_ازدوستان_شهید
🌾وقتی از میان همه هیاهوی شهر و خیابانهای#شلوغ و پرجمعیت گذشته و به ورودی گلزار شهدای علی بن جعفر قم می رسم به یکباره دلم هوایی میشود ، هوایی#سید!
وقتی کنارت بودم احساس میکردم عمرم نمی گذرد ! سیدی که دوست داشتم لحظات با او بودنم تمام نمی شد😔 . . .
🌾رزمنده ایی قدیمی با اندامی لاغر ، محاسنی#زیبا و صورتی نورانی با یک#شال_سبز که همواره به دور گردن داشت .سید جان همیشه بخاطر جاماندگی از رفقای شهیدت#حسرت و شوق شهادت داشتی و این شوق و این لباس سرانجام بر قامتت نشست و اوثمره عمری به شوق نشستن را در لابلای کوههای بلند کردستان یافت و با پیکری#سوخته همچون مادرش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به جمع قافله کربلاییان پیوست . اولین بارکه دیدمت با خود گفتم به راستی چرا از قافله شهدا جامانده ای تویی که تمامی خصوصیات#شهدا را که در لابلای صفحات کتابها وخاطرات همرزمانشان دیده و شنیده بودم در زندگی سراسر پر#برکتت در عمل داشتی بی شک#لایق شهادت بودی ....🕊🕊🕊
#شهیدموسوے_نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷
#دیدن_خواب_شهید
جانبازعباس نمازی ازهمرزمان دوران دفاع مقدس شهیدخاطره جالبی راازانس والفت سیدباشهدا تعریف می کندیک شب که ازدیدار باخانواده شهدابرمی گشتیم باران شدیدی می باریدآن شب دررابطه باخواب دیدن شهدابحث بودمن ازسیدسوال کردم چه کارکنم که خواب شهیدی راببینم؟پاسخ داد:ببین آن شهیدبه کدام یک از #معصومین علیهم السلام ارادت داشته اورابه همان عزیزقسم بده به #خوابت می آیدمن هم همان شب #شهید_رضاقویدل رابه آقا#امام_رضاعلیه_السلام قسم دادم وهمان شب شهیدقویدل به خوابم آمد.
#شهید_موسوی_نژاد🌷
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷
#ماه_رمضان_با_شهدا
یادش بخیر سال ۱۳۶۰بود که ما برای سکونت به شهر قم آمدیم؛
ماه #رمضان در آن سالها هم در تابستان بود؛ سید عبدالحسین سن کمی داشت و با اینکه روزه بر او واجب نبود اما به همراه خواهرهای کوچکترش روزه میگرفت ...
معمولا شب ها تا#سحر بیدار بودیم سید عبدالحسین با این سن کم مشغول نافله ی شب میشد؛
خواهران#سید و حتی گاهی اوقات مهمانهایی که از شهرستان آمده بودند هم با دیدن او برای نمازشب مهیا میشدند .
شب عيد فطر هم عبدالحسين شروع به خواندن نماز هزار قل هوالله میکرد که یکبار بر اثر ضعف بیحال افتاد وبه#ظاهر نتوانست نمازش را تمام کند.
✍به روایت ازمادربزرگوارشهید
#شهید_موسوی_نژاد
#برشے_از_زندگینامه_شهید🌷
#دعای_عهد...
وقتی ازدواج کردیم من ۱۶سالم بود ايشان دعای #عهد می خواندند و من آشنايی با دعای #عهد نداشتم می ديدم كه صبحها صداے دست مے آيد كه روے پاشون مے زدند ، برام سوال بود ولے خجالت مے كشيدم كه سوال كنم و مے گفتم خدايا چرا سه بار مے زنه روے پاش چے مے خونه و چيكار مے كنه اصلاً همون روزهاے اول ازدواج كه #نماز_شب مے خواندن اين دعا را هم مے خواندند ..
✍به روایت :همسربزرگوارشهید
#شهید_موسوی_نژاد
#برشے_از_زندگینامه_شهید🌷
#پدرے_نمونه_ومهربان✨
عبدالحسین دررابطه بابچه هایک پدرنمونه بودفرزندانم چیزهایی ازپدرشان یادگرفتندکه آثارو رفتارهای سیدرادروجودآنهامی بینم همسرم خیلی به تربیت دینی فرزندان مان اهمیت می داد پسرمان راآنقدرباخودش مسجدمی بردکه گاهی جلوترازآقاسیدخودش به مسجدمی رفت بدون آنکه حرفی بزندبا#عملش نشان می دادکه راه درست کدام است آقاسیدبچه هاراخیلی دوست داشت ولی نسبت به دخترمان علاقه عجیبی داشت ومی گفت سفارش شده #جدمـ است علاقه اوشب عروسی دخترم به من ثابت شدوقتی این پدرودخترهمدیگه رابغل کردندآن قدرباشدت گریه می کردندکه مهمان هاهم شروع به گریه کردند
روزی که خبر#شهادت سیدرا آوردنددخترم ازدیدن عکس اعلامیه پدرش فریادی زدوازحال رفت..تاهفت روز#کمرش خم مانده بودمعنی شکستن کمررادخترم همان جافهمید...
