زندگی من همیشه بی تو با غمها گذشت
کی میایی؟ سالها از غیبت کبری گذشت
در قدیم از دوریِ تو دیده ی تر داشتم
حیف شد آن روزهای عاشقی آقا گذشت
هرچه سِنّم رفت بالاتر گناهم شد زیاد
غصه خوردی چون که عمرم دور از تقوا گذشت
گرچه بد بودم ولی پشت درت برگشته ام
فرصتی دیگر نصیبم کن دوباره با گذشت
بعد چندین ماه قدر روضه را فهمیده ام
دوری از هیئت برایم سخت و جان فرساگذشت
هرکه پای پرچم این روضه ها زانو نزد
غرق دنیا ماند و عمرش پوچ و بی معنا گذشت
خوش به حال آن که تا کرببلا راهی شد و
یک سحر از عمر او کنج حرم زیبا گذشت
مادر ما پشت در بود و لگد بر در زدند
در شکست و دشمن از روی تن زهرا گذشت
گم گشتهام به اشک که پیدا کنم تو را
دل شستهام ز جان که تمنا کنم تو را
خاکسترم زآتش دوزخ برون مباد
سودا اگر به جنت اعلا کنم تورا
چون باغ گل گشوده هزاران هزار چشم
تا یک نظر به قامت رعنا کنم تو را
گو از کدام کوچه کنی گه گهی عبور؟
کایم کنار راه و تماشا کنم تو را
از کوچهای بیا که من افتادهام به خاک
تا سر نثار خاک کف پا کنم تو را
ای ماه مصر یوسف بازار دل بیا
تا کی نظر به دامن صحرا کنم تو را؟
یک شب اگر به ملک حجازم بود سفر
پیدا کنار تربت زهرا کنم تو را
بیا و خاطرِ ما را كمی تسلا باش
برای طرفتُ العِینی، دعاگویِ ما باش
نشد كه مَحرم كوی مُحرمت باشم
تو عذرِ خدمتِ این ماه را پذیرا باش
تو تك سوار حجازی و ما ز ره مانده
بر این پیاده ی ابن السبیل مأوی باش
اگر چه نوكر سربار و لحظه ای بودیم
بیا برای همیشه به ما تو مولا باش
اگرچه وقتِ گنه یاد تو ز خاطر رفت
ولی تو باز به یاد گدای رسوا باش
اگر چه زینت نام تو دلربا نشدیم
بیا و راضی از این عبد بی سر وپا باش
خدا كند كه بیایی به انتقام غریب
ز كعبه رخ بگشایی به ذكر نام حبیب
اشک را از چشمهسارِ دیدهی تر می کِشم
دارم از اندوه تو آهِ مکرر می کشم
من به تلخی فراقت سخت عادت کرده ام
جام زهرِ دوریات را شب به شب سر می کشم
خیمهات را در بیابانها تصور می کنم
چادر تنهایی ات را بین دفتر می کشم
بارها این شهر را گشتم ، کسی فکر تو نیست
بار عشقت را خودم بی یار و یاور می کشم
نَفْسِ من راه تَنَفُّسکردنم را بسته است
هرچه دارم می کشم از این ستمگر می کشم
معصیت مانندِ من پشت کسی را تا نکرد
در جوانی رنج پیری را فراتر می کشم
روح تو از دست سهلانگاریام آزار دید
روی قلبت با همین اعمال ، خنجر می کشم
غالباً سردرگمیهایم به هیئت می رسند
منت اربابها را مثل نوکر می کشم
آرزو دارم ببینم خطبهخوانی تو را
در خیالاتم تو را بالای منبر می کشم
مستمند مهربانی تواَم ، رَدَّم مکن...
کاسهی خالی خود را تا دمِ در می کشم
اوج خوشحالی من لمس نوازشهای توست
سر که بگذارم به روی شانه ات ، پر می کشم
هر زمان بد می شوم ، زهرا درستم می کند
در گرفتاری خودم را سمت مادر می کشم
حسرت لب های من خرمای نخل مرتضیست
سفرهام را در میان باغِ حیدر می کشم
من خدا را در شبستان نجف حس می کنم
رو به ایوانِ طلا الـلّـهُ اکـبـر می کشم
کُشته ی عشق حسینم ، کربلا دفنم کنید
لااقل بر روی نعشم خاک دلبر می کشم
جانِ بانویی که گیر افتاد پشت در ، بیا...
