هدایت شده از MESBAHYAZDI.IR
🕗 #آشنای_راه ۹ | گره
راوی ◀️ حجت الاسلام و المسلمین احمد عجمین
🔸گفتم:«حاج آقا خیلی عجیب است!» نگاهم کرد که حرفم را ادامه بدهم. گفتم:«شما هر وقت به مشکل مالی یا گره بزرگی می رسید، به شکل غیر عادی ماجرا حل می شود.»
🔹لبخند زد. گفت:«خدا به دین خودش لطف دارد. ما تا زمانی که در مسیر یاری دین خدا باشیم، گره کارمان باز می شود. این اصلا عجیب نیست».
🔺 تکه روایت هایی از زندگی علامه مصباح یزدی (قدس سره)
📱 @mesbahyazdi_ir
🕗 #آشنای_راه ۹ | گره
راوی ◀️ حجت الاسلام و المسلمین احمد عجمین
🔸گفتم:«حاج آقا خیلی عجیب است!» نگاهم کرد که حرفم را ادامه بدهم. گفتم:«شما هر وقت به مشکل مالی یا گره بزرگی می رسید، به شکل غیر عادی ماجرا حل می شود.»
🔹لبخند زد. گفت:«خدا به دین خودش لطف دارد. ما تا زمانی که در مسیر یاری دین خدا باشیم، گره کارمان باز می شود. این اصلا عجیب نیست».
🔺 تکه روایت هایی از زندگی علامه مصباح یزدی (قدس سره)
📱 @mesbahyazdi_ir
┈┈••••✾•🌺🌺🌺•✾•••┈┈•
#علامه_مصباح_یزدی
⚜️به کانال استاد فکر بپیوندید 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2231763258C653c04de67
🕗 #آشنای_راه ۱۰ | دست ها
راوی ◀️ عروس فرزند علامه مصباح یزدی
🔸ظرف می شستم که یکهو دست هایی از پشت آمد روی چشم هایم. خنده ام گرفت. فکر کردم همسرم یا خواهر شوهر کوچکم باشد و دست گذاشتم روی دست ها. گرم بود و مهربان. دست های او بود. تازه عروس این خانواده شده بودم و سن زیادی نداشتم. چند روز بیشتر نبود که محرم شده بودیم و کمی خجالت می کشیدم. این را فهیمده بود. با دستی که به روی چشمم گذاشت، همه خجالتم را برد. قند توی دلم آب شد. دلم می خواست زمان متوقف شود و دست هایش همان طور بماند.
🔺 تکه روایت هایی از زندگی علامه مصباح یزدی (قدس سره)
📱 @mesbahyazdi_ir
┈┈••••✾•🌺🌺🌺•✾•••┈┈•
#علامه_مصباح_یزدی
⚜️به کانال استاد فکر بپیوندید 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2231763258C653c04de67
@yamahdiadrekni72