eitaa logo
مـَـــســیــرِ ظُهـــور
1.4هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
21.2هزار ویدیو
137 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کن @Fatemaa_L تبلیغات نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
روزى شیخ بهائی از بازار اصفهان می ‏گذشت، در یک گوشه بازار، ناگهان چشمش به پیرمردى 90 ساله ای افتاد که مشته سنگینى به دست داشت و مشغول کوبیدن به تخت گیوه بود. شیخ بهایى دلش به حال او سوخت و از او پرسید: تو چرا در جوانى برای خود پس انداز نکردی تا در این سن مجبور به کار کردن نباشى؟ پیرمرد چیزى نگفت. شیخ دست پیش برد و مشته را از دست پیرمرد گرفت و  آن را تبدیل به طلا کرد و به سرعت از مغازه خارج شد و در همان حال به پیرمرد گفت: پینه دوز، آن را بازار طلافروش‏ها ببر و بفروش. شیخ هنوز قدم از دکان بیرون نگذارده بود که پیرمرد گفت: اى شیخ بهایی اگر تو مشته مرا با گرفتن در دست تبدیل به طلا کردى من آن را با نظر به صورت اولش در آوردم! شیخ بهایى به سرعت برگشت و به مشته نگریست و دید مشته دوباره تبدیل به فولاد شده است دانست که آن پیرمرد به ظاهر تنگدست و بى سواد از اولیالله خدا بوده و نیازى به مال دنیا ندارد. با خجالت دست پینه دوز را بوسید و عذرخواهی کرد و بدون درنگ از مغازه خارج شد. = = @yamahdiadrekny30