معرفی کتاب مردی که خواب نمیدید 🌱
بریده ای از کتاب:
خبر را از رادیو شنیدم. انگار که از خواب پریده باشم. تازه از سرکار برگشته بودم و تو اتاقم مثل همیشه در را رو خودم قفل کرده بودم. حرفهای امام را زیر لب تکرار کردم. بعد ایستادم جلوی آیینه کمد. سفیدی موهایم تو ذوق میزد.
ـ پیر شدی ... اسدالله ... داش اسدالله ...
ـ آره ... فقط ولی نه آنقدر که نتوانم اسلحه بهدست بگیرم.
ـ یعنی میخواهی دوباره همه چیز را ول کنی و بروی؟
ـ آره ... رفتن برایم میماند ... خانه و تجملاتش را تو کارنامه اعمالم نمینویسند.
ـ بچهها چه؟ ... آنها به پدر نیاز دارند ...
ـ دوستشان دارم ... ولی الان موقع احساسات نیست ... تازه مادرشان بالای سرشان است ... خوب تربیتشان میکند ... از این بابت خیالم جمع است.
ـ پس میروی؟
ـ آره ... آره ... باید بروم.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_آزاده_اسدالله_خالدی 🕊
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
معرفی کتاب یکی از این روزها به بلوغ رسیدم 🌱
بریده ای از کتاب:
لکنت میان حرفش دویدم و گفتم که «شما را به خدا قسم، این توفیق را از من نگیرید. من همه فکر و ذکرم شده جبهه و میخواهم در میان آدمهایی مثل شما باشم». دیگری پرسید: ـ پدر و مادرت رضایت دارند؟ بلند شدم و گفتم که «الان رضایتشان را برایتان میآورم». از خانه بیرون آمدم. مدتی معطل کردم و بعد با خودکار روی کاغذی به خط بزرگترها نوشتم که «بنده، فلانی، پدر محمود، رضایت دارم که پسرم به جبهه اعزام شود.» بعد آن را امضا کردم و مثلاً به جای مادرم انگشت هم زدم و به آنجا برگشتم. برگه را دست به دست چرخاندند تا رسید به یکیشان و او آرام درِ گوشم پرسید: ـ این را خودت نوشته و امضا کردهای؛ بله؟ بدون مکث و سرافکنده گفتم: «بله.»
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_محمود_نجیمی 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
معرفی کتاب از جهنم سرد شین تا بهشت ارزنتاک 🌱
بریده ای از کتاب:
بالاخره به رودخانه دریاسور رسیدیم.
از شدت تشنگی سرم را توی آب رودخانه بردم و آن قدر از آن آب سرد و گوارا نوشیدم، تا سیر شدم.
کفش هایم گِلی شده بود. آن ها را در رودخانه شستم.
به دلیل خستگی و نداشتن راهنما و همچنین طغیان آب رودخانه، عبور از آن خیلی مشکل بود.
بنابراین، به توقف در این سمت رودخانه مجبور شدیم.
چند خانه متروکه در مجاورت کوه بلندی در حاشیه رودخانه قرار داشت.
شب را در همان خانه ها ساکن شدیم.
باران شدید تر شد و از سقف فرسوده و ترک خورده اتاق ها مدام قطرات باران بر سرمان می چکید.
سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد.
هیچ پتویی نداشتیم.
بچه ها با هر زحمتی بود، هیزم های خیس را آتش زدند و خودشان را گرم کردند.
آسمان بعد از چند ساعت سروصدا آرام گرفت، و چرت ما به خوابی عمیق تبدیل شد.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_سید_علی_کاظم_داور 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
معرفی کتاب خط مقدم 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-همهٔ هواپیماها و تجهیزات مدرن دنیا بهلطف حامیان قدرتمند عراق در اختیار ارتش صدام بود و ایران پیچیده در تور تحریمها حتی کوچکترین وسایل جنگی مثل سیم خاردار را با چندین واسطه و به چند برابر قیمت میخرید. جنگ نابرابری بود.
