eitaa logo
یاران وفادار
171 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
6 فایل
این کانال در راستای گفتمان انقلاب اسلامی ، همدلی و وحدت هم محلی ها و هموطنان گام بر می دارد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴عکسی از ژاپن بعد از شکست در جنگ جهانی دوم: 🔺کهنه سرباز جانباز ژاپنی در خیابان گدایی می‌کند در حالی‌که دو سرباز آمریکایی دو خانم ژاپنی را به مکان می‌برند. 🔺مهدی نصیری چند وقت پیش گفته بود باید تسلیم شویم، همانطور که ژاپن تسلیم شد و با آمریکا بهترین رابطه را برقرار کرد. 🔺این عکس در حقیقت آرزوی غربگدایان برای آینده کشور ایران را نشان می‌دهد.
یاران وفادار
#دست_تقدیر ۳۳ #قسمت_سی_سوم 🎬: مهدی پشت فرمان نشست و سرش را به عقب برگرداند و همانطور که دوباره قلبش
۳۴ 🎬: مهدی سوار ماشین شد و سرش را به عقب برگرداند و گفت: زنگ زدم یه خونهٔ بزرگ، درست مثل مال خودتون، یه محله بالاتر با وسایل و مبله خالی بود، اول میریم کمیته انقلاب کلیدش را میگیریم و بعد با هم میریم طرف خونه ... رقیه با تعجب گفت: من خونه واسه کرایه می خوام، کمیته انقلاب چی هست؟! مهدی لبخندی زد و گفت: شما خیلی وقته ایران نبودین، خیلی چیزا تغییر کرده، یه نهادهای حذف و یه نهادهایی اضافه شدن...مثل ساواک حذف شده و ساواکی ها هم فراری اند و کمیته انقلاب که بچه انقلابی ها اداره اش میکنن بوجود اومده و منم یکی از اعضای این نهاد هستم. راستش یک سری خونه ها هست که مال همین ساواکی ها و وابستگان به دربار بودن که همه از بیت المال مردم تغذیه می کردند و برا خودشون خوش می گذروندن؛ الان که صاحب هاشون فراری شدن، تا وقتی که تکلیفشون مشخص بشه، هر کدوم را به دست یه فرد امین میدیم که اونجا ساکن باشه و مراقب وسایل خونه هم باشه، آخه جز بیت المال مسلمین هست، الانم میریم طرف یکی از همین خونه ها... رقیه آهانی گفت و بعد زمزمه کرد: آخه اینجوری نمیشه که... مهدی ماشین را روشن کرد و گفت: چرا نشه رقیه خانم؟! شما اونجا باشین، ان شاالله هم تکلیف خودتون روشن میشه و هم تکلیف خونه، خونه هم مبله با تمام وسایل و ملزومات زندگی... محیا دست رقیه را فشاری داد و رقیه هم دیگه چیزی نگفت و به این ترتیب، رقیه و محیا ساکن خانه ای شدند که مهدی برایشون در نظر گرفته بود. مهدی بعد از رساندن رقیه و محیا، مستقیم به طرف کمیته رفت و تا وقت غروب مشغول کار و فعالیت بود و هر وقت، کمی سرش خلوت میشد، مدام اسم محیا توی سرش اکو میشد. دم دم های غروب به خانه رسید، وارد ساختمان خانه شد، مادرش مثل همیشه صداش از آشپزخانه می امد که مشغول پخت و پز بود. با باز و بسته شدن در هال، اقدس خانم که زنی خودرأی و به نوعی مستبد بود و همیشه حرف حرف او می بایست باشد؛ خودش را به هال رساند و همانطور که لبخند میزد گفت: چرا دیر کردی مادر؟! مهدی به سمت پشتی کنار دیوار رفت و نشست و همانطور که جوراباش را در می آورد گفت: مثل همیشه دم غروب اومدم، تازه یه ذره هم زودتر... اقدس خانم گفت: مگه بهت نگفتم؟! مهدی ابروهاش را بالا داد و گفت: چی را نگفتی؟! اقدس خانم خنده بلندی کرد و گفت: اوه ببخشید پس فراموشم شده، راستش خاله اعظم یه کم سرما خورده، من یه قابلمه سوپ درست کردم و می خوام باهم ببریم خونه شان، به بهانه احوال پرسی، قول و قرار عقد تو و فرزانه... حرف توی دهان اقدس خانم بود که مهدی مثل اسپند روی آتش از جا پرید و... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🇮🇷
