فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➕صف پیدا کردن خانه اجارهای در آلمان!!
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
شنبه🌸 ۱۹ آبان ۱۴۰۳ ه.ش _ ۷ ربیع الاول ۱۴۴۶ قمری
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
گزارش کار یک هفته ای کانال از شنبه ۱۲ آبان تا جمعه ۱۸ آبان ماه
تعداد کل پست ها : 1۶۴ ( بطور متوسط روزی حدود ۲۳ پست )
اعضای محترم ذیل در مجموع پست های بسیاری شاید بیش از ۵۰۰ پست و پیام برای مدیر کانال ارسال کردند اما مجموع پست های اعضای محترم که در کانال گذاشته شد ۱۶۴ پست بود که آمار تفکیکی به شرح ذیل تقدیم می گردد :
۱) محبوب پورابراهیم ۳۲
۲) نوری لطفی ۳۲
۳) علی میرچناری ۱۳
۴) رسول عزیزی نژاد ۲۶
۵) علی ملکی ۱۸
۶) انوش بخشی نژاد ۷
۷) حبیب شهریاری ۶
۸) سید تقی جلالی ۲
۹) پرویز روا ۱
۱۰) سهیل قاسمی ۳
۱۱) آقای گرجی ۳
۱۲) خانم شایسته ۱
۱۳) مرتضی ملک دوست ۱
۱۴) وحید حاجتی ۱
از همه اعضای محترم کانال به ویژه ۱۴ بزرگواری که عنایت داشتند تشکر می کنیم
به طور متوسط حدود ۵۰ نفر از کانال بازدید کرده اند
یکی از اهداف این گزارش ، تقدیر و تشکر از ارسال کنندگان پیام و همچنین بازدید کنندگان کانال است
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
#حدیث_روز
📣 امیرالمومنین علیه السلام:
در انجام کار خیر شتاب کن، تا هدایت شوی
میزان الحکمه، جلد3
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ صحبتهای جالب یک زن آلمانی که در یکی از شبکه های تلویزیونی آلمان در مورد تجربهاش از سفر به ایران و رسیدنش به درکی جدید از ایران
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر امنیت ما را بههم بزنید، هرکجا باشید سراغتان میآییم
🔹تصاویر جدید از دستگیری تروریستها در رزمایش شهدای امنیت سپاه
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشکهای خواننده لبنانی از شوق دیدار رهبر انقلاب
🔹ایشان پدر ما و پناهگاه ماست؛ بخصوص بعد از شهادت سید.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
عراقچی: جمشید شارمهد شکنجه نشده است
وزیر امور خارجه در گفتوگو با اشپیگل:
🔹آنچه که در زمان دستگیری رخ میدهد اسمش شکنجه نیست. من در آلمان دیدم پلیس آلمان به یک فرد که فقط روی ماشین پلیس خط انداخته بود، شلیک کرد و او را کشت.
🔹در زمان دستگیری ممکن است اتفاقی بیفتد ولی در طول بازداشت هیچ شکنجه ای رخ نداده، جسد ایشان نیز در دسترس است و اگر خانواده ایشان مایل باشند، ما مشکلی نداریم که حتی کالبد شکافی صورت گیرد. اینکه ادعا شود ایشان در زندان شکنجه
شده فقط یک ادعاست.
🔹کاظم دارابی ۱۵ سال در زندان های آلمان بود ودر همان دو ماه اول دستگیری ۱۷ کیلوگرم کاهش وزن داشت.
🔹شیوه برخورد کشورهای اروپایی و امریکا کاملا متکبرانه است. اگر یک آلمانی دستگیر شود شما میگوید او گروگان گرفته شده ولی اگر شما کسی را دستگیر کنید، معتقدید عدالت اجرا شده است.