۲-اگه زنای ما اینقدر حیا دارن که نمیتونن بدون روسری حتی بمیرن ببین خانوم زینب و دخترای امام حسین عصر عاشورا چی کشیدن؟ من که از بغلکردن بچهای که از گرسنگی به حال مرگ افتاده بود، اون طور دلم میلرزید، ببین آقام امام حسین وقتی اصغرش رو گرفته بغلش چه حالی شده.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
معرفی کتاب یادگاران حسن طهرانی مقدم 🌱
بریده ای از کتاب:
۱-از طرحها و ایدههای همه با روی باز استقبال میکرد. طوری که حتی نگهبان یا رانندهی جزء هم میآمدند پیشش و طرح و ایده میدادند. همه را میشنید و هر کدام چشمگیر بود را بررسی میکرد و به نتیجه میرساند.
۲-کوه که میرفتند گاهی غیبش میزد. سراغش را که میگرفتند میدیدند گوشهای نماز میخواند. میگفت «به خاطر عظمت و بزرگی خدا رفتم گوشهای و دو رکعت نماز شکر خواندم. نماز خواندم تا این مکان شهادت بدهد که من در اینجا شکر خدا را کردم.»
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم 🕊🌱
معرفی کتاب خط عاشقی 🌱
کتاب خط عاشقی نوشته حسین کاجی شامل روایاتی کوتاه از عشق شهدا به حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا (ع) است.
خط عاشقی ماجرای شیدایی، دلبستگی و راز و رمز عاشقانه ۸۱ تن از شهدای دفاع مقدس با امام مهربانیها، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام است که با متنی کوتاه و گرافیک جذاب ویژه عموم مخاطبان بویژه جوانان گرد آوری و ارائه شده است.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
معرفی کتاب دشت عباس 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-این کتاب، اولش، یک بغل دفترچه و چند پوستر ریز و درشت لولهشده، لای بقچهٔ چیت گرهخوردهای بود که از مازندران برایمان آوردند. آنها را پدر پیری آورد و به امانت سپرد دستِ دفتر و گفت: «همهٔ اینها نوشتههای پسر شهیدم است. دانشجو بود و در عملیات بیت المقدس شهید شد ...»
۲-دهکدههای اطراف حمیدیه، روال عادی زندگی را میگذراندند. حتی خانمی را که مشغول پختن نان بود، دیدم. انگار نه انگار که جنگی هست.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_محمدرضا_خلیلی 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
معرفی کتاب حوض خون 🌱
بریده ای از کتاب:
بعضی از آنها از من میپرسیدند راهی سراغ نداری بریم سوریه لباس رزمندهها رو بشوریم؟
معادلات ذهنم دربارۀ اینکه افرادی زجرکشیده هستند به هم میخورد.
خانمهای رختشویی با وجود همۀ سختیها و دردهایی که دیدهاند و از نزدیک تکههای بدن شهدا را لمس کردهاند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخیها، از شستن لباس رزمندهها به زیبایی یاد میکنند.
اگر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیتهای انقلاب نبودند.
یادم هست برای هشتمین جشنوارۀ عمار در اندیمشک، همین خانمها پای کار آمدند و روز افتتاحیه، خودجوش برای افراد شرکت کننده آش درست کردند.
پای دیگهای آش صلوات میفرستادند و شعار میدادند و این حس وحال، تجلی روزهای رختشویی بود.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
معرفی کتاب برای تاریخ میگویم 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-روز دوم چهارصد نفر و روز سوم هشتصد نفر از خانمها غش کردند. این مشکل را با اعضای شورای انقلاب در میان گذاشتیم. ایشان خدمت امام عرض کردند چنین وضعیتی است و اگر شما موافقید دیدار خانمها را متوقف کنیم. امام فرموده بود: «شما فکر میکنید اعلامیههای من یا سخنرانیهای شما شاه را بیرون کرد؟ شاه را همین بانوان بیرون کردند! چرا میخواهید ملاقاتشان را قطع کنید؟ بروید وسیلۀ آسایششان را فراهم کنید.»