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_موسوی_نژاد
#برشے_از_زندگینامه_شهید
#در_مسیر_شهدا..
⚜می خواستند #بنرهای درست کنند برای شهدای اطلاعات که به خانواده هایشان هدیه بدهند . رشته تحصیلی من کامپیوتر بود . خیلی وقت ها می نشستیم با همدیگر این عکس را درست می کردیم و از من نظر می خواست من هم پیشنهاد می دادم بعد آنها را #قاب می کردند و قابها را می آوردند خانه ما سر هم می کردیم که هر #هفته منزل هر شهید ببرند .
⚜خیلی از ما می خواست برای شهادتش #دعا کنیم ما هم دعا می کردیم و اصلاً به این فکر نمی کردیم که دعای ما یعنی #یتیمے و نبود #پدر یادم هست شب آخر که می رفتند ماموریت در منزل حرف #شهادت شد ، پدرم گفت دعا کنید من هم شهيد بشوم ، من گفتم #انشاءالله که شهید میشی بابا ؛ مادرم بغض کرد و ناراحت شد اما پدر اشک شوق در چشمانش #حلقه زد شاید خیالش از بابت ما راحت شد...🕊
✍به روایت:دخترشهید
#شهید_موسوے_نژاد
#بر_بال_سخن
✍عزیزان من دراین برهه اززمان امیدبه زنده بودن دراین دنیای فانے نیست اماامیدبه زنده شدن اسلام درسراسرجهان می باشد
خدایاکاری کن تامعنای کلمه شهیدرادرک کنم وبادانستن آن خودرابسازم
خداراشکرمی کنم که حرارت شهدادروجودم هست وازخداخواسته ام که شهدابه من عنایت کنندونگذارندازعهدوپیمانی که باهمرزمان شهیدم بسته ام ذره ای منحرف شوم....
خدایاماراسعیدبداروشهیدبمیران
#شهید_موسوے_نژاد
#شهدای_مظلوم_شمال_غرب🌷
🌷وقتی از او سوال می کردم تو تنها فرزند #پسر خانواده هستی پدرم و ما خواهرها بعد از تو پشت و پناهی نداریم چرا به سپاه ملحق شدی سپاه خطر ناک است می گفتند : فقط در لباس سپاه می توانستم تا آنجا که می توانم و از دستم بر می آید به مملکتم خدمت کنم و اگر #لیاقت شهادت داشتم شهید شوم شما باید فقط و فقط به خدا توکل کنید .
🌷حتی تحمل کوچکترین ناراحتی او را نداشتیم برادرم یک آلرژی خفیف داشت همه ما وقتی او دچار این حالت می شد رنج می بردیم . اگر یک موی #سفید در سر او می دیدیم عذاب می کشیدیم نمی دانم خداوند چگونه به ما صبر عطا کرد بعد از دیدن مهدی بدون #دست و #پا و #صورت زخمی او هنوز نفس می کشیم فقط امید وارم که شفیع ما باشد و در جوار ائمه و آقا امام حسین محشور شود و شاد باشد و روحش برای عزیزانش در رنج و عذاب نباشد .
✍به روایت خواهربزرگوارشهید
👈شهیدمهدی خبیریکی ازشهدای است که به همراه شهیدموسوی نژاددرشمال غرب سال ۱۳۹۰/۴/۳۰ به شهادت رسید
سرهنگ پاسدار
#شهید_مهدی_خبیر🌷
#همرزم_شهیدموسوی_نژاد
انسانی که دم از خدا می زند و شبانه روز یک میلیون بار "یاالله" می گوید، اما رفتارش نشان می دهد آدمی است سخت "خودپرست"، خدایش از لفظ تجاوز نکرده است!
#شهید_بهشتی🌱
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
کانال شهدایی یاد یاران
#برشے_از_زندگینامه_شهید🌷 #تولد_یک_شهید 🔰شهیدموسوی نژادزاده خمین بود وبزرگ شده شهر #قم دوشهری که نا
معرفی شهید در سالروز شهادت
شهید موسوی نژاد ......روحش شاد با صلوات