eitaa logo
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
479 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
32 فایل
•‹بِسم‌رَب‌ِّمولاناٰ،صاحِب‌ألزَمان'؏ـج›•❤️‍🔥 «اگریک‌نفررا به‌او‌وصل‌کردي‌ برای‌سپاهش‌ تو‌سرداریاري»🌱💚 برایِ او که حضرت یارست...🌚✨ مایل‌به‌صلوات‌برای‌ظهور‌مهدی‌فاطمه؟؛) شهید نشی میمیری؛) 🌱اللهمـ‌عجل‌لولیکـ‌الفرجـ🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
https://harfeto.timefriend.net/16954892759858 تااینجا‌ رمان رو دوست داشتید؟ ادامه دادنش ارزش داره یانه؟
خدایاشکرت بخاطر‌سرنوشت‌هاۍخوبی‌که‌رقم‌زدۍبرامون شکرت‌که‌حواست‌به‌دلم‌هست🤍🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+چی توی قلبته که تورو انقدر قوی می کنه؟! _حب بچه های حیدر و زهرا...
من برات خیلیییی گریه کردم خیلییی💔
🌸پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله و سلم: 🍃هر كه حسين را دوست بدارد، خداوند دوستدار او است. 📚بحار الأنوار، ج 43، ص 261
💚 نبودنٺ را با ساعٺ‌شنۍ اندازھ گرفتھ ام... یڪ‌صحرا گذشتھ است...💔🥀! به‌حق‌حضرت‌زینب‌کبری(س)
💚 هر‌بار‌چیزۍ‌گم‌میکنیم میگن‌چند‌تا‌صلوات‌بفرست ان‌شاء‌الله‌پیدا‌میشہ. آقا‌جان!.. چنتا‌صلوات‌بفرستم‌پیدات‌کنم!؟‌🥺 به‌حق‌حضرت‌زینب‌کبری(س)
« لا تَقْنَطُوا‌ مِنْ رَحْمَة‌ِ اللّٰهِ » و می‌دانم که تو امیدی را نااُمید نخواهی کرد! 🪴
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
🚎💙🚎💙🚎💙 ‌💙🚎💙🚎 🚎💙 ‌💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_9 ◗‌ #رمـان‌آیـہ‌عـشق ◖ از روی نیمکت بلند می‌شوم و چند قدمی از تو دور می‌شو
🚎💙🚎💙🚎💙 ‌💙🚎💙🚎 🚎💙 ‌💙 #𝗣𝗮𝗿𝘁_10 ◗‌ ◖ از کنارت رد می‌شوم و به سمت ایستگاه تاکسی قدم بر می‌دارم. کفش هایم را در می‌آورم و وارد هال می‌شوم. به بابا که روی مبل نشسته و به تلویزیون خیره شده نگاهی می‌کنم. _سلام بابا! بابا پایش را روی پای دیگرش می‌اندازد و جواب سلامم را می‌دهد. می‌خواهم در اتاقم را باز کنم که بابا می‌گوید: - بیا اینجا بشین آیه(و به مبل تک نفره اشاره می‌کند) نگاهی به مامان می‌کنم و با تکان دادن لبم می‌پرسم که چی شده؟ مامان شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و اشاره می‌کند که بنشینم. روی مبل می‌شینم. _جانم بابا؟ بابا صدای تلویزیون را کم می‌کند و می‌گوید: - این پسره علی امروز اومده بود از من جواب مثبت بگیره. با تعجب سرم را بالا می‌آورم که بابا ادامه می‌دهد: - جواب تو چیه آیه؟ نفسم را بیرون می‌دهم و به دسته مبل خیره می‌شوم. سوال سختی بود. علی... علی... این نام برای دلم نا آشناست. _هر چی شما بگین من همونو قبول دارم. بابا پاکتی روی میز می‌گذارد و مکث می‌کند. با تعجب به پاکت نگاه می‌کنم که بابا می‌گوید: - بلیط رفت و برگشت، برات هتل هم گرفتم. نگاهم متعجب تر بابا را نشانه می‌گیرد که ادامه می‌دهد: - چند روز یا چند هفته باید بری مسافرت، تا فکر و خیال از سر این پسره بیفته، دوست ندارم مدام جلوی در اداره ببینمش. _بلیط کجاست؟ بابا: مشهد، یه زیارتی هم می‌کنی حال و هوات عوض میشه. مامان دست هایش را با حوله خشک می کند و پشت مبل می‌ایستد. مامان: آیه رو میخوای تنهایی بفرستی؟ بابا: آیه دیگه بزرگ شده، دیگه اون دختر بچه ده دوازده ساله نیست. ادامہ‌دارد . . . بہ‌قلم‌✍🏻⁩ | محمد‌محمدی🌱 در کانال مهدی فاطمه ‌💙 🚎💙 💙🚎💙🚎 🚎💙🚎💙🚎💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ⋆⃟݊🌸ᘜ ✨خـــدایا 🌸ما برای داشتن دست های تو ✨ریسمان نبسته ایم،دل بسته ایم ✨همین که 🌸حال دلمان خوب باشد ✨برایمان کافیست 🌸الهی امشب ✨حال دلتون خوب باشه 🌸 شبتون زیبـا ✨لحظه هاتون لبریز از آرامـش =====🍃🌹🌸🍃===== @yafatemehjanm =====🍃🌹🌸🍃=====
نماز صبح صدای هشدارو اگه شنیدی فوری قطعش کن و بخواب که من از دیدن این صحنه لذت ببرم🙂 🔗⃟🖤¦←مــهــدی‌فـاطـمـه