داغ او را در دلم تا روز محشر می کشم
قنفذِ بی چشم و رو می گفت: ای زهرا ! ببین
با طنابم پهلوانِ جنگ خیبر می کشم
بنده ای زار و حقیرم بغلم کن آقا
من به دنبال مجیرم بغلم کن آقا
دارم اقرار به لب قلب تورا آزردم
خسته از جرم کثیرم بغلم کن آقا
ازمسیرِ غلطم باردگر برگشتم
درِ این خانه فقیرم بغلم کن آقا
هیچ کس غیرتو غمخوار دل نوکر نیست
جز خودت از همه سیرم بغلم کن آقا
لحظه ای هم به خودم وامگذارم چون که
همچنان طفل صغیرم بغلم کن آقا
لحظه ی آخر عمرم به تو محتاج هستم
قبل از آنی که بمیرم بغلم کن آقا
خواب دیدم که دم باب الحسین افتادم
گفتم ای یار و امیرم بغلم کن آقا
می دانم اینجایی و من را زیرِ پر داری
اشراف بر حالِ دلم از هر نظر داری
من بارها با چشم خود دیدم هوایم را
از هر که حتی والدینم بیشتر داری
گفتی خودم پیگیر وضع رعیتم هستم
گفتی خودت با من بگو حرفی اگر داری
حالا رَعیَّت با تو عرضی مختصر دارد
البته می دانم خودت بهتر خبر داری
آقا تقاضا می کنم یک بار یادم کن
در آن قنوتی که سحر با چشمِ تر داری
ای کاش با دستِ خودت تا آخر ماه
این کوهِ غم را از روی این سینه برداری
ای کاش بودمآنچنان که قسمتم میشد
از آن اشاراتی که با اهلِ سحر داری
من راضیم،من قانعم، من هرچه میخواهی
قربانِ آنچه تو برایم زیرِ سر داری
بالحجة الهی العفو
رو به راهم کن که آقا باز غفلت کرده ام
دل سیاه است وبه دوری تو عادت کرده ام
زود یادم میرود قول و قرارم با شما
در مسیر بندگی خیلی خیانت کردهام
با دعا در حق من دلواپسم بودی ولی
دل به نفسم دادم و با او رفاقت کرده ام
نه مناجات سحر دارم نه حال گریه ای
نیست یادم کی نشستم با تو خلوت کرده ام
در خوشی هایم ز یادم می روی اما تا فقط
تا گرفتاری نصیبم شد صدایت کردهام
چشم من هرجا بگویی رفت و اشکم کم شده
بین این خوبان من احساس خجالت کرده ام
من ندانم صبح فردا زنده هستم یا که نه
دست من خالیست آقا کم عبادت کرده ام
خسته و افسرده حالا در پی راه نجات
آمدم آقا دوباره عرض حاجت کرده ام
حاجتم تنها نگاه لطف اربابم حسین
باز این شبها هوای یک زیارت کردهام
پابرهنه میرسم پایین پا پاکم کنی
هر کجا جز کربلا احساس غربت کردهام
اگرچه غرق گناهم بیا قبولم کن
اگرچه نامه سیاهم بیا قبولم کن
فقیر نیم نگاهم بیا قبولم کن
به جز تو نیست پناهم بیا قبولم کن
کجاست خانهات ای مهربانتر از پدرم
خدا کند که بیفتد به خیمهات گذرم
امام کعبه بیا کعبه را منور کن
به عطر ناب خودت قبله را معطر کن
پر از زلال حضورت دلِ مکدَّر کن
ببار حضرت باران ، لب جهان تَر کن
بیا که پای جهان بی حضور تو لنگ است
بیا که قلب عوالم برای تو تنگ است
سلام من به مناجات و گریه سحرت
فدای قلب پر از غصه و دو چشم ترت
ز دست جرم و خطایم شده است خون، جگرت
دوباره مثل همیشه مران مرا ز درت
منم که غافلم از تو بیا حلالم کن
به حق روضه ی خون خدا حلالم کن
بیا بگو که حسین زیر دست و پا افتاد
سنان رسید و حسین ، آخر از صدا افتاد
تنش جدا به روی خاک و سر جدا افتاد
به جسم اطهر او ، ردّ نیزه ها افتاد
بیا و روضه بخوان از سر بریده شده
بیا بگو تو از آن چادر کشیده شده
بخوان که بعد علمدار ، خیمه غارت شد
بخوان که بر همه ی خیمهها جسارت شد
بخوان که اهل حرم راهی اسارت شد
و بر عقیله ی آل عبا اهانت شد
در آن میانه طلب کرد چادری دختر
ولی شبیه خودش زینب است...
