eitaa logo
وحید یامین پور
45.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
469 ویدیو
29 فایل
کانال رسمی وحید یامین پور 🔺️نویسنده 🔺️مدرس دانشگاه شبکه های اجتماعی: https://zil.ink/yaminpour
مشاهده در ایتا
دانلود
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹روایت سمیر قنطار از فساد در ارتش رژیم صهیونیستی 🔻پیش‌بینی سمیر قنطار از درگیری رژیم در حال سقوط صهیونیستی با ایران 🔹دکتر پیمان جبلی 🔻قسمت سوم | فصل نصر 🔺برنامه تلویزیونی راز ➕ @Raz_ofoghTV
🔹نماز شب اول قبر سید حسن بن سید عبد الکریم 🔺برنامه تلویزیونی راز ➕ @Raz_ofoghTV
هدایت شده از سیمافکر
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شکست اسرائیل؛ تولد ملت لبنان وحید یامین‌پور ـ آبان ۱۴۰۳ 💡 سیمافکر؛ ویدئورسانه فرهنگ و سیاست ایران @simafekr_com
پس از ۳۳ سال، این اولین بار است که همه می‌دانند سید حسن دقیقاً کجاست‌ 🥀
🔺️ "واقعیت" این است که ‎ و صفی‌الدین و... شهید شدند؛ اما "حقیقت" این است که مقاومت بدون همه آنها باقی ماند و رژیم خبیث را بیرون راند. در پس واقعیت با هر طعمی، چه تلخ چه شیرین، حقیقتی است نهفته در خاک تاریخ که جوانه می‌زند و آینده را می‌سازد. دیروز جدیدی جوانه زد... ➕️ @Yaminpour
هدایت شده از فلسطین جنوبی
🔹 روایت حمید داوودآبادی نویسنده دفاع مقدس از دیدار روز گذشته با رهبر انقلاب همزمان با تشییع شهید سیدحسن نصرالله روز یکشنبه حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته‌ که آن را روایت کرده است: داغون بودم،‌ خسته و کلافه ... ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر شهادت سید را بشنوم. ۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوش‌سیما می نگریستم و با خود می‌گفتم: خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعه‌هایی که می‌گویند سید زنده است، راست باشد! ولی دنیا به کام من ‌نچرخید. قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد. چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا. خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. می‌توانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا می‌دیدم‌ که می‌گریم و بغض چندماهه می‌گشایم! صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید. (درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغرب‌وعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفت‌وگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!) جمعی شاید حدود صدنفر که خانواده‌هایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بی‌توجه به همه،‌ میان صفوف می‌دوبدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند. اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایشان اقامه شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: - حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار. نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حال‌واحوال با حاضرین. به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتاب‌های اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونه‌هایی را که فرستادی، دیدم. آقا، نگاهی محبت‌آمیز به من انداخت ‌و با لبخندی زیبا فرمود: - باز که چاق شدی ... و زدیم زیر خنده. مانده‌ام با این شکم ورقُلُمبیده چی‌کار کنم. کاشکی می‌شد قبل از دیدار، پیچ‌هایش را باز کنم و گوشه‌ای پنهان کنم‌ که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده‌ نشوم! رو در رو که شدم با آقا،‌ چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: - شما چطورید؟ چیکار می‌کنید؟ همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بی‌بازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند. سر دلم باز شد. بغضم داشت می‌ترکید. شروع کردم به نالیدن: - آقا، خسته‌ام، حالم خوب نیست، دارم کم‌ میارم ... آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت: - چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ... نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش قلب شما را به من هم بدهد ... - همه چیز خوبه و همه ‌کارها به روال خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به خدا باشد ... می‌خندید و می‌خندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را‌ به من هم عطا کند ... واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگی‌ام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد. دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم‌ که این ‌نعمت الهی بر سرمان‌ می‌تابد. یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ | 📣 ایتا | بله | روبیکا @felestin_jonubi
