eitaa logo
یهتدون
350 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
387 ویدیو
11 فایل
✅ یهتدون : کانالی با موضوعات متنوع سیاسی، انقلابی، مذهبی، فرهنگی و ... . 👈 با ما همراه باشید . https://eitaa.com/yahtadoon http://eitaa.com/joinchat/904593409Cdf6cc11aa3 ارتباط با ادمین: @Mohammad_314
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 همین یک ربع پیش دو دختر با پوشش شنیعی ( بطوریکه تمام رهگذرا نگاهشون میکردن) یکی شونم بدو پوشش سر در پیاده رو جلوی داروخانه ایستاده بودند. تاپِ نازک و چسبانی که پوشیده بودند بسیار بدتر از نداشتن پوشش سر بود. همراهشون از داروخانه خارج شد و هنگام ورود به درمانگاهِ جنب داروخانه، فقط شال دور گردنش و انداخت سرش و بدون مشکلی وارد درمانگاه تحت اداره بسيجيان شده و خدمات گرفتند. همین!!! اشکال اینست که فقط پوشش سر بعنوان حجاب تعریف شده است. مانتوهای جلوباز، کوتاه، تنگ و شلوارهای تنگ، کوتاه و پاره به حجاب و عفاف اجتماعی خدشه ای وارد نمی کنند. آدرس مکان مورد ذکر من باب چک دوربین های شهری و ارسال پیامک حجاب👇 مشهد، نزدیک چهارراه عبدالمطلب، پیاده روی روبروی داروخانه ی جنب ورودی درمانگاه عبدالمطلب چون نه داروخانه مقصر بود نه درمانگاه، آدرس مکان رو دادم.
🔴 رفراندوم چيا همون جمعیت مذاکره چيا هستن... فردا روزی اگه کشور دست اينا باشه. وقتی دشمن حمله کنه اول باید چند ماه درگیر برگزاری رفراندوم بشيم که آیا دفاع کنیم یا تیم مذاکره کننده بفرستیم؟!!!! البته اينا زمانی معتقد به رفراندوم هستن که خودشون سرکار نيستن. زمانی که سر کار هستن بیشتر اهل مذاکره ان. همون ترفند زمین بدن، وقت بخرن... ✍مـحـمــ🔆ــد
سر ظهرِ گرمِ بهاریِ امروز کنار پدرم در ماشین پارک شده ی کنار خیابان نشسته بودیم. چند سالی که پدر بسان کودکی شده گاه گاهی بهانه های عجیب میگیرد و امروز هم اصرار داشت که کنار او در خیابان باشم... دست راستِ حاشیه خیابان که ماشین ما پارک بود آسفالته ی فرعی طویلی برای گردش به راستِ تقاطع پایین تر وجود دارد که دقیقا بعد از محل پارک ماشین ما به اصلی می پیوست و از هر دو مسیر فرعی و اصلی گاه گاهی خودرویی و وسیله ای عبور میکرد. در راستای دید ما در امتداد خیابان دو دستمال کاغذی با فاصله عرضی از هم افتاده بودند... در سکوت بین من و پدر، هیاهوی هر از چند گاه زندگی دستمال ها مرا متوجه خود کرد. خیابان خلوت بود آنها در سکونِ زندگی آرام بودند؛ اما با گذر هر وسیله نقلیه ای از رو یا نزدیک یکی از دستمالها، گردبادی شکل ميگرفت و دستمال نگون بخت اسیر آن طوفان، به پیچ و تاب وحشتناکی دچار میشد. و بعد از عبور آن، همراه باد حرکت وسیله، مسافتی به جلو حرکت میکردند؛ هر چه این وسیله ی نقلیه مثل خودروی سواری سنگینتر، گردباد بزرگتر و پیچ و تاب آن سهمگین تر و مقدار مسافت رو به جلو هم بیشتر. و هر چه وسیله ی نقلیه مثل موتور و دوچرخه سبکتر گردباد کوچکتر پیچ و تاب کمتر و مسافت رو به جلو هم کمتر. با توجه به اینکه هر ذره در عالم هستی سرنوشتی دارد، اگر این صحنه را بخشی از سرنوشت دستمال ها در این زمان تصور کنیم و رو به جلو رفتن در این خیابان را حرکت رو به جلوی انها، می شود اینگونه تفسیر کرد که عبور هر وسیله نقلیه برای ایشان محنت و بلا و گرهِ گاه گاهیی ست که سکون و آرامش زندگی ایشان را بهم می زند، و گذر هر کدام از آنها علیرغم سختی اش باعث رشد و رو به جلو رفتن می شود. درست مثل زندگی ما انسانها، که در طوفان های زندگی، سرگردان پیچ تاب می خوریم و سختی آنها تن و روح مان را می کوبد... اما همانست که باعث رشد و حرکت به جلوی ما می شود. و هر چه سهمگین تر چه بسا حرکت رو به جلو هم بیشتر، البته به فراخور شخصیت و میزان برداشت مثبت ما از آنها، چرا که عاقبت سرنوشت همه در برابر حوادث یکی نمی شود. درست مانند سرانجام دستمال ها؛ که در حرکت رو به جلويشان ره گذری متفاوت پیش رویشان قرار گرفت. همانطور که در افق نگاه من دور و دورتر میشدند یکیشان در اثر پیچ و تابی کوچک به جوی خشک کنار خیابان رانده شد و از آن پس در سکون، منتظر اولین آب باران جاری در جوی و نابودی اش برای همیشه، اما دیگری در پیچ تابی بلند بر شاخه های شمشادهای بلوار نشست و مدتی همچون بیرقی در باد رقصید و در پیچ و تابی دیگر در حاشیه ی گلکاری بلوار به حرکت ادامه داد... و دیگر نمی ديدمش... ✍ مـحـمــ🔆ــد
