هدایت شده از 🌷حاجآقا رضا محمدی🌷
#کلام_شهیـد
#شهید_محمد_بروجردی :
✍ مقاومت را فراموش نکنید که خداوند تبارک و تعالی ( بارسنگین انقلاب اسلامی را بر دوش ملت مسلمان ایران گذاشته است و ما را در آزمایش عظیم قرار داده است) این را شهیدان بسیاری به در و دیوار ایران نوشته اند📰
و اگر مقاومت های شما ها نباشد بیم آن می رود که زحمات شهدا به هدر برود.
#تلنگر 💡
🌷🌷
@ham_safare_ba_shohada
هدایت شده از 🌷حاجآقا رضا محمدی🌷
🌷🌷
📝 همرزمان شهید :
تواضع و فروتنی و خاکی بودنش
به حدی بود که اگه کسی اون رو
نمی شناخت نمی تونست تشخیص
بده که یک فرمانده س 😶
یک بار یکی از ضد انقلاب ها رو
اسیر کرده بودیم، ✌️
بروجردی کنارش نشست و خیلی
با حوصله و تدبیر شروع به بازجویی
کرد⌛️
ضدانقلاب دائما از جواب دادن
طفره می رفت و به هیچ عنوان
حاضر نبود پاسخگوی سوالات
بروجردی باشه😠
عکس العمل هاش دیگران رو
هم کلافه کرده بود😒
اما بروجردی در کمال خونسردی
به کارش ادامه می داد و مرتب
سوال هارو تکرار می کرد و حتی
بعضی وقت ها با او می خندید😊
تا اینکه وقت اذان شد بروجردی
برای گرفتن وضو بیرون رفت🚶
یکی از بچه ها که حسابی از دست
اون اسیر کلافه و عصبانی شده بود،
رفت کنارش و گفت : تو می دونی
داری باکی صحبت می کنی؟😏
وقتی بهش گفت که : تو داری با
بروجردی صحبت می کنی
طرف باورش نمی شد😳
می گفت : شماها دروغگویید
اون کسی که با من صحبت می
کرد یه فرد معمولی بود
اگه اون فرمانده ی قرار گاه حمزه
است پس چرا درجه نداره‼️
✍ به هیچ عنوان نمی تونست به
خودش بقبولونه که با یک فرمانده
داشته صحبت می کرده ...☺️✌️
#شهید_محمد_بروجردی
📚 برگرفته از کتاب : میرزا محمد
پدر کردستان
🌷🌷
@ham_safare_ba_shohada
💠 گریههای فرمانده...
📆 به مناسبت سالروز شهادت شهید بروجردی
🔸وقتی بنیصدر فرار کرد و رفت، قرار شد تغییراتی در سپاه انجام بشود. سیداحمدآقا از طرف #امام به من پیغام دادند که در شورای فرماندهی برادرهای سپاه فرماندهای انتخاب و به ایشان معرفی کنند.
🔹من قبل از اینکه این موضوع را به شورای فرماندهی سپاه بگویم و روی آن در شورا بحث بشود، مرحوم #شهید_محمد_بروجردی را مناسب این سمت میدیدم. تلفنی تماس گرفتم و سربسته به او گفتم: «کار مهمی است. میتوانی بیایی تهران؟» خندید و گفت: «موضوع فرماندهی سپاه است؟» گفتم: «از کجا میدانی؟» گفت: «اگر موضوع دیگری بود، به من زنگ نمیزدی.» گفتم: «بیا تهران.» گفت: «نمیآیم.»
🔸به سرعت خودم را به سنندج رساندم. حدود ده شب بروجردی را پیدا کردم. تا نزدیک ۲:۳۰ بامداد با او صحبت کردم، که اگر موافقت کند، حتما در شورا رأی میآورد؛ اما هرچه اصرار کردم، قبول نکرد.
🔹گفتم دو سه ساعتی بخوابم و بعد از نماز صبح به تهران برگردم. تازه خوابم برده بود که با صدای هقهق محمد بیدار شدم؛ ولی تظاهر به بیداری نکردم. شنیدم که میگفت: «خدایا! چگونه شکرت را بکنم، که دنیا را در دل من قرار ندادی؛ هرچند این پیشنهاد دنیا نبود.» نشستم و گفتم: «این خدمت است و دنیایی در کار نیست.» گفت: «حاج محسن! اینجا بیشتر میتوانم خدمت کنم.»
📚خاطرات محسن رفیقدوست، انتشارات سوره مهر، ص ۳۳۱.
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