🔴 وحید یامین‌پور: سیدحسن یک رسانهٔ منحصر به فرد بود ▪️وحید یامین‌پور، نویسندۀ کتاب «عربیکا» در گفت‌و‌گو با «فرهیختگان»: 🔻سال گذشته که من بیروت رفتم و یک هفته و شاید کمتر از ده روز از آغاز طوفان الاقصی گذشته بود به این نیت رفتم که بتوان آنجا کاری کرد. در کتاب خود نوشتم عامدانه با توصیه یکی از دوستان با پاسپورت معمولی رفتم که سفارت درگیر سفر من نشود. احساس می‌کردم لبنان در مرحله حساسی است و یک شور درونی بود که نمی‌توانستم آن را نبینم و این در متن زندگی من قرار گرفته بود. جنگ که مستقیم به لبنان رسید قبل از شهادت سید حسن نصرالله، سه روز قبل از شهادت سید، من به هر جایی که می‌دانستم تماس می‌گرفتم تا امکانی فراهم شود و ما اعزام شویم. 🔻بنایی برای نوشتن این کتاب نداشتم. کتابی را شهریور ماه تمام کرده بودم و به ناشر داده بودم و ویراستاری آن تمام شده بود و طرح جلد و صفحه‌بندی و همه کارها تمام شده و قرار بود دی ماه منتشر شود. خیلی کتاب مهمی برای من بود. 🔻برای ما شمایل سیدحسن کاریزماتیک بود یعنی حتی پیش از 2000 برای کسانی که در فضای انقلابی بودند، حزب‌الله لبنان موضوع ویژه‌ای بود و شخصیت سید حسن نصرالله شخصیت ویژه‌ای دیده می‌شد. بنابراین واقعاً ما ذوق زده بودیم از اینکه می‌توانستیم سید حسن نصرالله را ببینیم در عین حال که محاسن سید هنوز سیاه و جوان بود. با این وجود ما خیلی خوشحال بودیم که این دیدار اتفاق می‌افتد. شاید اولین مواجه من با بیروت و ضاحیه و لبنان این بود که تازه آنجا تماشا کردم و با چشم خود دیدم که حزب‌الله و سید حسن نصرالله در بیروت به عنوان یک کشور به بخشی از مردم آن کشور و فرهنگ آن کشور و سیاست آن کشور مربوط است و این‌طور نیست که مثلا شما در خیابان‌های تهران می‌روید، ممکن است در شمال غربی و جنوب غربی عکس رهبر انقلاب یا امام شهدا یا شهدا را ببینید و این یکپارچگی فرهنگی در فضای شهری سایه انداخته است. در بیروت اصلاً شاهد این نبودید و ممکن بود یک فردی به صورت توریستی به بیروت سفر کند و شاید سه روز در بیروت بتواند به عنوان گردشگر بچرخد و هیچگاه یک تصویر از سید نبیند یا از شهدای حزب‌الله هم تصویری نبیند. به نظرم این آغازی برای مطالعه جدی‌تر بود درباره اینکه حزب‌الله و جبهه مقاومت حقیقتاً در آنجا و در آن جغرافیا و متن سیاست چه جایگاهی دارند و مشکلات آنها چیست؟ 🔻چه فارسی و چه غیرفارسی ارزش‌های خبری اقتضائی دارد که نور را در جایی می‌تابانید که مسئله در آنجا وجود دارد و مهم‌ترین مسئله در منطقه ما، مسئله جنگ، انفجار، ترور و امثال آن بوده است. ما معمولاً از این نقطه با فلسطین تماس پیدا کردیم حتی از خود فلسطین تصاویری را که در اینستاگرام مثلاً از کرانه باختری است، ببینید متحیر می‌شوید که این فلسطین است که چنین شهر و خیابان‌هایی دارد و برای زندگی جای دیگری است. چون ارزش‌های اولیه این اقتضا را داشته که لحظه ترور را نشان دهد. رسانه‌های جریان اصلی با ما نیز این کار را می‌کنند. به عنوان مثال تصویری که ما از پاکستان داریم. ما نه با پاکستان دشمن هستیم و نه دشمنی داریم ولی تصویر یک ایرانی از پاکستان چیست؟ 🔻به نظر می‌رسد کار رسانه و ژورنالیسم همیشه این است. شاید نشود انتظار داشت برای مخاطب عام فرصت این پیش بیاید که از فرصت پیچیدگی‌های امر سیاست در لبنان بگویید و شاید حوصله‌اش نشود. با این وجود اگر از من بپرسید که آیا ما گفتیم یا اهتمامی داشتیم؟ می‌گویم بله! خود من برخی از اطلاعاتی که درباره تاریخ سیاسی لبنان یا بافت جمعیتی لبنان لازم داشتم، از برخی از برنامه‌های تحلیلی و مستندهایی گرفتم که خود تلویزیون پخش می‌کرد. به طور مثال در ایام جنگ چند ماهه اخیر شبکه مستند، مستندهای بسیار خوبی درباره پیچیدگی‌های امر سیاسی در لبنان، درباره گذشته لبنان، درباره جنگ داخلی لبنان، درباره شکل‌گیری تشکیلات حزب‌الله پخش کرده است. متن کامل گفت‌وگو👇 https://farhikhtegandaily.com/newspaper/4362/12/
عربیکا؛ تلخ ولی دلچسب 📖 کتاب ، به قلم وحید یامین‌پور هم‌نام قهوه ملایم و محبوب این روزها است. قهوه‌ای با تلخی کمتر و اندکی مزه آجیلی. نویسنده هم در این کتاب همین‌طور قلم‌زده است. او به لبنان جنگ‌زده و عزادار رفته اما تنها چیزی که در متن روایتش نمی‌بینیم تلخی است. 🔹کتاب از لحظه‌ای عجیب شروع می‌شود. لحظه‌ای که راوی ده روز پس از شهادت به بیروت رسیده است و حالا جای خالی او را نه فقط در این شهر که در قلبش احساس می‌کند. 🔹یامین‌پور در این کتاب راوی سفرش به لبنان در لحظه صفر فاجعه است. لحظاتی پس از قتل‌عام و چند روزی پس از شهادت سیدحسن نصرالله. در ثانیه‌هایی که مردم بی‌گناه فلسطین و لبنان به جرم آزادی‌خواهی و حق خواهی با بمب‌های چند تنی به قتل می‌رسیدند، او به آن‌جا و یا جایی نزدیک‌تر رفته است تا برای ما «مقاومت» را روایت کند. مقاومتی نه فقط برای زنده ماندن بلکه برای زنده نگه‌داشتن رویای آزادی، حتی پس از گذشت هفتاد سال از یوم نکبت. 📌متن کامل یادداشت را اینجا بخوانید. news.hozehonari.ir/xrMG 🆔 @hozehonarii
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆روایت شنیدنی بلاگر ایرلندی از تشییع شهید سیدحسن نصرالله در بیروت ➕️ @Yaminpour