🔴 گویا تیر غیب حضور پرشور مردم در نماز عید فطر پشت سر امام جامعه، خورده به قلب عده ای داخلی حتی اگه روزی دشمن دست از دشمنی برداره این داخلی ها بر نمیدارن ✍ مـحـمــ🔆ــد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بعضی ها هستند که لقمه شان را حتما باید نجس بخورند... همونها که ازدواج دختران و پسران ۱۸ ساله را بنام تقبیح میکنند؛ اما رابطه جنسی کودک ۱۲ ساله را بنام تشویق میکنند. ✍ مـحـمــ🔆ــد
افزایش جریمه یک میلیونی عبور از چراغ قرمز راهنمایی و رانندگی همه: 👏👏👏 جریمه عبور از خطوط قرمز شرعی همه: 😶😶😶 ✍ مـحـمــ🔆ــد
زلزله نیمه شب مشهد خدا بخیر بگذرونه
زمانی که صدای لوستر در اثر زمین لرزه تو گوشم بود و قلب زمین زیر پایمان تپش شدید داشت و مردم ریخته بودن تو خيابون، من رو بستر نشسته و در حال خوندن آیت کرسی به این فکر میکردم پدری با محدودیت حرکتی که اتفاقا نیمه شبها بخاطر خوردن داروی خواب آور سطح هوشیاری پايينش بسیار پایین تر میاد رو چطور بیدار و نسبت به زلزله تفهیم کرده و وادار به واکنش سریع کنم؛ همزمان فکر میکردم خوب شاید برادر و با داد و فریاد از خواب بیدار و هوشیار کنم و خودش پناه بگيره اما مادر...؟! درسته می تونه سریع حرکت کنه اما در این مواقع دستپاچه شده نمی تونه تصمیم درست بگيره که کجا پناه بگيره؟! رو چکار کنم؟!! به نتیجه رسیدم با خدا مذاکره کنم که این دفعه رو دعا کنم زلزله ادامه دار نباشه ... قول ميدم فکری به حال این مورد بکنم. بعد از آرام شدن زمین تا وقتی بیدار بودم بررسی کرده و به راه حل هایی رسیدم... اما بطور جدی، باید فکری به حال افرادی مثل پدر و مادر من یعنی افرادی که توانایی واکنش سریع ندارن، کرد... ✍ مـحـمــ🔆ــد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀تصاویری جدید از نمایی نزدیک از غیرت حیدری مدافع حریم عفت و حیا ، جوان خوش غیرت سبزوار شهید ❤️ پ.ن: و فردایش دوباره همان دخترها با همان پوشش در ساعتی از شب، خیابان گردی خواهند کرد!!! و دريغ از خونی که ریخته شد و گل جوانیی که پرپر شد و جان عزیزی که به یغما رفت. آن دختران در برابر این خون مسئولند... همه ی زنان بد حجاب در برابر این خون ها مسئولند.. ✍ مـحـمــ🔆ــد
چند روزی که گوشی ام خراب است از شهادت حمید رضا الداغی و شهید شهرکی و همسرش خبر نداشتم. ای گل بگيرن در صدا سیما رو که صد ها هزار ساعت مجبوريم جومونگ ببینیم. و از بازيگر نقشش برای مون سلبریتی میسازند تا جاییکه در امور ما نظر میده و دخالت میکنه، اما دريغ از یک ساعت زمان برای یکی از ارزش هامون... ✍ مـحـمــ🔆ــد
ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند مهدی عرفاتی: 🔹شهید حمیدرضا الداغی هم‌دانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات می‌خوندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم. 🔹ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، مدافع حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشی‌ها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو می‌نوازه… تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ... 🔹رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوش‌هامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوش‌بریده‌ها…