هدایت شده از یه استکان چای دبش
#یه_استکان_چای_دبش
#دوران
#قسمت_دوم
....دیگر جوان نیست...سال هاست که نیست...
از همان روزی که فهمید نمی تواند او را نگه دارد روی زمین ، پشت میز ، در اداره ای در تهران...
چه فرقی می کرد.از همان روزی که با گوش های خودش شنید "این یعنی مرگ من ".
از همان روزی که صدای نشستن هواپیمای مسافربری اش را نشنید و برای ناهارش ته چین گذاشته بود ، چون صبح زود که می رفت ، به او گفت برمی گردد و او هم هر چند دیگر نبود ، اما می خواست باشد... ساده باشد.جوان باشد و فکر کند دنیا طوری ساخته شده است که آدم ها همیشه می توانند همان کاری را بکنند که می خواهند...
از کتاب : دوران به روایت همسر شهید
به قلم : زهرا مشتاق..
@yahtadoon