🔹شما در مورد مرگ یک تروریست حدود ۲۰ دقیقه است که من را مورد سوال قرار داده اید در حالی که در مورد مرگ ۵۰ هزار نفر در غزه به اندازه مرگ همین یک نفر شاهد هیچ اقدامی در آلمان نبوده ایم.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
هرگز نگو:
فلانی هم هر وقت کاری داشته
باشه فقط ما را می شناسه
بلکه بگو:
الحمدلله که الله متعال به من
توفیق برطرف کردن نیازهای مردم را عنایت فرموده است.
رسول الله فرمودند:
محبوبترین مردم در نزد الله
کسانی هستند که برای مردم
پر سودترین باشند🌱
یاران وفادار
#دست_تقدیر۲ #قسمت_بیست_نهم🎬: چند روز از حادثه گم شدن کیسان گذشته بود، صادق و خانواده اش به شهرستان
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی🎬:
مؤیدی سرش را پایین انداخت و گفت: همین..همین دکتر محرابی که رفتیم پیشش..
رؤیا ناگهانی پایش را روی ترمز گذاشت و همانطور که ناباورانه لبخند می زد گفت: چی گفتی تو؟! وای ژاله جان درست شنیدم؟! دکتر محرابی، همین پزشک جهادی؟!
ژاله که از حرکت رؤیا متعجب شده بود گفت: آره، چطور مگه؟!
رؤیا دوباره ماشین را به راه انداخت و همانطور که از ته دل می خندید گفت: هیچی باورم نمیشه اینقدر زبل باشی که همچی دکتر خوش تیپ و ماهری را تور کرده باشی و بعد انگار اختیار حرکاتش دست خودش نبود، لپ گلگون ژاله را با انگشتش فشار داد و گفت: خیییلی برات خوشحالم، یعنی ژاله جان خیلی خوشحالم، کاش ما هم دعوت می کردی توی مراسم هااا
ژاله آه کوتاهی کشید و گفت: من میگم شاید بابام مخالفت کنه و اصلا حرکات بابام میگن شاید جواب رد بده اول راهی و تو میگی منو دعوت کن؟!
رؤیا که توی ذهنش دنبال راهی برای گرفتن بیشتر اطلاعات بود، لحظاتی ساکت شد و ژاله هم به گمان اینکه رؤیا از این واقعه متاسف است و سکوت اختیار کرده نگاهش را از شیشه به بیرون دوخت.
رؤیا در ذهنش مدام اسم کیسان اکو میشد و اینقدر خوشحال بود که دوست داشت الان ژاله کنارش نبود و زنگ میزد و این خبر را به صادق و آقا مهدی میداد و با امدن نام پدر شوهرش فکری مانند جرقه از ذهنش گذشت.
پس با سیاستی که مخصوص خودش بود گفت: تو دلت گیر این دکتره هست درسته؟!
ژاله آب دهنش را قورت داد و سرش را به نشانه تایید تکان داد.
رؤیا گفت: ببین من راه حلی برای این کار دارم، که اگر پایه باشی و مو به مو گفته هام را انجام بدی راحت به مراد دلت میرسی.
ژاله با حالت سؤالی نگاه کرد و گفت: مثلا چکار کنم؟!
رؤیا شمرده شمرده گفت: ببین من یه پدر شوهر دارم مااااه، گل، اصلا بلبل
می تونم ازش بخوام به عنوان یکی از اقوام داماد همراه آقای محرابی بیاد، البته اینم بگم طرف سرهنگ هست اما دیدم دستش به کار خیره و من میتونم طوری موضوع را بگم که قانعش کنم فقط میمونه این وسط تو به کیسا ...و حرفش را خورد و ادامه داد: به دکتر محرابی بگی که فلانی همراهت میاد و هماهنگ باشه...
ژاله که باورش نمیشد به این راحتی معضلش حل بشه، چشماش برقی زد و گفت: مگه میشه؟!
رؤیا با لحنی قاطع همانطور که چشمکی میزد گفت: چرا نشه بانو؟!
ژاله دست های عرق کرده اش را بهم مالید و گفت: م...م..من روم نمیشه به دکتر بگم، آاااخه...
رؤیا نگاهی به ژاله کرد، ماشین را بغل جاده متوقف کرد و رویش را کاملا به ژاله کرد و همانطور که گوشی اش را از روی داشبرد برمی داشت گفت: بهت حق میدم، اما امروز اراده کردم، خودم یک تنه کاری کنم که ژاله جونم را عروس کنم اما به شرطی براعقدت کل خانواده ام را دعوت کنی و بعد صفحه گوشی را باز کرد و به طرف ژاله داد و گفت: شمارش را بگیر
ژاله با تعجب سرش را تکان داد و گفت: شماره کی را؟!
ژاله ابرویش را بالا داد و گفت: شماره دلبر جان را دیگه و اجازه نداد ژاله اعتراضی کند و گفت: بگیر دیگه، تا نگیری دست بردار نیستم.
ژاله که انگار توی عمل انجام شده قرار گرفته بود و از طرفی خودش هم دلش می خواست این کار به همین شکل. انجام بشه، شماره کیسان را گرفت و گوشی را به رؤیا داد، با خوردن اولین بوق، رؤیا از ماشین پیاده شد و ژاله را که در استرس دست و پا میزد تنها گذاشت.
بعد از چند دقیقه رؤیا درحالیکه انگار کل صورتش از شادی می خندید سوار ماشین شد و رو به ژاله که صورتش به عرق نشسته بود کرد و بشکنی زد و گفت: وقتی کار دست رؤیاخانم باشه همه چی اوکی اوکی هست
ژاله با لکنت گفت:چ...چ.چی شد؟! چی گفتی؟!
رؤیا ماشین را روشن کرد و گفت: حالا بعدش مفصل از خودش بپرس، گفتم همکار خانم خانما هستم و از راز درونش باخبرم و گفتم که متوجه شدم که ژاله خانم از چی نگران هست و بعد پیشنهادم را خیلی سیاستمدرانه و محترمانه دادم، طرف انگار خودش هم ترس از تنها اومدن داشت و با آغوش باز پذیرفت و قرار شد قبل از آمدن به خانه شما یه جا با پدر شوهر بنده قرار بزارن و همدیگه را ببینن با هم بیان و منم باید هماهنگ کننده باشم هااا
ژاله نفس راحتی کشید و همانطور که با محبتی عمیق چهرهٔ رؤیا را نگاه می کرد گفت: خدا را شکر! تو چقدر خوبی رؤیا خانم...
رؤیا توی دلش گفت: آره والا جاری هستن جاری های این دوره و لبخند ریزی زد..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🇮🇷
یاران وفادار
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی🎬: مؤیدی سرش را پایین انداخت و گفت: همین..همین دکتر محرابی که رفتیم پیشش.. رؤ
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی_یکم🎬:
رؤیا با اینکه برنامه ریزی کرده بود زودتر از همیشه به خانه برسد، دیرتر رسید چون اول هدی را از مهدکودک برداشت و بعد ژاله را به ایستگاه ماشین های مشهد رساند و درست همزمان با محمد هادی به خانه رسید.
مادر و دختر و پسر همزمان وارد خانه شدند و محمد هادی همانطور که هدی را بغل می کرد و داخل ساختمان می شد نگاهی به مادرش کرد و گفت: مامان امروز دیر رسیدی اما به نظرم خیلی سرحال میای هااا
رؤیا لبخندی زد و گفت: مورد داره، اما فعلا چیزی نمی گم بزار بابات بیاد، فک کنم مجبور بشیم بریم یه سر تا مشهد.
محمد هادی گفت: مامان من عصر کلاس زبان دارم هااا، بعدم همین دیروز از مشهد اومدیم، مگه چه خبره اونجا؟!
رؤیا گفت: خیلی خبرا...حالا تو خواستی بمون ما نهایت تا آخر شب میایم دیگه یه ساعت و نیم راه بیشتر نیست که...
محمد هادی گفت: باشه اما شرط داره، شرطشم اینه که...
