🌲🌹نگران آقای خامنه ای نباش!
عزیزی نقل میکرد:
در بهشت زهرا تهران بودم، پیرمرد با صفایی دیدم که با ادب خاصی بالای این مزار ایستاده و دعا میخونه، نگاهم بهش بود و مدتها که دور زدم دیدم دست به سینه هنوز بالای مزار هست، بعد پایان دعا و ذکر متوجه من شد. صدام کرد و گفت: پسرم ازت میخوام هروقت اومدی برای این شهید فاتحه بخونی.
گفتم چشم، میشه خواهش کنم دلیلش رو بگید.
گفت من سالها بود بعد از فتنه۸۸ برای حضرت آقا و سلامتی جسمی و تعرض احتمالی به جانشان خیلی نگران بودم و اضطراب درونی داشتم، روزی شهیدی با همین شمایل به خوابم اومد و شماره ردیف و قطعه هم بهم گفت.
ازم پرسید چرا نگران آقای خامنهای هستی؟! نگران نباش من خودم محافظش هستم. بار اول توجهی به خواب نکردم تا اینکه دوباره همان خواب تکرار شد، همان هفته پنجشنبه با حفظ کردن شماره ردیف و قطعه اومدم بهشت زهرا و دقیقا همان چهره رو روی قبر دیدم، دیدم تو توضیحات شهید نوشته « سید عبدالله 🌹محافظ رئیس جمهور محترم حجت الاسلام سید علی خامنهای».
از اون موقع به بعد دیگه خوفی از تعرض به جان آقا ندارم و در عوض مدام به این شهید سر میزنم و دعاگوش هستم، به هرکسی هم که بتونم میگم.
#همراه_شهدا
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
وقتی نماز میت حضرت امام را
مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی
می خواند به جمله:
✨ اللهم عفوک عفوک عفوک✨
که رسید و ۹ بار تکرار کرد و گریست...
بعدها در بیان علت گریه خود فرمود:
در آن لحظه فرشتگان الهی رادیدم
که برای بردن امام آمدند...
📚مجله پاسدار اسلام سال۱۳۶۸
#همراه_شهدا
@yamahdiadrekni72
ماجرای احترام آیت الله بهجت به بانوی فوت شده همسایه
در تشییع جنازه ی عیال من آیت الله بهجت خواستند، نماز بخوانند آقا از در منزل جنازه را تشییع کردند تا حرم، نماز بر ایشان خواندند، بعد من عرض کردم حاج آقا شما تشریف ببرید منزل و به کارهایتان برسید، فرمودند نه هستم. حتی ایشان به اینجا بسنده نکردند و آمدند قبرستان قم نو، باز عرض کردم به حاج آقای افتخاری که حاج آقا شما از آقا خواهش کنید که آقا تشریف ببرند. آقای افتخاری به آقا عرض کردند و ایشان فرمودند نه من حالا هستم. و این عبارت را فرمودند که 40 ساله که من در همسایگی این خانواده هستم هنوز صدای این خانم را نشنیدم و من معتقدم این بانوی مکرمه جزء شهداء محسوب خواهد شد.
#حجاب #بدحجابی #چادر #شهیدان
#همراه_شهدا
https://eitaa.com/yamahdiadrekni72
اسمش قدرت الله بود ، سنی نداشت . نصف صورتش سوخته بود ، خیلی گوشه گیر بود و از جمع فاصله می گرفت . همه اش تسبیح دستش بود و ذکر می گفت.
بچه ها به من گفتند : فلانی برو بیارش تو جمع خودمان.
شب عملیات کربلای 5 گفتم : قدرت الله خدا وکیلی تو چی داری می گی این قدر تسبیح دست گرفتی پچ پچ می کنی؟
گفت : هیچی !
قسمش دادم به قرآن که چی داری می گی؟
گفت : دارم می گم "السلام علیک یا ابا عبدالله" . می خوام این قدر این ذکر را بگم که برام ملکه بشه . دم رفتن یک بار بتونم به ارباب راحت سلام بدم.
در عملیات کربلای پنج مرحله سوم، قدرت الله را اصلا ندیده بودم،
توی یک لحظه دیدم سرخاک ریز نشسته.
لحظه ای که من نگاهم بهش افتاد لحظه ای بود که تیر خورد و افتاد سر سنگر.
دویدیم بالای سنگر و یقه اش را گرفتیم کشیدم پایین.
تیر خورده بود و درد داشت ، ولی داشت می خندید. لبخند میزد .
بغض کردیم که قدرت الله چی شده.
سرش را بالا آورد و گفت : "السلام علیک یا ابا عبدالله" و سرش افتاد...
🍃#شهیدقدرتاللهحسینزاده
#همراه_شهدا
https://eitaa.com/yamahdiadrekni72
ساعت ۲ صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
«در آن نوشته بود مرا پاکیزه بپذیر»
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada