#زندگی_به_سبک_شهدا
شهید محمودرضا استاد نظری
قسمتی از مناجات طلبه شهید 📝
خدایا ؛ من از روشنی روز فرار کردم و به سیاهی شب پناه آوردم به این امید که در پناه تو باشم و با تو درد دل کنم . مرا از تاریکی شب چه باک و ترس که سیاهی را در درون سینه ام دارم و در تاریکی شب می نشینم که در تاریکی و سیاهی قلبم را پاک کنی ....
خدایا ؛ تو با بندگانت نسیه معامله می کنی و گفتی ای بنده تو عبادت کن ، پاداشش نزد من است در قیامت . اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و می گوید : گناه کن و در عین حال مزه اش را به تو میچشانم ...! پس خدا ؛ برای خلاصی از این هوسها تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرینترین مزه هاست....
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌷 شهید فتح الله ژیان پناه
سفره عقدمان با بقیه سفره ها فرق داشت،به جای آینه و شمعدان،تفسیر المیزان را چیده بودیم دور تا دور سفره،برکتی که این تفسیر به زندگی مان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد.
✨برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم؛ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم، می گفت«حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چطور شب عروسی غذای گرون قیمت بدیم؟»
برنج ها را بسته بندی کردیم و دادیم به خانواده های نیازمند.فتح الله برنج ها را می داد دست مردم و می گفت:«این هدیه حضرت امام خمینیه.»
📚خدابود و دگر هیچ نبود،ص40
(به روایت همسر شهید)
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
❤️ #زندگی_به_سبک_شهدا
🌹 رضا بینهایت صبور بود، وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمیزد، وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در، چون میدانست طاقت دوریاش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور باشد، او هم نقطهضعفام را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم، روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود.
🌸 شهید رضا حاجی زاده
✍🏻 راوی همسر شهید
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
#زندگی_به_سبک_شهدا
💎رفتگر محل
🔹گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به #رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است.
نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، #آقامهدی😳 است.
🔸 #آقامهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت....ادامه دادم :آ قا مهدی شما #شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا.جارو رو بدین من، آخه چرا شما؟؟؟؟
🔹خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون #اقامهدی رو کشیدم : زن رفتگرمحله، مریض شده بود..
بهش #مرخصی نمیدادن میگفتن اگه توبری نفرجایگزین نداریم.
🔸رفته بود پیش شهردار و اقامهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش...
اشک تو چشام جمع شد هرچی اصرار کردم اقامهدی جارو رو به من، نداد.
🔹خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه. رفتگر آن روز ما، شهید مهدی باکری #شهردار_ارومیه بود، شهید مهدی باکری....
#زندگی_به_سبک_شهدا
#بسمربالحسین
خیلیبہامامزمـان
ارادتداشـت!
ازاینارادتایخشکوخالیکہنہ!
همشدنبالمطالـعہ
دربارهحضرتوشرایطظھور
وآمادگیبرایظھوربود ..!
‹انتظـار›محمـود،
یہ‹انتظارواقـعی›بـود.
محمودواقعاً
دغدغہامـامزمانش
روداشت ...
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