در همین حین در هال باز شد و چهرهٔ خستهٔ صادق که انگار خسته تر از قبل به نظر می رسید توی چارچوب در ظاهر شد.
هدی بدو خودش را جلوی در رساند و با زبان شیرین کودکی شروع به شیرین زبانی کرد، صادق بر خلاف همیشه که تا هدی جلوش میرفت ،بغلش می کرد و به هوا میدادش و کلی بخند بخند می کردند، دستی روی موهای هدی کشید و گفت: سلام خوشگلم و بعد با صدایی آهسته جواب سلام رؤیا و محمد هادی را داد و یک راست به سمت کاناپه سه نفره رفت و خودش را روی کاناپه انداخت.
وقتی صادق این حال میشد، یعنی یک اتفاق بد افتاده..
محمد هادی با نگاهش از مادر می پرسید چه شده و رؤیا همانطور که شانه ای بالا می انداخت به طرف اتاقش رفت تا لباس عوض کن و با اشاره چشم و ابرو به محمد هادی فهماند که لباسش راعوض کند و بیرون بیاید.
رؤیا خیلی زود از اتاق بیرون آمد به سمت آشپز خانه رفت و قابلمه ماکارونی را از یخچال بیرون آورد و روی گاز گذاشت، زیرش را روشن کرد و شعله را کم کرد و رفت توی هال، کنار کاناپه ای که صادق روی ان خوابیده بود نشست و همانطور که با موهای صادق بازی می کرد گفت: چی شده صادق؟!
صادق چشماش را همچنان بسته نگه داشت و چیزی نگفت...
رؤیا که می خواست صادق را از این حال دربیاره گفت: بیا زودتر آشپزخونه غذا بخوریم به نظرم لازمه یه سر تا مشهد بریم.
صادق مثل فنر از جاش بلند شد و گفت: مامان رقیه موضوع را بهت گفته؟!
رؤیا با تعجب گفت: کدوم موضوع؟!
صادق آه بلندی کشید و گفت: خوب همین موضوع که به خاطرش می خوای بری، اومدن آقا عباس و پیدا شدن نفیسه...
رؤیا با دو دست جلوی دهانش را گرفت و گفت: وای خدایا شکرت، نفسیه پیدا شده؟! یعنی بعد از چند سال پیدا شده؟! وای خدایا شکرت و بعد انگار چیزی یادش بیاد گفت: کمیل چی؟! کمیل هم هست.
صادق که انگار در این عالم نیست مثل یک روح لب زد و گفت: آره استخوان های نفیسه و کمیل تو بغل هم توی یک گور دسته جمعی توی یه روستا نزدیک موصل پیدا شدن...
دنیا دور سر رؤیا شروع به چرخیدن کرد و گفت: وای من! خدا به داد دل آقا رضا و عباس و رقیه برسه...
اشک رؤیا شروع به تکاپو افتاد او یاد نفیسه این دختر زیبای عرب که از اقوام عباس بود و با رضا ازدواج کرده بود افتاد.
دختر مهربانی که زبان فارسی را شکسته اما شیرین صحبت می کرد و توی یه سفر که برای دیدار از اقوامش به همراه برادرش ناصر به عراق رفته بود نا پدید شد و همان موقع گمانه زنی ها این بود که در چنگ داعش اسیر شدند و الان....
رؤیا با شنیدن قصهٔ غصهٔ نفیسه و کمیل، همسر و فرزند رضا، داستان پیدا شدن کیسان را فراموش کرد بگوید و همانطور که اشک می ریخت گفت: نفیسه اینا الان کجان؟!
صادق که مشخص بود بی صدا اشک ریخته، دماغش را بالا کشید و گفت: همونجا توی عراق دفنشون کردن، اما هنوز موضوع را به رضا نگفتن، باید خودمون بریم و کنارشون باشیم.
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🇮🇷
یاران وفادار
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_یکم🎬: رؤیا با اینکه برنامه ریزی کرده بود زودتر از همیشه به خانه برسد، دیرتر ر
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی_دوم🎬:
نهار سریع تر از همیشه صرف شد، محمد هادی در خانه ماند و صادق و رؤیا و هدی روانهٔ مشهد شدند.
نیمه های راه بودند، رؤیا که تازه یاد کیسان افتاده بود می خواست موضوع را بگوید اما حسش می گفت باید طوری از موضوع پرده برداری کند که این جمع ماتم زده با خبری شاد، دگرگون شوند، داشت پیش خودش نقشه می کشید که چه راهی بهتر است که گوشی صادق زنگ خورد.
صادق گوشی را از روی داشبرد برداشت و به طرف رؤیا داد وگفت: باباست، شما جواب بده و بگو صادق پشت فرمون هست و ما حرکت کردیم و منتظر خودمون باشه، اول میریم خونه بابا و از اونجا با هم میریم خونه مامان رقیه...
رؤیا سری تکان داد و گوشی را وصل کرد، صدای ناراحت مهدی در گوشی پیچید و گفت: الو بابا..
رؤیا نفس کوتاهی کشید و گفت: سلام بابا، صادق پشت فرمون هست ما تا نیم ساعت دیگه میرسیم، صادق میگه اول میایم پیش شما و با هم میریم خونه عباس آقا...
مهدی آه کوتاهی کشید وگفت: سلام دخترم، باشه منتظر می مونم، نمی دونم الان تو خونه عباس آقا چه خبره، غم محیا و کیسان کم بود اینم اومد روش، حالا درسته طبق شناختی که از داعش وحشی داشتیم ما حدس میزدیم که نفسیه وکمیل را کشته باشن، اما رضا و رقیه همیشه به زنده بودن اونا، امیدوار بودن...
رؤیا سری تکان داد و گفت: حالا خوش به حالشون که شهید شدن، مرگ چیزی هست که دیر یا زود سراغ ما میاد اما مرگی که شهادت باشه عین زندگی ست و تو زنده تر از همیشه در این دنیا حضور داری، کاش نصیب ما هم بشه...
مهدی که بغض گلوش را گرفته بود گفت: اینجور نگو، به خدا من دیگه طاقت یه داغ دیگه را ندارم، ان شاالله عاقبتت با شهادت گره بخوره اما حالا حالاها زنده باشی دخترم...
رؤیا که پدر شوهرش را خیلی دوست داشت و نمی توانست ناراحتیش را ببینه گفت: خدا رحمت کنه نفسیه و کمیل را اما بابا خودت را آماده کن یه خبر خوب براتون دارم...
صادق با تعجب به رؤیا نگاه کرد و زیر لب گفت: توی این موقعیت شوخیت گرفته؟!
رؤیا چشمکی زد و به مهدی گفت: حالا ان شاالله خونه رسیدیم میگم و بعد خدا حافظی کرد...
صادق که دم به دم کنجکاوتر میشد یک چشمش به جاده بود و یک چشمش به رؤیا گفت: بگو ببینم خبر خوشت چیه؟! اصلا خبری هست یا می خوای...
هدی از پشت صندلی صدا زد: مامان آبو می خام...
رؤیا قمقمه آب را از سبد جلوش برداشت و همانطور که سرش را باز می کرد رو به صادق گفت: تو فکر کن سرکاری هست آقا...کنجکاوی و تجسس هم نکن که نم پس نمی دم، صبر کن باید جلوی بابا مهدی بگم...
صادق که خوب می دانست رؤیا تا مشهد چیزی نمیگه ابروهایش را بالا داد و گفت: که اینطور! باشه ما صبرمون زیاده اما وای به حالت سرکاری باشه، منم همچی سرکارت بزارم که داااغ کنی هااا
رؤیا خنده ریزی کرد و گفت: حالاااا
صادق پایش را روی گاز فشار میداد و به پیش می رفتند.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
دلاوران گردان میثم . نشسته از راست ... شهیدان سید امین موسوی و محمود خانواده در کنار سایر جانبازان و آزادگان ... مرداد ۱۳۶۵ ... هورالعظیم . شط علی ... انتهای تصویر سردار شهید عظیم محمد پناه هم دیده می شود ... این عزیزان یک ماه بعد و در جریان عملیات کربلای دو یا به شهادت رسیدند و یا با وجود جراحت سالها رنج اسارت را تحمل نمودند ... یاد دلاور مردی هایشان گرامی باد
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ثواب ۵۰۰ سال عبادت با یک عمل!
