دلم ز دوری رویت قرار و تاب ندارد
میان ما و رخت جز گنه حجاب ندارد
به اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت
مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد!
مى شود فرصت دیدار مهیا حتما
بد به دل راه نده مى رسد آقا حتما
اى كه دنبال دواى غم هجران هستى
مى شود درد نهان تو مداوا حتما
اگر امروز نشد بوسه به دستش بزنیم
وعده ى ما همه افتاده به فردا حتما
ثمر گریه ى ما خنده ى روز فرج است
آن زمان مى شكفد خنده به لب ها حتما
دوره ى غیبت طولانى و تأخیر ظهور
امتحانى است براى همه ى ما حتما
كار ما منتظران چیست؟ اُمید و تقوا
غم نخور مى شود آخر گره ها وا حتما
هركه در زُمره ى ما منتظران مى باشد
مى كند تا به ابد پشت به دنیا حتما
انبیا منتظر آمدنش مى باشند
مى رسد پشت سرش حضرت عیسى حتما
كاش باشیم و ببینیم كه روز رجعت
مى سپارد عَلَم خویش به سقّا حتما
زره شیر خدا بر تن و شمشیر به دست
مى رسد منتقم حضرت زهرا حتما
انتقام دَرِ آتش زده را مى گیرد
وَ به آتش بكشد آن دو نفر را حتما
سحر جمعه شده حال پریشان دارم
سینه ی سوخته از آتش هجران دارم
ذکر أینَ الحسن و أینَ حسین ها تا کی؟
از غم دوری تو، ناله فراوان دارم
بوی پیراهنتان هم به مشامم نرسید!
همه شب تا به سحر چشم به کنعان دارم
چقدَر حوصله آقا به خدا پیر شدم؟!
در سرم موی سپید و تن لرزان دارم
بی جهت نیست ندیدم رخ زیبای تو را
چون که در دل هوس و لذّت عصیان دارم
با همه تیرگی باطن و امواج گناه
نکشم دست ز دامان تو تا جان دارم
همه ی چشم امیدم به عنایات شماست
با همه لکّه ی عصیان که به دامان دارم
در دلم آرزوی دیدن یک لحظه تو را
در کنار حرم شاه خراسان دارم
جمعهی آخر سال است و دو دستم خالیست
بده در راه خدا،چشم به احسان دارم
روز و شب من ز غم کرب و بلا گریانم
در دلم ماتم سالار شهیدان دارم
تنهاترین غریب کجایی ظهور کن
ای بهترین حبیب کجایی ظهور کن
آقا بیا دوباره حوالی قتلگاه
پیچیده بوی سیب کجایی ظهور کن
بر سینه ی حسین نشسته هنوز هم
این شمر نانجیب کجایی ظهور کن
داری شبیه فاطمه ها گریه می کنی
بر گونه تریب... کجایی ظهور کن
بر روی دست باد سوار است روی نی
زلفی که شد خضیب کجایی ظهور کن
با جامه های پاره به بازار می رود
این عترت غریب کجایی ظهور کن
این خاک، کربلاست و هر روز جاری است
این قصّه ی عجیب کجایی ظهور کن
دستم تهی است آمده ام تا عطا کنی
شاید تفقدی به من بی نوا کنی
با این امید خاک نشین درت شدم
با یک نگاه خاک مرا کیمیا کنی
من پر شکسته ی قفس نفس سر کشم
از این قفس بگیر مرا تا رها کنی
با خود چه می کنم که تو را برده ام زِ یاد
با خود شود دوباره مرا آشنا کنی
مولا ز تو توقع بجز این نمی رود
لطفی به من برای رضای خدا کنی
آقا تو را چقدر من ارزان فروختم
آیا شود که درد گناهم دوا کنی
لبریز التماسم و خواهش، چه می شود
یک شب کنار سفره ی ما روزه وا کنی
فریاد می کشم فرجت را ز جان اگر
یک شب مرا به نافله ی شب دعا کنی
من از گدای کوی تو حاجت گرفتم
تا خود برای سائل مسکین چه ها کنی
سلام از چشمه ای خشکیده بر اقلیم بارانی
برای چشم آلوده به جز این نیست تاوانی
چه گویم از خودم از حال غمبار پر از دردم
تو که بهتر ز هرکس حال من را خوب میدانی
خودت که شاهدی در خلوتم با خویش میگویم
چگونه از دلت آمد امامت را برنجانی
اگر از داغ هجرانت نمردم، میکُشد من را
همین بار گناهانم، همین حس پشیمانی
حلالم کن برای معصیت های کسی چون من
تمام روز حیرانی، تمام شام گریانی
میان این همه سردرگمی، این شهر پر فتنه
فقط یاد تو در آورده من را از پریشانی
من بدتر ز بد اصلا به کار تو نمی آیم
ولی تو دوستم داری تویی که خوب خوبانی
من آن مورم که هر لحظه میافتد بار از دوشم
همیشه زیر بارم را تو میگیری، سلیمانی
خطا کردم، جفا کردم، تو را آزردم اما تو
ز لطف و مرحمت من را ز درب خود نمیرانی
می آید جمعه ای که من تو را میبینمت آقا
میایی و برای شیعیانت روضه میخوانی
تمام تاج و تخت دشمنان را ریخته بر هم
عقیله با سخنرانی حسین با صوت قرآنی
میان روضه ها سخت است این روضه برای تو
که شد دخت امیرالمومنین در کوفه زندانی
شنیدم چوب را چرخاند و بر دندان جدت زد
که نه لب ماند نه دندان برایش بعد مهمانی
با غم از آن زمان که شدیم آشنا خوشیم
با درد همدمیم و زمان بلا خوشیم
از راه دور سینه ی ما را هدف گرفت
چون تیر او نمیرود اصلا خطا خوشیم
خیر است و خیر، هر چه که از دوست میرسد
کفران نعمت است اگر گاه ناخوشیم
تدبیر در قضا و قدر بینتیجه است
چون دل سپرده ایم به شیر خدا خوشیم
گشتیم در جهان و پناهی نیافتیم
عمری است زیر سایه ی آل عبا خوشیم
رندی نوشته بود که حاجت بهانه است
گر مستجاب هم نشود، با دعا خوشیم
غیر از شما کسی دلمان را نگه نداشت
ای بچه های فاطمه ما با شما خوشیم
یکسالِ دیگر رفت و یارِ ما نیامد
تنها امیدِ مادرم زهرا نیامد
یکسالِ دیگر رفت و زخمم کهنهتر شد
امّا رفیق و مرهمِ غمها نیامد
یکسالِ دیگر رفت و خیلی گریه کردیم
هر چه صدا کردیم آقا را، نیامد
یکسالِ دیگر رفت و نزدیکِ بهار است
امّا بهارِ عمرِ عاشقها نیامد
باید بخوانم روضهای تا او بیاید؛
بابا رسید از علقمه... سقّا نیامد!
