eitaa logo
یاران وفادار
161 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
6 فایل
این کانال در راستای گفتمان انقلاب اسلامی ، همدلی و وحدت هم محلی ها و هموطنان گام بر می دارد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 ✨اِیَّاکُمْ وَ سُوءَ الْخُلْقِ فَاِنَّ سَیِّئَ الْخُلْقِ فِی النَّارِ لامَحَالَةَ 💭از بد اخلاقی بپرهیزید زیرا بد اخلاق بدون تردید در آتش است 🍃امام رضا(ع) (عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج ۱، ص ۳۴ ) 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حد اقل ۳ بار خودت بین حد اقل برای ۱۰ نفر بفرست و تاکیدکن که اونا هم حد اقل ۳ بار ببینن ┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄ 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔰 اگر ایران ضعیف بود 🔹یک لحظه فقط تصور کنید امروز در شرایط پر التهاب جهان بویژه غرب آسیا ، ایران موشک و پهپاد نداشت ، زیر ساخت های عظیم نظامی برای طراحی ،تولید و توسعه سلاح نداشت ، شهرهای و تونل های زیر زمینی را نداشت ، موشک هایش هایپرسونیک و نقطه زن نبود ، نیروی دریایی راهبردی قدرتمند نداشت ، یا اینکه همه اینها را داشت اما بومی و تولید داخل نبود و وابسته به دیگران بود . 🔹 یاران و بازوان توانمند منطقه ای اش را نداشت ، یا ایشان را تجهیز و حمایت نکرده و آموزش نمی داد ، فرماندهان و نیروهای مسلح متعهد متخصص و مجرب را نداشت ، بر چرخه دانش هسته ای مسلط نبود ، سیستم اطلاعاتی و امنیتی منفعل و بی تفاوتی داشت ! 🔹در این صورت چه اتفاقی ممکن بود بیفتد؟! بله حتی تصورش نیز فوق العاده وحشتناک است ! ایران غنی و متمدن لقمه چرب و آسانی می شد برای هرکس و ناکس !! گروهک های گوناگون جدایی طلب ضدانقلاب ، تکفیری ها ، منافقین قدیم و جدید ، کشورک های متوهم حوزه خلیج همیشه فارس ، برخی همسایگان هزار چهره فرصت طلب هر بلایی که میشد و امکانش بود بر سر ایران عزیز و ملت قهرمان آن می آوردند . 🔹جبهه استکبار و در راس آن امریکا و رژیم خونخوار صهیونیستی ایران ما را به غزه دیگری تبدیل می کردند ، دیگر قدرت ها هم که ادعای دوستی دارند مطمئنا خنجرهای منفعت خود را از پشت بر قلب میهن فرو می کردند ! 🔹اینها را ننوشتم که ایجاد نگرانی کنم بلکه برعکس می خواهم بگویم خیالتان راحت باشد به برکت خون شهیدان و هوشیاری و آینده نگری رهبر فرزانه انقلاب در این صحنه متلاطم ، ترسناک و بی رحم جهانی ایران عزیز ما مقتدر ، مستحکم و مطمئن است . 🔹امروز ایران ما مورد احترام و تکریم دوست و دشمن بوده و با قدرت می تازد ، دشمنان را تهدید و تادیب و دوستان را چون دژی باصلابت حمایت می کند. این عظمت را باید قدر دانست ، برایش فخرفروشی کرد و هزاران مرتبه خدا را شاکر بود برای ایرانی که لرزه بر اندام رقیبان و دشمنان انداخته و مایه مباهات دوستان گشته است. ✅درود خدا بر آن کسی به درستی تشخیص داد دنیای فردا دنیای موشک هاست و بر این فهم استوار ماند و طی مسیر کرد. رحمت و رضوان خدا بر شهدای راه وطن و جبهه مقاومت و درود و سلام خدا بر رهبر دوراندیش و حکیم ایران اسلامی ✍محمدتقی احمدی 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ماجرای رهگیری و انهدام پهپاد پنهان‌کار هرمس اسرائیل در نطنز با توضیحات سردار حاجی‌زاده ٪ # ایران مقتدر 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔰 جنگنده‌های ارتش پاکستان در چند موج حمله هوایی به منطقه کوهستانی گنجکور، مواضع گروهک تروریستی جیش العدل را بمباران کردند. 🔸به‌گزارش منابع محلی، تا این لحظه خبر هلاکت دستکم ۱۰ تروریست تایید شده است. 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔘داستان کوتاه روزی ملانصرالدین به دهكده ای می رفت، در بين راه زير درخت گردوئی به استراحت نشست و در نزديكی اش بوته كدوئی را ديد. ملا به فكر فرو رفت كه چگونه كدوی به اين بزرگی از بوته ی كوچكی بوجود مي آيد و گردوي به اين كوچكی از درختی به آن بزرگی؟ سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! آيا بهتر نبود كه كدو را از درخت گردو خلق می كردی و گردو را از بوته كدو؟ در اين حال، گردوئی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهايش پريد و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت: پروردگارا! توبه كردم كه بعد از اين در كار الهي دخالت كنم... زير ا هر چه را خلق كرده اي،حكمتي دارد و اگر جاي گردو با كدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم! هیچ کار خدا بی حکمت نیست 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
💢 نهی از جمع مال برای دیگران 💠 امام علی علیه السلام فرمودند: 🍃...فَإِنَّ الَّذِي فِي يَدِكَ مِنَ الدُّنْيَا قَدْ كَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَكَ وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَكَ... 🔹آنچه از دنيا هم ‏اكنون در اختيار توست پيش از اين در دست ديگران بوده است و بعد از تو نيز به ديگران مى‏ رسد. 📚 حکمت ۴۱۶ نهج البلاغه 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
امام زمان 110.mp3
6.03M
درست شبیه ... حادثه ی باشکوه نیز ، آمادگی و دوندگی می خواهد! ✨ در امسال، هر کداممان، طلایی ترین تصمیم ها را برای این اتفاقِ ، خواهیم گرفت. 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
خیلی ماجرای شیرینی حتمابخونید "آیت الله بروجردی و دزد منزل" 🔹 دیروز آقای حسن عباسی فرزند مرحوم شیخ موسی زنجانی از مرحوم سید سجاد حسینی (دامادشان) حکایتی را به این شرح نقل کردند؛ در سال ۱۳۸۰ از قم به تهران می رفتم پیر مردی کنارم نشسته بود. دقایقی از حرکت اتوبوس نگذشته بود که باب سخن باز شد و به مناسبتی نام آیت الله العظمی بروجردی برده شد. پیر مرد با یک حس و حال خاصی رو به من کرد و گفت می خواهم حکایتی را نقل کنم: گفتم بفرمائید... گفت؛ " شبی بعد از نماز مغرب و عشا مثل همیشه بعد از این که همه رفتند خادم منزل آقای بروجردی درب ها را می بندد. آقای بروجردی با چند نفر از بزرگان مشغول گفتگو بودند که صدای عطسه ای از اتاق های مجاور به گوش جمع می رسد. خادم و یکی دو نفر دیگر، فورا رد صدا را دنبال می کنند. ناگهان، جوانی را می بینند که خود را در گوشه یکی از اتاق ها پنهان کرده بود... او را نزد آقای بروجردی می آورند آقای بروجردی از او می پرسد: راستش را بگو، در خانه من چه می کنی؟ جوان با ترس و لرز می گوید: اگر راستش را بگویم در امان خواهم بود؟ آقا می بفرمایند بله، کسی تو را اذیت نخواهد کرد. بگو این جا چه می کنی؟ جوان گفت: آقا من از تهران آمده ام، دیروز از زندان آزاد شده و اهل بروجردم. شغل من دزدی است. از دیروز هرچه فکر کردم که این شب عیدی با دست خالی چگونه پیش زن و بچه بروم فکرم به جایی نرسید الا این که به قم آمده و از خانه شما دزدی کنم. این شد که اینجا مخفی شدم تا در فرصت مناسب نقشه ام را عملی سازم که گیر افتادم. 🌷آقای بروجردی نگاهی به جوان کرد و گفت ظاهرا گرسنه ای و چیزی نخوردی؟ جوان گفت بله آقا، امروز هیچی نخوردم! آقای بروجردی فرمودند شامی تهیه کردند و به سارق جوان دادند. بعد از این که دزد جوان شامش را خورد آقای بروجردی فرمودند: اگر من کاری برای تو کنم قول می دهی دیگر دزدی نکنی؟ جوان بلا فاصله گفت: بله آقا قول شرف می دهم... آقا فرمودند امشب را اینجا باش استراحت کن تا فردا... صبح روز بعد او را با یکی از مباشرینش به بازار می فرستد و دستور می دهد کت و شلواری برای خودش و لباس و سوغات شب عیدی برای زن و بچه اش خریداری کنند. بعد از خرید نزد آقای بروجردی بر می گردند. آقا مبلغ ۴۰۰ تومان به او می دهد می فرماید برو پیش زن و بچه ات اما ۱۴ فروردین اینجا باش... جوان دست آقا را می بوسد و تشکر می کند و با درشکه ای که به دستور ایشان آماده کرده بودند به گاراژ می رود و راهی بروجرد می شود. ۱۴ فروردین طبق وعده حاضر می شود آیت الله بروجردی نامه ای به دست او داده می فرماید نزد فلان کس در بازار تهران برو و این نامه را از طرف من به او بده! جوان به همان آدرس راهی بازار تهران می شود.. فردی که نامه را تحویل می گیرد از بزرگان بازآر تهران است . می گوید طبق سفارش آقا شما را به شاگردی می پذیرم این جا بمانید و کار کنید. بعد از سه ماه، به جوان می گوید شخص بزرگی مثل آیت الله بروجردی شما را پیش من فرستاده است و لذا از ایشان خجالت می کشم که شما فقط شاگرد من باشید بنابراین سه دانگ مغازه را به نام شما می زنم و شما را شریک خودم می کنم... چند ماه بعد جوان را صدا کرده به او می گوید من مال د اموال زیادی دارم و نیازی به این مغازه ندارم، به احترام آقای بروجردی همه دکان را به نام شما می زنم... خلاصه، بعدها آن جوان به چنان ثروتی دست پیدا می کند که تا الان به نیابت آقای بروجردی ۴۰ سفر مکه مشرف شده است. ده ها خانه برای فقرا خریده و صدها کار خیر کرده است..." 🔸پیرمرد به من گفت آقا سید حالا دوست داری آن جوان سارق را به شما معرفی کنم؟ گفتم: بله! در حالیکه اشک چشمان خود را پاک می کرد گفت؛ آن دزد جوان، همین پیرمردی است که الان در کنار شما نشسته است و به لطف خدا و محبت و سخاوت آیت الله العظمی بروجردی به ثروت و عزت فراوانی رسیده است...🌲 به قلم استاد حسینی دورود https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9662 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا خداوند انتقام مردم مظلوم فلسطین رو نمیگیره⁉️ و اسرائیل رو نابود نمیکنه⁉️ 🎙 استاد محمدی_شاهرودی 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وحشتناک‌ترین موشک خوشه‌ای ایران که اینبار بلای جان صهیونیست‌ها خواهد شد 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
کوچک شمردن گناه_500.mp3
1.74M
🎧کوچک شمردن گناه 🎙️حجت الاسلام 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
۞﴾﷽﴿۞ ☘️ علیه‌السلام فرمودند: در لحظات شبانه روز  زیاد صلوات بفرستید و زیاد برای مردان و زنان مومن دعا کنید که صلوات بهترین کار خیر است وَ أَكْثِرُوا مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ  وَ الدُّعَاءِ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي آنَاءِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَإِنَّ الصَّلَاةَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَفْضَلُ أَعْمَالِ الْبِرِّ 📚 فقه‌الرضا عليه‌السلام، ص: ۳۳۹ 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ شهید ابومهدی المهندس: 🔥🇺🇸🔥 آمریکا به دست ترامپ إن شاء الله خراب میشه. 🏷 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
دو شهید در یک قاب. جوان خیابان جعفری. جایتان خالیست. ابهت خیابان ما بودید قامت پدرانتان خم شد زیر بار غمتان. آخ !!!داغ فرزند آدم رو بدجوری می سوزاند هر لحظه انگار از سر تا پای آدم سرد می شود.... جوانم رفت جوانم رفت... لباس رزم که بر تن کردید دل مادرانتان لرزید خانه بیقرار بود در و دیوارش بوی انتظار می داد اما چه انتظاری که آخر به سر نرسید چرا به سر رسید به سر رسید به سر رسید پدر فقط به گنبد آسید جعفر آقا نگاه می کرد... هی میرفت به مسجد و هی برمی گشت. گمشده اش در حیاط مسجد آرمیده بود وقتی خبرتان را آوردند انگار پرستوها هم از حیاط خانه رفتند غربت گرفت دلمان را سالها گذشته از دلتنگی پدرانتان . اخر نیستند که انها هم کوله بار بستند چقدر سخت بود بوی بهار و چهچه بلبلان در حیاط و یک دنیا حرف بر لبان خاموششان. هر بار پرسیدیم: بابا چطوری؟؟؟ نگاهمان می کردند و فقط سکوت بود و سکوت حالا باز هم بهاراست و بلبلان می خوانند شما نیستید و پدرانتان هم. بلبلان هم غریبانه می خوانند و دیوارهای خانه که دیگر نیستند و حیاطی که دیگر نیست و خاطراتی که فقط بوی بهار زنده می کندشان.. شهید باقر نجفی و شهید نادر رهبر 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔰ارتش رژیم با مقاومت سرسختانه‌ای روبه‌رو شده است 🔸دبیرکل حزب‌الله لبنان گفت: رژیم صهیونیستی به ارتش زمینی خود تکیه می‌کند، اما این ارتش برایش کارساز نخواهد بود. رژیم از درگیری مستقیم می‌ترسد و در مرزها با مقاومت سرسختانه‌ای روبرو شده است. 🔸میدان نبرد تنها راه توقف تجاوز از مرزها، علاوه بر حملات به جبهه داخلی اسرائیل است، ما ده‌ها هزار نیروی آموزش دیده داریم که می‌توانند با دشمن مقابله کنند و استقامت نشان دهند. ما توانایی‌های لازم برای مدت زمان طولانی را نیز در اختیار داریم». 🔸نعیم قاسم درباره قدرت موشکی و پهپادی حزب‌الله نیز گفت که اشغالگران از حملات حزب‌الله به وحشت افتاده‌اند و هیچ جای امنی در این رژیم برای آن‌ها وجود ندارد. 🔸او تأکید کرد: «روزها در راه است و اتفاقات آینده بسیار بیشتر و شدیدتر خواهند بود. 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
پنجشنبه🌸 ۱۷ آبان ۱۴۰۳ ه.ش _ ۵ ربیع الاول ۱۴۴۶ قمری سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳ مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
