eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
398 دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
9.7هزار ویدیو
55 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از خواندن پیام کلیپ را مشاهده کنید حالا اگر کلیپ را مشاهده فرمودید این پیام را ملاحظه بفرمایید : اشاره رهبر معظم انقلاب به کتاب "یادت باشد" می باشد این کتاب اولین بار در سال 1396 در انتشارات شهید کاظمی چاپ شده و تا کنون به چاپ بالای 150 ام رسیده است. دلیل اصلی برای این حجم از استقبال از کتاب یادت باشد به خاطر اشاره‌ای است که رهبر معظم انقلاب به زندگی این زوج جوان انقلابی در دیدار با اعضای خبرگان رهبری در تاریخ 15 شهریور 1397 دارند. ایشان با ذکر بخشی از کتاب می فرمایند این را باید در تاریخ ثبت کرد. علاوه بر آن قلم نویسنده روان است و جذاب و با اینکه داستان عاشقانه است اما از معنویت آن نکاسته است. داستان این کتاب شرح زندگانی شهید مدافع حرم حمیدمرادی سیاهکالی است جوانی اهل استان قزوین بود که هم تحصیل کرده بود و مدرک کارشناسی ارشد نرم‌افزار داشت و هم به ورزش حرفه‌ای می‌پرداخت و دان دوی کاراته داشت. او در حالی که به عنوان عضو تیپ ۸۲ سپاه حضرت صاحب الامر (عجل الله)، برای ماموریت جعفر طیار اعزام شده بود، در عملیات نصر دو در منطقه‌ی حلب و پاییز سال ۹۴ به شهادت رسید. علت نام گذاری این کتاب را از متن کتاب برای شما همراهان گرامی آوردم(فعلا اجازه ویراستار وبار گذاری این کتاب در فضای مجازی داده نشده اگر روزی این اجازه داده شد وحیاتی بوده این کار انجام خواهد شد کتاب جالبی است خود من چندین بار مطالعه کردم) موقع رفتن به من گفت:" فرزانه سوریه که میرم بهت زنگ بزنم، بقیه هم هستن، چطوری بگم دوستت دارم؟ بقیه که می شنون من از خجالت آب میشم بگم دوستت دارم"، به حمید گفتم:" پشت گوشی بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم". قرار گذاشتیم پشت گوشی بگوید یادت باشه ! خوشش امده بود، پله ها را می رفت پایین و بلند می گفت:"فرزانه یادت باشه!"، من هم لبخند میزدم می گفتم:"یادم هست!"
درکوچه ی ما پیرمردی بود که اختلال حواس داشت. همیـشه صنـدلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه. هر وقت حمیـد به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سـلام و علیک میکرد.اگر سوار موتور بود، توقف میکرد و بعد از سـلام و احـوال پـرسی، حـرکت میکـرد. یک شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمـه شـب گذشتـه بـود و پیـرمرد همچنـان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سـلام و علیـک کرد. وقتـی دور شـدیم، گفتـم: «حمیـد جـان! لازم نیست هر بار به ایشان سلام کنی.او بخاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست.» حمید گفت: «عزیـزم! شـاید ایشـان متوجـه نشود؛ امـا من کـه متوجـه می شوم. مطمـئن بـاش یک روزی نتیـجه محبت من به این پیـرمرد را خـواهی دید.» بعداز شهـادت حمید وقتی برای همیشه از آن کوچه میرفتیم؛ همان پیرمرد را دیدم که برای فراق حمید به پهنای صورت اشک می ریخت. راوی: همسر شهید برگرفته از کتاب: یـادت باشـد / محمد رسول ملا حسنی