وقتی ستونِ خیمهیِ عبّاس افتاد
خوابی به چشمِ دخترِ زهرا نیامد
دستی اگر دارم به دامان تو دارم
چشمی اگر دارم به احسان تو دارم
از سفرهای جز سفرۀ تو نان نخوردم
من هرچه دارم از سرِ خوان تو دارم
این زندگی با پای تو مردن میارزد
جانی اگر دارم به قربان تو دارم
دیدی خطا کردم ولی گفتی: ندیدم
من شرم از لطف فراوان تو دارم
از معجزات گریه بر شاه غریب است
جایی اگر در بینِ یاران تو دارم
تا کِی بگویم العجل؟ پس کِی میآیی؟
عمریست در دل، داغ هجران تو دارم
هجران دلم را بُرد تا کنج خرابه
این روضه را از چشم گریان تو دارم
بابا شبیه تو پر از دردم کجایی
برگرد که امید درمان تو دارم
قرآن بخوان اینجا که دیگر خیزران نیست
که خاطره از صوت قرآن تو دارم
دیدم به دست شمر، تار گیسویت را
مرثیۀ موی پریشان تو دارم
چشمم دوباره خوب میبیند؛ عزیزم!
امشب که نور از روی تابان تو دارم
ای روزه دار، افطار محتاج یک دعایم
آقای آبرودار، محتاج یک دعایم
با نامه ی سیاهم قلب تو را شکستم
آلوده و گنه کار، محتاج یک دعایم
خیلی دلم گرفته، از تو خبر ندارم
با این وجود دلدار، محتاج یک دعایم
تا خواستم بیفتم، دست مرا گرفتی
این دفعه هم چو هر بار، محتاج یک دعایم
شرمنده ام کجاها، دیدی گناه کردم
خیلی شدم گرفتار، محتاج یک دعایم
نگذاشتی بریزد یک لحظه آبرویم
هستم به تو بدهکار، محتاج یک دعایم
ای کاش یک سحر هم راهت بیفتد اینجا
در انتظار دیدار، محتاج یک دعایم
خیمه نشین صحرا، آرام جان زهرا
هر جا که هستی ای یار، محتاج یک دعایم
وقت اذان مغرب دلتنگ کربلایم
ای وارث علمدار، محتاج یک دعایم
مثل قدیم چشم مرا گریه دار کن
نزدیک عید حال مرا نو نوار کن
ایندفعه هم بیا بده توبه مرا سپس
از بندگان حضرت پروردگار کن
برگ و برم تمام، شده زرد و بی ثمر
پاییز را بگیر و دلم را بهار کن
`اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است”
اصلا مرا ببر نجف و هم جوار کن
خیلی شکسته ام دل چون شیشه تو را
چیزی بگو کمی سر نوکر هوار کن
هر روز بوده است دعایم که ای خدا
من را فدایی سر راه نگار کن
به حال و روز من تو فقط غصه میخوری
من را فقط به هجر خودت غصه دار کن
من از پس امور خودم بر نیامدم
بر من خودت بگو چه نکن یا چکار کن
صیاد قلب های محبین فاطمه
رحمی کن و بیا دل من را شکار کن
تو که به فکر نان شبم نیز بوده ای
فکری به حال سختی این انتظار کن
روز دهم امام چهارم به عمه گفت
با خواهران من به بیابان فرار کن
در راه مادر علی اصغر به عمه گفت
فکری به حال مستی این نیزه دار کن
وای بر حالم اگر از تو جدا باشم من
همۀ عمر گرفتار بلا باشم من
شک ندارم همۀ خواستۀ تو این است
لحظه ای هم که شده عبد خدا باشم من
تا زمانیکه دلم خانۀ این و آن است
جا ندارد که پذیرای شما باشم من
چقدر غرق گنه بودم و تو می دیدی
همه عمرم خجل از روی شما باشم من
تا به کی در پی گیسوی تو آواره شوم
دردمندانه به دنبال دوا باشم من
ای عزیز دل زهرا به کجا خیمه زدی
زائر خیمۀ سبزت به کجا باشم من