درد فراق دردِسرش فرق می کند
چشم انتظار چشم ترش فرق می کند
هجران کشیده جای نفس آه می کشد
داغی که هست بر جگرش فرق می کند
یوسف عزیزتر شد و یعقوب پیرتر
از یار بی خبر ، خبرش فرق می کند
از اِبنِ مهزیار که شد دربهدر بپرس
این راه توشه سفرش فرق می کند
بالِ هوس ببند که غیر از وبال نیست
پرواز عشق بال و پرش فرق می کند
ما هرچه غافلیم از او، او به فکر ماست
مولا به بندگان نظرش فرق می کند
پیغام داده منتظران (اَکثِروالدُّعا)
هر کار خیر بیشترش فرق می کند
باهم دعا کنیم برای ظهور او
باهم دعا کنیم اثرش فرق می کند
روزی طلوع می کند از مغرب آفتاب
روز ظهور او سحرش فرق می کند
(قد قامَتِ الصَّلاةِ) همه روبه کربلاست
اصلا نماز پشت سرش فرق می کند
دستی پی نوازش و دستی به انتقام
این ذوالفقار هردو سرش فرق می کند
این بار سهمِ (لات و هُبَل) آتش است و دود
این بار بت شکن تبرش فرق می کند
یا فاطمه بیا تو دعای فرج بخوان
مادر دعا کند اثرش فرق می کند
@hadithashk
ای کاش تنها، عاشق زار تو باشم
ای یوسف زهرا خریدار تو باشم
هر لحظه از عمرم به دنبال تو بودم
تا لایق یک لحظه دیدار تو باشم
بی تو فقط آشفتگی سهم دلم شد
آقای من بگذار بیمار تو باشم
سربازی تو آرزویم بوده و هست
دیگر نمی خواهم که سربار تو باشم
دنیا اسیرم کرده اما دوست دارم
تا لحظهی مردن گرفتار تو باشم
کی میشود ای آنکه شرح «هل اتا»یی
مهمان یک خرمای افطار تو باشم
با واژههای ناحیه آتش گرفتم
تا همنوای آه غمبار تو باشم
@hadithashk
هدایت شده از اشعار مناجات
مناجات با امام زمان ارواحنافداه
فکری برای وضع بد این گدا کنید
باشد قبول من بدم اما دعا کنید
هر کار می کنم دلم احیا نمیشود
قرآن به نیت من بیچاره وا کنید
بی دردیاست دردِ من در به در شده
بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید
برگشتهام به سوی شما ایها العزیز
در خیمهگاه خویش مرا نیز جا کنید
بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟
قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید
در پشت خانهی تو نشستن مرا بس است
اصلا که گفته حاجت من را روا کنید؟!
یابن الحسن به حرمت شاه نجف مرا
آمادهی ورود به ماه خدا کنید
لطفی کنید، با همهی رو سیاهیام
در راه زینبیه سرم را جدا کنید
بابایم آمده ز سفر یاریام کنید
اهل خرابه نافله ها را رها کنید
تا که نفهمد او سر گیسوی من چه شد
یک مقنعه برای سرم دست و پا کنید
این پهلوی شکسته مرا زجر می دهد
قدری کمک کنید مرا جا به جا کنید
تا تو به دل نظر کنی دیده پر آب می شود
حال، خراب می شود سینه کباب می شود
تا تو نظر نیفکنی حال بکا نمی رسد
آدم اگر دعا کند بی تو جواب می شود
هر چه عیار بیشتر حال بکاء بیشتر
کاسۀ چشم عاشقان جام شراب می شود
گرچه گهی به لغزشم داده غم تو ارزشم
آنکه تو ارزشش دهی گوهر ناب می شود
تا تو مرا صدا کنی دیده ز خواب می رَهَد
تا تو مرا رها کنی دیده به خواب می شود
گر نظر حرام را دیده ببندد از همه
در همه جا به چشم دل عکس تو قاب می شود
مَحرم روی حضرتت گر نشود نگاه من
پردۀ رَنجِشَت بر این دیده حجاب می شود
گاه بخوانی ام بخود گاه برانی اَم ز خود
گاه خطاب می شود گاه عتاب می شود
چون تو کنی هدایتم عشق رسد به غایتم
چشم من و زبان من اهل صواب می شود
مِهر تو امتیاز من ناز تو و نیاز من
هرچه تو ناز می کنی قلب من آب می شود
هرکه زمان غیبتت یاریِ دین حق کند
روز ظهور حضرتت پای رکاب می شود
کاش خدایی ام کنی کرب و بلایی ام کنی
در طلب جمال خود کاش فدایی ام کنی