eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
395 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
9.7هزار ویدیو
55 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محسن مهردادی، پانزدهم بهمن 1341، در شهرستان قزوین به دنیا آمد. تا دوم متوسطه در رشته مکانیک درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هشتم آبان 1360، در مهاباد هنگام درگیری با گروه‌های ضد انقلاب وقتی فقط 19 سال سن داشت بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. فرازی از وصیت نامه شهید محسن مهردادی حال که به جبهه رفته، پاى در چکمه می‌کنم و سینه دشمن را نشانه می‌روم - نه به خاطر کینه و خشم - بلکه براى احیاى دین و صدور انقلاب اسلامیم، از خداى بزرگ می‌خواهم که در این راه مرا یارى کرده، هر گلوله‏‌اى که بر من اصابت می‌کند، گامى باشد به سوى اللّه شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله وشفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت بخیری
🔻آخرین بار که می‌خواست بره جبهه مادرش بهش گفت: پسرم کی برمی‌گردی؟ گفت: «مامان زمانی که جبهه و جنگ هست، من در منطقه هستیم و تا تکلیف جنگ مشخص نشد، من در جبهه می‌مانم.» 🔻مدیریت داخلی پایگاه شهید بهشتی اهواز، مدیریت داخلی لشکر ۲۵ کربلا و فرماندهی گردان، مسئول ستاد محور از مهمترین خدمات بارز این فرمانده ی ۲۳ ساله تنکابنی بود‌. 🔻در وصیت نامه‌اش نوشت: انقلاب اسلامی، زمینه ساز حکومت حضرت مهدی(عجل الله) است. اکنون بی تفاوتی و کاهلی در امور اسلام و سرگرم کارهای دنیوی خود شدن و غفلت از مسایلی که در این مملکت جاری می‌شود، همان هدف آمریکاست که از اولیای شیطان است و خیانت به خون‌هایی که در این انقلاب ریخته شد.
هیچ شنیده‌ای که مرغی اسیر قفس را هم بردارد و با خود ببرد؟! "شهید آوینی" ۲۹ آذر ماه ۱۳۶۵ خوزستان ؛ دارخوین اعزام گردان‌های لشکر۱۴ امام حسین(علیه‌السلام) با تجهیزات کامل به عملیات کربلای۴ عکاس: شهید حاج محمد سلیمانی
بعدازظهر بود و گرمای جنوب. هر كس هر كجا جا بود كف چادر استراحت می‌كرد. آن‌قدر كه جای سوزن انداختن نبود. اگر می‌خواستی از اين سر چادر به آن سر چادر سراغ وسايلت بروی، بايد بال در می‌آوردی و از روی بچه‌ها پرواز می‌كردی. با اين حال بعضیها سرشان را می‌انداختند پايين و از وسط جمعيت رد می‌شدند و دست و پا و گاهی شكم بسياری را هم لگد می كردند و اگر كسی حالش را داشت، بلند می‌شد ببيند كيست و دارد چه كار می‌كند. گاهی هم بر می گشتند و با اعتراضی نرم می‌گفتند: «رسد آدمی بجايی كه بجز خدا نبيند.»  آن‌ها هم دوباره روانداز را روی صورتشان می‌كشيدند و لبخندزنان می‌خوابيدند.
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 همسر سردارشهید برونسی: (مرحومه معصومه سبک خیز) وقتی شهید برونسی رو دفن کردن آمدم سر یخچال برای بچه ها غذا درست کنم دیدم هیچی نداریم...😭😭😭😭😭 صاحبان انقلاب و نظام، همانانی هستند که از همه چیز خود در راه خدا مایه گذاشتند.
❣ ‌تو بیا تا گره از کار دلم وا گردد سبب وصل به دلدار مهیا گردد ‌دمد از خاک، گل و سبزه به یُمن قدمت آسمان آبی و خوشرنگ چو دریا گردد ‌چشمها منزل خورشید جمال تو شود عالمی خیره به تو ،غرق تماشا گردد ‌یوسف خویش به نسیان بسپارد یعقوب غرق در حُسن رخ یوسف زهرا گردد
✅ همیشه همراه... تا بهشت چه خوش بود روزهای باهم بودن‌تان خنده‌ی لبان‌تان دل ما را بُرد! دل ما هم رفیقی از جنس شهید می‌خواهد لبخند زنان و در آغوش هم تا عرش أعلی... 🔻 فرماندهان گردان مهندسی جهاد سازندگی نجف‌آباد اصفهان از راست: جهادگر شهید کاظم حجتی و جهادگر شهید احمدرضا ابراهیمی که در تیرماه ۱۳۶۵ درحال احداث خاکریز در "فاو" بال در بال ملائک گشودند.
🔻 از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم؟! 🔻 گفـتم :با چه خـاطرجمعی چنین حرفی می‌زنی؟؟ 🔻گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم. 🔻 می‌گفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم حضـرت عـباس (علیه‌السلام) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود. با قمر بنی‌هاشم (علیه‌السلام) عهـد کردم. از او که اولین مدافع حرم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم. 🔻 مردد بودم اینجا بمانم یا به سوریه بروم، عاجزانه خواستم. در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما الهامی به من شـد که دعوت شدم و آقا مرا پذیرفــت. 🔻تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد.
من و حسن آقایی همراه حسین برای جلسه ای در ستاد مشترک سپاه به تهران آمدیم. بعدازظهر همان روز خواستیم به بیمارستان بقیة الله برویم. پشت چراغ قرمز چهار راه ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه) بودیم. حسین همین طور که اطراف را نگاه می‌کرد، با دیدن وضع نامناسب بعضی خانم ها، کم مانده بود از تعجب شاخ در بیاورد. پرسید: «این جا کجاست؟» بعد با لحن طعنه آمیزی گفت: «این جا پایتخت جمهوری اسلامیه؟!» نچ‌نچ‌کنان ادامه داد: «این آدما کی‌اند؟ چرا این جوری‌اند؟ مگه ایران تو جنگ نیست؟ این چه وضعیه اینا دارن؟ پس ما که توی جبهه ایم، اونجا کجاست؟ این‌جا کجاست؟» حالت خاصی به او دست داده و کمی عصبی شده بود. به من گفت: «برو پایین به اینا بگو چرا این جوری‌اند؟ کجا دارن می‌رن؟» گفتم: «ول کن حسین آقا، مگه دنبال دردسری؟ بذار توی خودشون باشن.» گفت: «اگه بچه های جبهه بیان تهران، دیگه برنمیگردن جبهه. این جا هیچ خبری از جنگ نیست و همه بی تفاوتن. هیچ رنگ و بویی از یه کشوری که در حال جنگه نداره. بچه های مردم توی جبهه با جون‌شون بازی می‌کنن و سرشون کف دست شونه، این جا انگار نه انگار. همه بی‌خیالند و دنبال بازی خودشون!» آن روز خیلی به حسین سخت گذشت. برگرفته از كتاب: «زندگی با فرمانده»
سلام امام زمانم✋🌸 ای یار سفر کرده اگر که ز تو دوریم حس می‌کنم انگار که نزدیک ظهوریم ای نور که کعبه شده دل تنگ اذانت مردان جهادند همه منتظرانت... ای بودم از نبودِ تو نابود می شوم می سوزم از فراقِ تو و دود می شوم آقا بیا و با دَمِ عیساییت ببین نابودم و زِ بودِ تو موجود می شوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ 🌼مهرتو را خدا به گِل و جانمان سرشت دنیای درکنارتو یعنی خود بهشت... 🌼باید زبانزد همه دنیا کنم تو را بایدکه مشق نام تورا تا ابد نوشت...