۲-من خدمت حضرت امام رفتم و گفتم که بچههای سپاه اکثراً از خانوادههای طبقه پایین هستند و ما باید برای اینها خانه بسازیم. امام فرمودند: «مگر من جایی دارم؟» گفتم: «باغی هست که مربوط به بهاییها بوده و مصادره شده و الان دست بنیاد است. شما این باغ را مرحمت کنید تا ما برای سپاهیها تبدیل به خانه کنیم.» امام فرمودند: «بروید بپرسید این باغ مال بهاییهاست یا مال بهاییت است.» ما تحقیق کردیم. متوجه شدیم اسم آنجا، میان بهاییها، مشرقالاذکار بوده است
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_محسن_رفیق_دوست 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
#معرفی_کتاب تا نیمه راه 🌱
«تا نیمهی راه» خاطرات شفاهی خدیجه میرشکار اولین زن اسیر ایرانی جنگ تحمیلی ایران و عراق است که ابوالقاسم علیزاده (آل یاسر) از راه مصاحبه با خانم میرشکار، آنها را گردآوری و بازنویسی کرده است:
چشمان پر از اشک خدیجه قادر هستند دفترچه آبی را مرور بکند و این معجزه چشم است تا شاید برای لحظهای آرام بگیرد، دفترچه آبی ورق میخورد و خدیجه به صفحهای خیره میشود که در آن فقط نوشته است: جمعه. اول فروردین. سال ۱۳۳۷.
خیابان فرهنگ، بستان ناخواسته با خواندن تاریخ تولد، لبخند صورتی رنگی حالش را بیش از پیش بهتر میکند، فروردین ۱۳۳۷ یادآور تولد دختری است که بی هیچ تصویری از آیندهی خویش در شهر مرزی بستان متولد میشود.
او مثل تمام بچههای بستان هیچ خبری از آینده خویش ندارد، اما حالا افسوس گذشته را میخوردکه چرا از دوران کودکی خودش، چیزی را به یاد ندارد و با حسرت میگوید: - ایکاش دفتر یادداشت روزانهای داشتم که در آن حتی کوچکترین اتفاقات روزمرهاش را نوشته بودم.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#آزاده_خدیجه_میرشکار 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
#معرفی_کتاب نامه های فهیمه 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-اِلَهی لَا تَکلْنِی اِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَینٍ اَبَداً لَااَقَلَّ مِنْ ذَلِک وَ لَااَکثَرَ یارَبَّ الْعالَمِین. خدایا متکی نکن مرا به نفس خودم، حتی از یک چشم به هم زدن، نه کمتر و نه بیشتر ای رب العالمین.
۲-در نماز شب، در نماز یومیه و همیشه و همیشه دعاگوی تو خواهم بود. آن که او را دوست دارم، چون که مورد رضای خداست و رضای خدا رضای من است.
۳-لحظاتی داشتم که عظمت خداوند در نظرم جلوهگر میشد و ناخودآگاه اشکهایم سرازیر میشد و چه خوش لحظاتی است که انسان حس میکند واقعاً غیر از خدا هیچ کس را ندارد و از ته دل تسبیح معبود را میگوید
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_غلامرضا_صادق_زاده 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
#معرفی_کتاب مهاجر سرزمین آفتاب 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-هرکس بهشکلی باید به جبهه کمک میکرد. شماری از زنان موهایشان را بریدند و به هم بافتند و از آن طنابی به طول هفتاد متر و ضخامت سی سانتیمتر ساختند تا جنگجویان ژاپنی در نیروی دریایی از آن برای بستن کشتی استفاده کنند.
۲-امریکاییها برای دختران همسنوسال من رشتهٔ ورزشی بیسبال را آوردند، ولی من و بسیاری از دختران ژاپنی با رشتهٔ مشابه سنتی آن، «هانهتسوکی» (بدمینتون ژاپنی)، خودمان را مشغول میکردیم. آنها تلاش میکردند در همهٔ امور از قانون اساسی تا قوانین نظامیگری و حتی محتوای درسهایی مثل تاریخ اعمالنظر کنند. ولی ما در سرودهای مدرسه آنقدر مرثیهٔ هیروشیما را میخواندیم که مظلومیت هشتادهزار نفر سوختهٔ بیگناه را هرگز فراموش نکنیم
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