یاران وفادار
#دست_تقدیر ۳۴ #قسمت_سی_چهارم 🎬: مهدی سوار ماشین شد و سرش را به عقب برگرداند و گفت: زنگ زدم یه خونهٔ
۳۵ 🎬: مهدی همانطور که با عصبانیت جورابهایش را به اطراف پرت می کرد گفت: مادرمن! تو یه پسرت را چند جا می خوای دوماد کنی هااا؟! اقدس یک تای ابروش را بالا داد و گفت: واه واه همچی حرف میزنی که یکی نفهمه فکر میکنه الان یه زن و چندتا بچه قد و نیم قد تو خونه داری! مهدی جان عزیزم! پارسال گفتی که او دخترهٔ دورگه دلت را برده، علی رغم اینکه من فرزانه را برات لقمه گرفته بودم و حتی حرفهایی هم بین من و خاله ات، رد و بدل شده بود، اینقدر پافشاری کردی که گفتم باشه، خودت شاهد بودی که با مادر دختره هم حرف زدم و قرار شد بعد برگشتشون بساط عقد را راه بندازیم، اونطوری که معلومه برگشتی در کار نیست، بعدم از آسمون آیه نیومده که تو همون دختر را بگیری و بعدم انتظار کش باشی که آیا خانم خانما بیاد آیا نیاد؟! مهدی نفسش را آرام بیرون داد و گفت: اولا دل آدم هتل پنج ستاره نیست که یکی بیاد و یکی بره، من محیا را خواستم و میخوام، اصلا اگر پای محیا هم درمیون نبود، من فرزانه را به چشم خواهر نگاه می کنم، منو فرزانه با هم نمی خونیم. اقدس خانم که با هر حرف مهدی عصبانی تر میشد گفت: واخ، واخ از کی تا حالا او دختره شده محیا؟! اینقدر راحت حرف میزنی! بعدم تو از خودت خواهر داری، فرزانه هیچ وقت خواهر تو نیست و حالا چند وقت باهاش زیر یک سقف سر کردی که میگی به هم نمی خورین؟! مهدی سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت: مگه باید زیر یک سقف زندگی کنیم تا...آخه از ظاهر قضیه هم می فهمه آدم، هر چی من اهل مسجد و دعا هستم، فرزانه در پی پارک و صفا ست، من زن چادری و محجبه می خوام، فرزانه انگار سوپر استار سینماست، هر جا را نگاه می کنم، هیچ‌کجا مون با هم نمی خونه، خواهشا دیگه حرف فرزانه را نززززن... اقدس خانم نیشخندی زد و گفت: چه تو‌بخوای و چه نخوای، من قرار مرار عقدت هم گذاشتم، امروز هم می خواستم با هم بریم که این قرار مرارها را علنی کنیم. تو آخر همین هفته سر سفره عقد میشینی، فهمیدی؟! مهدی از جا بلند شد و گفت: باشه، من به حکم شما آخر هفته عقد می کنم اما نه با فرزانه،بلکه با اونی که دلم می خواد... اقدس خانم قهقه بلندی زد و گفت: بازم جای شکرش باقی هست که قبول کردی عقد کنی، باشه اگر تا آخر هفته اون دخترهٔ عرب را از آسمان ظاهر کردی میری برا عقد، اما اگر خبری ازش نشد، با فرزانه عقد می کنی و با تحکم فریاد زد فهمیدی؟! مهدی که اول اومدن توی خونه می خواست قضیه برگشت محیا را بگه، الان خنده ریزی کرد و گفت: باشه و چیزی از برگشت محیا نگفت. اقدس خانم هم که بی خبر از همه جا فکر می کرد آخر هفته، حرف خودش به کرسی میشینه، ملاغه دستش را توی هوا تکونی داد و خنده کنان داخل آشپزخانه برگشت‌. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🇮🇷
یاران وفادار
#دست_تقدیر ۳۵ #قسمت_سی_پنجم🎬: مهدی همانطور که با عصبانیت جورابهایش را به اطراف پرت می کرد گفت: مادر
۳۶ 🎬: ذهن مهدی درگیر شد، تا پایان هفته سه روز دیگه بیشتر باقی نمانده بود، پس باید با احتیاط عمل می کرد، از طرفی برای مادرش اقدس، مرغ یک پا داشت و می بایست حرفی که زده به کرسی بنشیند و از طرف دیگه، رقیه و محیا تازه از سفر برگشته بودند و گفتن این موضوع صلاح نبود، اما مهدی به هیچ قیمتی نمی خواست محیا را از دست بدهد،پس باید ریسک می کرد. محیا برای چندمین بار اتاق ها را بررسی کرد و بعد همانطور که خودش را روی مبل سلطنتی سه نفره می انداخت گفت: مامان اینجا چقدر بزرگه، خیلی بزرگتر از خونه ماست، اونجا دو خواب بود اینجا چهارتا اتاق خواب داره فقط... رقیه سری تکان داد و گفت: از جیب خودشون نبوده که، از جیب ملت بیچاره بوده و تا می تونستن حیف و میل می کردن، حالا باید حواسمون باشه به وسایل، آخه اینا بیت المال هست و بعد آهی کشید و گفت: کاش مهدی اینقدر اصرار نمی کرد، من که دلم رضا نیست اینجا بمونیم، می خوام اگر بشه، از فردا بیافتم توی املاکی ها دنبال یه واحد جم و جور که چند ماهه رهن کنیم، وقتی مطمئن شدیم که کسی مشهد دنبالمون نیست، میریم خونه خودمون پیش ننه مرضیه و آقا عباس‌... محیا لبخندی زد و گفت: یعنی واقعا ننه مرضیه و پسرش می خوان ایران بمونن؟! رقیه سرش را تکان داد و گفت: اینطور می گفتن، اون بنده های خدا، هر چه که توی نجف داشتند و نداشتند را فروختند و اومدن اینجا، پس باید دنبال خرید یه خونه نقلی هم برای اونا باشیم.. رقیه مشغول حرف زدن بود که صدای زنگ تلفن بلند شد. محیا با تعجب گفت: یعنی کی هست؟! رقیه همانطور که از جا بلند میشد و به طرف تلفن طلایی رنگی که سر یک شیر رویش کنده کاری شده بود می رفت گفت: صبر کن جواب بدم، معلوم میشه... رقیه گوشی را برداشت و بعد از سلام و علیکی، لحنش مهربان و گرم شد و این نشان میداد طرف پشت خط آشناست. محیا با ایما و اشاره از مادرش می پرسید کی پشت خط هست، اما رقیه اینقدر محو گفتگو بود که انگار حرکات محیا را نمی دید. محیا اوفی کرد،آهسته گفت: ماماااان! کی هست؟! رقیه انگشتش را به نشانه سکوت روی دماغش گذاشت و گفت: حالا چرا اینقدر با عجله؟! و بعد از کمی مکث، آهانی گفت و ادامه داد: درسته خستگی سفر از تنمون بیرون نرفته؛ اما بازم چون شما را مدتها چشم انتظار گذاشتیم، باشه مشکلی نیست، هر چی شما بگین. محیا شصتش خبردار شد که هر کسی که هست بی ربط به او و مهدی نیست. مادرش با خداحافظی کوتاهی گوشی را قطع کرد روی صندلی کنار تلفن نشست . محیا خیره به مادرش گفت: مامان کی بود؟! چرا اینقدر که من خودکشی می کنم بفهمم کی پشت خطه، یه نیم نگاهی هم نمی کنی؟! رقیه که انگار هنوز از حرفی که شنیده بود گیج و منگ بود، همانطور که خیره به گلهای آبی فرش زیر پایش بود گفت: چرا اینقدر عجله داره؟! نکنه چیزی از قضیه ابو معروف... و بعد سرش را تکان داد و گفت: نه، امکان نداره...‌و بعد نگاهی به محیا کرد و گفت: مهدی بود، می خواست قرار خواستگاری و عقد بزاره... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی . نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 صف غذای مفتی تو قلب اروپا این شکلیه دوستان ⏰ شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۹:۴۵ شبکه دو 📺 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
سید علی خمینی: سید حسن نصرالله نماد جمع میان عقلانیت و جهاد بود 🔴 وعده ی صادق ۲ گوشه ای از توان هجومی ایران در مقابل تمام توان دفاعی دشمن بود 🔴 سوخت معنوی موشک ها، ساختار اسلامی و مردمی نظام است 🔴 به پاس داشتن رهبری شجاع و ملتی شجاع سجده شکر به جا مى آوریم 🔴حجت الاسلام و المسلمین سید علی خمینی در نشست مسئولین نهادهای ایرانی مستقر در عراق با اشاره به عملیات وعده ی صادق ۲ و تمجید از غیور مردان سپاه پاسداران افزود: ما شعار نمی دهیم و عین واقعیت را که برای همه دنیا آشکار است بیان می کنیم. آنچه در عملیات وعده ی صادق ۲ دیدیم «گوشه ای از توان موشکی ایران» در مقابل «تمام توان دفاعی دشمن» بود. 🔴 تنها مدال افتخاری که صهیونیست ها دارند این است که بهترین تروریست های دنیا هستند که این هم افتخاری نیست. 🔴تنش زدایی با ظلم با ذات جمهوری اسلامی در تعارض است؛ این اصول ماست که باعث حیات ما می شود و باعث می شود که با افتخار در مقابل نسل کشی صهیونیست ها بایستیم؛ حتی اگر همه دنیا سکوت کنند و کشتار غیر نظامیان را ببینند و دم بر نیاورند./ جماران محبوب پورابراهیم از رودسر 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
حملۀ موشکی از لبنان به رأس‌الناقوره 🔹رسانه‌های صهیونیستی گزارش دادند که در پی شلیک چند موشک از جنوب لبنان به منطقه اشغالی «رأس‌الناقوره»، آژیرهای هشدار فعال شدند. رسول عزیزی نژاد 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
⭕️ امریکا پارسال یه عروسی می‌خواست اینجا بگیره؛ اسم دوماد اسراییل بود و اسم عروس آی‌مک دوماد سرخوش و شنگول، داشت به حجلهٔ عروس می‌رفت که یهو حماس از راه رسید و با عملیات طوفان‌الاقصی گردن دوماد رو گرفت و از حجله کشیدش بیرون 🔺حالا ببینیم قضیه چیه؛ غرب و شرق دنیا باید از یه راهی به هم وصل باشن، راه سنتیِ حمل و نقل توی دنیا، مسیر آبی رنگه که از کنار یمن می‌گذره. آمریکا اومد یه مسیر جدیدی طراحی کرد؛ «مسیر هند، کشورهای عربی، اسراییل، اروپا» که با رنگ قرمز مشخص شده به این مسیر جدید میگن آی‌مک. مهم‌ترین اثر مسیر جدید این بود که اسراییل رو تبدیل می‌کرد به دروازه‌ی حمل و نقل دنیا جدای از سود اقتصادیش؛ این مسیر جای پای اسراییل رو هم محکم می‌کرد و بقیهٔ کشورها بهش وابسته می‌شدن. خب وقتی اسراییل بشه دروازه، بقیه‌ی کشورا باید به رسمیت بشناسنش دیگه. چنین اتفاقی به معنای تقویت اسراییل و تضعیف فلسطین بود مسیر آی‌مک می‌تونست اسراییل رو همیشگی کنه و وقتی اسراییل همیشگی می‌شد، طبعا فلسطین هم برای همیشه از بین می‌رفت فلسطینی‌ها دو تا انتخاب داشتن برای همیشه از بین برن یا جلوی نابودی کامل بایستن فلسطینی‌ها مثل همیشه تصمیم گرفتن برای بقای خودشون بجنگن؛ حاضر شدن تلفات بدن ولی از بین نرن. و نتیجهٔ این تصمیم شد عملیات طوفان‌الاقصی حماس و حزب‌الله با این عملیات‌های خودشون، ثابت کردن که اسراییل امن نیست و به درد اینکار نمی‌خوره و اسراییلی که پارسال داشت با آی‌مک عروسی می‌کرد تا دروازهٔ حمل و نقل دنیا بشه، الان داره سر بقا و موجودیت خودش می‌جنگه
🔷 امام خامنه‌ای: «قضيه فلسطين كليد رمز آلود گشوده شدن درهای فرج به روی امت اسلام است.» (سومین کنفرانس بین المللی قدس، ۱۳۸۵/۱/۲۵) 🔸۱۱ امام معصوم قبل از حضرت مهدی(عج) توسط به ظاهر مسلمانان و نزدیکان خودشان مورد پذیرش قرار نگرفته و به شهادت رسیدند! حضرت بقیه الله(عج) نیز می‌داند که در صورت ظهور نابهنگام در زمانه‌ای که مردم کماکان به بلوغ نرسیده‌اند، نه تنها نمی‌تواند آنها را رشد دهد، بلکه سرنوشت ۱۱ معصوم قبل نیز در انتظار اوست! 🔸آنچه از مجموع احادیث برمی‌آید این است که حضرت هنگامی ظهور می کند که انسان‌های کره زمین به طور بالقوه به قابلیتی برسند که اراده یاری کردن واقعی او را داشته باشند. 🔸در قرن اخیر هیچ مسئله‌ای مانند مسئله فلسطین نمی‌تواند نمایانگر وجود یا عدم وجود این ظرفیت در انسان این عصر باشد. این مسئله تنها مسئله‌ای است که اروپایی و آسیایی بودن، سیاه و سفید بودن، مرد یا زن بودن، پولدار یا فقیر بودن، باسواد یا بی‌سواد بودن و به طور کلی هیچ شاخصه‌ای در خصوص درک آن تأثیری ندارد و فطرت همه انسان‌ها در این خصوص به یک نتیجه می‌رسد و آن هم نابودی اسرائیل است (امروز دیگر همه مردم دنیا سابقه راهپیمایی بر ضد اسرائیل را دارند)! 🔸اگر قرار باشد در این عصر احساسات همه مردم کره زمین در خصوص یک موضوع به طور مشترک جریحه‌دار شده باشد، آن مسئله نسل کشی فلسطین است. بلاشک اگر بشر امروز ظرفیت گرفتن موضعی منطقی و فطری دقیق در خصوص مسئله فلسطین به عنوان بدیهی‌ترین معضل هستی را نداشته باشد، درهای فرج هم باز نخواهد شد! ✍علی جهانبخش، قاضی دادگستری
🔷 آقای جمهوری اسلامی، دلمان برایت تنگ شده است! 🔸زمانی ۲۳ کشور در مقابل ما به طور مستقیم جنگیدند و از آنها اسیر گرفتیم، بالای ۱۰۰ کشور به طور غیرمستقیم با ما جنگیدند و همه جهان هم این را می‌داند. در آن زمان نفت تنها کالای اقتصادی ما بود که چون جنگنده های عراقی کشتی‌هایمان را می‌زدند به فروش نمی‌رفت. اوضاع بسیار وخیم بود. غربگرایان و نفوذی‌ها دائم بر لزوم قطع جنگ و تسلیم شدن به صدام تاکید می کردند! 🔸صدام با همکاری آمریکا، شوروی و دیگر دول متنفذ غربی نفت خود را با نفتکش‌های آنان و با نصب پرچم یک کشور بیگانه بر روی آن حمل و به مقصد می‌رساند. به لحاظ سیاسی کار گره خورده بود و ظاهرا دیگر هیچ راهی برای صدمه زدن به صدام وجود نداشت! این بار دیگر کشورهای صاحب پرچم طرف ما بودند نه عراق و حزب بعث! 🔸محسن رضایی به نزد حضرت امام(ره) می‌رود و ماجرا را به ایشان می‌گوید اما حضرت امام کاملاً با جدیت می‌گوید: «اگر من بودم آن کشتی‌ها را می‌زدم و هیچ فرقی نمی‌کند که پرچم کدام کشور را بالا برده اند زیرا آنها همه دشمن ما هستند.» محسن رضایی و دیگر فرماندهان از این صحبت حضرت امام بسیار تعجب می‌کنند! 🔸۱۰۰۰ کیلومتر آن طرف‌تر جوانان بوشهری به رهبری شهید نادر مهدوی که حتی حضرت امام را از نزدیک هم ندیده بودند، با قایق‌های فایبرگلاس ماهیگیری ۴۰۰ کیلوی خود اقتدار را در خلیج فارس به دست گرفتند و ده‌ها نفتکش کشورهای غربی حامل نفت عراق را منفجر کردند و در بزرگترین عملیات خود نفتکش الرخا کویت با نام جعلی بریچتون که پرچم آمریکا را بر بالای خود داشت منهدم کردند. 🔸شیوه عملیات آنها اینگونه بود که ۱۴ مین دریایی را به نیت ۱۴ معصوم در مسیر این کشتی غول پیکر ریختند و نهایتاً ۵ ناو شکن اسکورت از مین ها رد شدند و به خواست ائمه اطهار(ع) و خداوند یکی از آنها به کشتی بریچتون برخورد کرد و ۴۰۰ خبرنگار حاضر در آن کشتی این صحنه را به همه جهان مخابره کردند و جهان فهمید که خلیج فارس بیشه شیران است و حرف امام روی زمین نماند! 🔸سال‌ها بعد و هزاران کیلومتر آن طرف‌تر، صرب ها در بوسنی و هرزگوین یکی از بزرگترین جنایات عالم را رقم زدند و نسل کشی مسلمانان را به راه انداختند. بسیاری از نیروهای ایرانی در قالب نیروهای امدادی به کمک آنها رفتند. 🔸نیروهای ایرانی خبر خودسوزی یک دختر ۱۶ ساله مسلمان که از اردوگاه اسرا فرار کرده بود و توسط برخی پزشکان سازمان ملل به عنوان برده جنسی به کارگرفته شده و هزاران بار مورد تجاوز قرار گرفته بود را شنیدند و غیرت مسلمانی تمام وجودشان را فرا گرفت. جان برکفان ایرانی همان لحظه تصمیم گرفتند برای تسکین عزت خود دست به یک عملیات بزنند! 🔸نادر طالب‌زاده! بله شهید نادر طالب‌زاده چون سال‌ها در آمریکا زندگی می‌کرد و انگلیسی را خوب بلد بود، قرار شد که به بهانه مُصاحبه خودش را به «رادوان کارادزیچ» (رهبر صرب ها و هم دانشگاهی خود در دانشگاه شهر کلمبیای آمریکا) برساند و در فُرصتی مناسب و با انفجارِ بُمبی که داخلِ دوربینش بود خود را به شهادت، او را به درک و هزارنفر انسانِ بی‌گناه و دستِ خالی را به آزادی و آرامش برساند. نهایتاً موضوع به صورت تلفنی در تهران به آیت الله خامنه‌ای مخابره شد و ایشان شدیداً مخالفت نمود و آن عملیات انجام نشد. 🔸به سال‌ها قبل برگردیم که پس از انقلاب کمیته انقلاب اسلامی دادگاه‌های خود را در کف خیابان‌های تهران برگزار و برخی را به خاطر گران فروشی حتی به میزان یک تک تومانی یا کمتر جلوی دیدگان همه شلاق می‌زد تا کسی نتواند به مردمی که این همه سختی را در حال تحمل هستند خیانت کند. روحیه پایمردی آن روزها گمشده این روزهای ماست! 🔸ای کاش رهبر معظم انقلاب مجبور نمی‌شد که برای انجام تکالیف برخی‌ها به آیات قرآن و بشارت‌های الهی استناد کند و بگوید که: «عقب نشینی غیرتاکتیکی غضب الهی را در پی دارد.» بلاشک سپاه پاسداران همان عِرقی را که در بحبوحه جنگ بوسنی در خصوص آن دختر ۱۶ ساله خارجی داشت در حال حاضر هم در خصوص همه مسلمانان جهان دارد؛ نشان به آن نشان که در زمانی که همه می‌گفتند چرا سپاه بیکار نشسته و دست به عملیات نمی‌زند، سردار نیلفروشان معاون عملیات سپاه به همراه فرمانده محور مقاومت سید حسن نصرالله با ۸۵ تن بمب سنگرشکن به کاروان عاشورا پیوست! 🔸ای کاش در همه بخش‌های نظام اعم از دولت، قوه قضاییه و همه سازمان‌های خرد و درشت آن روحیه قاطعیت آن روزهای جمهوری اسلامی که وقتی تصمیمی می‌گرفت و اعتقاد بر صحت آن داشت قاطعانه آن را اجرا می‌کرد عملی می‌شد. البته در اینکه آن سیاست‌ها خود نیز باید کاملاً صحیح باشند تا قاطعیت بتواند اثرگذاری خاص خود را به وجود بیاورد نیز هیچ تردیدی وجود ندارد. اگر بخواهیم فردا حسرت امروز را نخوریم، باید به سیاست‌های اعلامی رهبر معظم انقلاب گوش فرا دهیم! ✍علی جهانبخش، 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
حبیب شهریاری