عیدتون مبارک😄🙏🌺 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خیلی دوستشون دارم اما... دختر خانم کوچک و زیبایی که به فرمان جهاد آقا لبیک گفت و در پویش طلاهای خود را تقدیم جبهه مقاومت کرد. این طلاها را سال پیش پدرم برایم خرید.حالا که آقا فتوای جهاد داده آن را تقدیم جبهه مقاومت می‌کنم. 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
. 🔰 شفاعت زن‌های مؤمنه در قیامت، با حضرت زینب کبراست ... در نقلی آمده است: حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در وصایای خود، به حضرت زینب سلام‌اللّه‌علیها فرمودند: 🔻وقتی‌که حسین «صلوات‌الله‌علیه» مردان امّت پدرم را در روز قیامت شفاعت کند، تو‌ نیز در آن روز ، زن‌های امّت پدرم را شفاعت خواهی کرد. 📚فواکه المتعلّمین، قائنی، ص۳۱۴. ✍ سَر، نه آن است که همواره پریشان تو نیست دل، نه آن است که سرگشته و حیران تو نیست ما به شکرانۀ عشق تو به صحرا زده‌ایم عاقلی شیوانۀ رندان بیابان تو نیست زینت دست خداوند تویی یا زینب! گوهری در صدف فاطمه هم‌سان تو نیست ای شفاعت گرِه معجر نورانی تو روز محشر چه کسی دست به دامان تو نیست؟ گردنم خم شده از بس که سرم سنگین است سر من، این سر بیچاره که قربان تو نیست به حسین و حسن از چشم خدا می‌افتد قدر بال مگس آن چشم که گریان تو نیست... 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
📌حضرت امام خامنه‌ای یکی از جلوه‌های خودسازی شهید کاوه را چنین روایت کرده‌اند: «در یکی از عملیات‌ها دستش مجروح شده بود، تهران آمد سراغ من. من دیدم دستش متورّم است. 🔸پرسیدم دستت درد می‌کند؟ گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم، برادرهایی که آن‌جا بودند گفتند دستش شدید درد می‌کند، این همه درد را کتمان می‌کرد و نمی‌گفت. این مستحب است که انسان حتی‌المقدور درد را کتمان کند و به دیگران نگوید. یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت».  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کمک مومنانه   به ۹۹۳ مورد رسید    دقایقی پیش با  واریز مبلغ  ۰۰۰ / ۳۶۰ تومان  به حساب ۱ نیاز مند  محترم    تعداد کمک های صندوق الغدیر به ۹۹۳ مورد رسید .    رسول خدا ( صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: هر کس نیاز مؤمنی را روا سازد، خداوند حاجت‌های فراوان او را روا سازد که کمترین آن بهشت باشد. * * * * * * * * خیرین محترم لطفا کمک های خود را به شماره کارت 6037997580516012 واریز کنند . صندوق  الغدیر تالش محله
یاران وفادار
👇👇 رضا همانطور که نگاهی به چهره مادرش رقیه که حالا حالت شکرگزاری به خودش گرفته بود می کرد، شماره مهد
🎬: رضا خیره به صفحهٔ مانیتور بود که تقه ای به در خورد و پشت سرش صدای آقا مهدی بلند شد. رضا از جا برخاست و در را باز کرد و همانطور که سلام و علیک و خوش و بشی با آقامهدی و دوستاش می کرد، آنها داخل اتاقش دعوت کرد. رضا، صندلی پشت مانیتور را به آقا مهدی تعارف کرد و خودش پشت صندلی ایستاد و دو مردی که آقا مهدی آنها را فرید و مجتبی معرفی کرده بود دو طرف رضا ایستادند. رضا نقطه قرمز را روی مانیتور نشان داد و گفت: تقریبا یک ربع هست که اینجا ثابت مونده به نظرم یا به مقصد رسیده یا می خواد استراحت کنه. مهدی سرش را جلوتر برد و همانطور که با دقت صفحه را نگاه می کرد گفت: کجاست؟! و بعد خودش ادامه داد: فکر می کنم یزد باشه درسته؟! رضا سری تکان داد و گفت: دقیقا، یکی از خیابان های فرعی شهر یزد هست. مهدی رو به مجتبی گفت: سریع مرکز یزد را بگیرین مجتبی چشمی گفت و مشغول شماره گرفتن شد و بعد از چند دقیقه گوشی را به مهدی داد، مهدی بعد از معرفی خودش و توضیحاتی درباره عملیات و کیسان، گفت: ببین داداش، فرد مورد نظر که الان ظاهرا در شهر یزد متوقف شده برای ما خیلی مهم هست، هم از لحاظ اطلاعاتی مهم هست و هم اینکه وجودش اینجا لازم و ضروری ست، لطفا به این جی پی اس که براتون ارسال می کنم مراجعه کنید ایشون را با کمال احترام به مرکز بیارین و هر وقت کار انجام شد به ما اطلاع بدین و من با اولین پرواز خودم را به اونجا می رسونم، مهدی نفسش را آهسته بیرون داد و گفت: تاکید می کنم، سلامت این آقای دکتر کیسان محرابی برای ما مهم هست، قرار نباشه کوچکترین گزندی بهش برسه حتی اگر دیدین بین فرار کردنش و کشتنش یکی را باید انتخاب کنید، بزارید فرار کنه.. از ان طرف خط گفتن: چشم جناب سرهنگ، فقط جسارتا برای بازداشتش حکم قاضی می خواد... مهدی گفت: حکم را من گرفتم براتون میفرستم، فقط حواستون باشه با احترام، طوری نباشه طرف فکر کنه زندانی هست و سلامتش تضمین باشه... از پشت خط صدای چشمی آمد و مهدی گفت: الان حرکت کنید، به محض اینکه رؤیتش کردین، ما را هم در جریان بگذارید و تماس قطع شد. مجتبی و فرید روی تخت رضا نشستند و فرید رو به رضا گفت: آقا رضا، اینجور که آقا صادق می گفتم سیستم این رد یابه با اونکه ما استفاده می کنیم متفاوت هست، میشه برام توضیح بدین چه جوریاست و چه چیزی اضافه تر از بقیه ردیاب ها داره؟! رضا به طرف مبل تک نفره کنار تخت رفت و شروع به توضیح دادن کرد، هر چه که رضا بیشتر توضیح میداد، فرید و مجتبی که عمری خودشان توی این کار بودن متعجب تر می شدند. بعد از صحبت های رضا، مجتبی رو به سرهنگ کرد و گفت: چه هوشمندانه! آقای سرهنگ به نظرم رضا هم دعوت کنیم مرکز خودمون، این آقا مهندس اونجا به کار ما و مملکت بیشتر می خوره هااا مهدی که اصلا توی حال و هوای دیگه ای سیر می کرد لبخندی به روی رضا زد و گفت: اگر آقا رضا خودش بخواد چرا که نه... حرف مهدی نیمکاره مانده بود که تلفن مجتبی به صدا درآمد. مجتبی نگاهی روی صفحه گوشی کرد و گفت: از مرکزمون توی یزد هست و سپس تلفن را وصل کرد و روی بلندگو زد. از اون طرف خط صدای پخته ای بلند شد: سلام مجدد جناب سرهنگ! مهدی با حالتی دستپاچه همانطور که چشم به گوشی دوخته بود گفت: دکتر...دکتر را موفق شدین که... از ان طرف خط گفتن: قربان! ما دیر رسیدیم، انگار ماشینی که دکتر محرابی سوار بودن از یه آژانس کرایه کرده بودن و قبل از اینکه ما برسیم، ماشین را تحویل دادن و رفتن،در ضمن ماشینی که مشخصاتش را شما دادین به نام دکتر محرابی کرایه نشده بود، یه اسم دیگه بود... انگار دنیا دور سر مهدی به چرخش افتاده بود، دیگه چیزی از حرفهای همکارش نمی فهمید، آخه در یک قدمی پسرش کیسان بود و الان..... ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🇮🇷
یاران وفادار
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_چهارم🎬: رضا خیره به صفحهٔ مانیتور بود که تقه ای به در خورد و پشت سرش صدای آ
🎬: کیسان ماشینی را که برایش کرایه کرده بودند، تحویل داد، بعد از کلی کار کردن توی ایران و آموزش هایی که قبل از آن از طرف سرویس موساد دیده بود، می دانست در شرایطی که بیم ان بود مورد تعقیب قرار گیرد، نه به قطار و نه اتوبوس و نه هواپیما اعتمادی نیست. او باید به مشهد میرفت، قول داده بود و گذشته از قولش او دل داده بود، بدون اینکه بداند چه طور شده! بدون آنکه بفهمد چه اتفاقی افتاد که کارش به عشق و عاشقی کشیده! اسیر دو چشم درشت و مشکی، دقیقا مانند چشمان مادرش محیا شده بود. کیسان تا قبل از دیدن ژاله نمی دانست که می شود چنین حس خارق العاده ای در این دنیا تجربه کرد. او از دار دنیا یک مادر داشت و فقط عشق مادرانه را در سینه داشت و چون همیشه دست ظلم روزگار او را از مادر جدا کرده بود، این لذت دوست داشتن را در رؤیاهای خود می جست. حالا بعد از سالها زندگی، حسی شبیه همان مهر و محبت اما از نوعی دیگر در خود احساس می کرد، حسی که در یک لحظه و با یک نگاه در بدنش پیچید. او هر وقت لحظه دیدن ژاله را در ذهنش یاد آوری میکرد، عجیب قلبش به تپش می افتاد، اصلا برایش عجیب بود، کیسانی که الان می بایست با تمام وسایل و نتایج تحقیقاتش در خدمت بیژن که مهرهٔ موساد در ایران بود، باشد، الان دنبال کرایه ماشین شخصی بود که مستقیم او را به مشهد برساند‌. کیسان روی نیمکت نزدیک ترمینال نشسته بود، دقایقی قبل دسته ای اسکناس به پسرکی سیه چرده داده بود تا برایش ماشینی به مقصد مشهد کرایه کند و حالا همانطور که چمدان مسافرتی جلوی پایش بود و کیف لپ تاپ را روی زانو گذاشته بود خیره به نقطه ای نامعلوم به ژاله فکر می کرد. کیسان صحنه ای را به یاد آورد که بعد از کلی من من کردن به ژاله ابراز علاقه کرده بود و ژاله این دختر زیبا با شنیدن این حرف لپ هایش گل انداخته بود و با گفتن این جمله که: من باید بروم، قلب کیسان هم با خود برد. کیسان اینقدر دنبال قضیه را گرفت تا اسم و رسم و شماره ژاله را به دست آورد و نمی دانست این سماجت در کجای وجودش نهفته بود که حالا اینچنین بروز کرده بود. کیسان گوشی اش را از جیبش بیرون آورد و می خواست شمارهٔ دخترک زیبا را لمس کند، دخترک زیبا اسمی بود که کیسان روی ژاله گذاشته بود و همین اسم نشان دهندهٔ اوج سادگی و محبت کیسان بود. انگشتش را روی اسم کشید و ناگهان بدون اینکه تماس وصل شود، آن را قطع کرد. کیسان واقعا نمی دانست الان زنگ میزند چه باید بگوید، باید حرفهایش را ردیف می کرد و بعد زنگ می زد، اما برای کیسان که تا به حال به هیچ دختری نزدیک نشده بود خیلی سخت بود که الان بخواهد از خواستگاری حرف بزند، اصلا او نمی دانست چگونه باید شروع کند؟ چه بگوید؟! کیسان اوفی کرد و نگاهی به آسمان که تازه ستاره های شب یکی یکی در آن پدیدار میشد کرد و آرام زمزمه کرد: مادر! این وظیفه توست... من که نمی دونم... من چه جوری؟! در همین حین صدای پسرک به گوشش خورد: آقا...آقا بیاین ماشین گرفتم براتون و همانطور که لبخند میزد انگار سخت ترین خوان رستم را فتح کرده گفت: دربستش کردم براتون، قبول نمی کرد اما آق مسلم بلده چطور ردیف کنه آقا، همچی مغزش را با حرفام تیلیت کردم که قبول کرد و بعد اشاره به پشت سرش کرد و گفت: اون سمند نقره ای هست بیاین آقا و بعد جلوتر آمد و دسته چمدان کیسان را گرفت و کشان کشان به سمت ماشین برد... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🇮🇷