🎙استاد عالی
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
♨️ حرکتی بیسابقه در رونمایی از تقریظ رهبری!
نکتهای که در تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «ایستگاه خیابان روزوِلت» برام خیلی جالب بود اینه که، مهرماه همین امسال نوشته شده و حدود یک ماه بعد ازش رونمایی شده! در صورتی که تقریظی هایی که رونمایی میشد حداقل یکی دو سال ازش گذشته بود و این نشون میده که چقدر این موضوع برای حضرت آقا مهمه ✅
از تقریظ ایشون هم همین مطلب مشخصه: «این کتاب پُرکننده یکی از خلأهای رسانهای و تبلیغاتی ماست ... باید از نویسنده این کتاب و تلاش ارزشمندش قدردانی شود بخاطر اقدام هشیارانهاش در این عرصه مهم»
کتاب خوب پیش فروش چاپ جدیدش رو شروع کرده که میتونید با تخفیف سفارش بدید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1600913419C2d41fe74b2
✍🏻*آداب معاشرت...*
۱. اگر کسی به خانه شما آمد و چیزی آورد، در حد معمول از او تشکر کنید و سپس هدیه او را از دید او خارج کنید؛ گذاشتن آن در دید نوعی بیارزش قلمدادکردن آن است.
۲. برای افراد لباس هدیه نبرید.
۳. به دیگران چه در جمع و چه خصوصی، موارد بیماری یا مشکلات جسمانی آنها را گوشزد نکنید؛ فلانی تو که چربی خون داری، چرا این خوراکی را میخوری یا مگر نمیدانی این خوراکی برای تو خوب نیست.
۴. از سرزدهرفتن و بدون هماهنگی قبلی به خانه دیگران، حتی نزدیکترین افراد خودداری کنید.
موضوع آمادگی برای پذیرایی نیست.
بلکه ممکن است آنان در حالت ناخوشایند روحی یا جسمی باشند.
۵. اگر فردی حتی از اعضا درجه یک خانواده، گوشی موبایل را جهت مشاهده یک مورد به شما داد، از برگزدن صفحات موبایل او جدا خودداری فرمایید.
۶. حریم شخصی دیگران را حفظ کنید. کمد شخصی، موبایل، کیف، جیب لباس و ... همه حریم شخصی و خصوصی افراد هستند که نباید شکسته شوند.
۷. اگر فردی با شما درددل کرد، از گفتن بدبختی بیشتر خود و دیگران برای تسکین وی هرگز استفاده نکنید. او را نصیحت نکنید.
راهکار برای او تعیین نکنید.
مشکلات او را بیارزش یا کم اهمیت جلوه ندهید.
فقط و فقط به حرفهایش گوش داده و با او همدردی نمایید.
۸. چنانچه شخصی، از اعضاء خانواده خودش نزد شما شکایت و درددل کرد،
با او در گفتن ایرادات آن شخص شریک نشوید.
۹. وقتی والدین یکی از دوستان شما در بیمارستان بستری است یا فوت کرده است، از او نپرسید "چند سالش است/بود؟" والدین در هر سنی، عزیز فرزندانند.
فقط با او ابراز همدردی کنید و به او بگویید "در حد توان تان برای هر کمکی به او حاضرید".
۱۰. همه انسانها دوست دارند به شرایط بهتری در کار و زندگی برسند، نیازی نیست ما از آنها دلایل عدم تعویض وسایل، ماشین، خانه، موقعیت شغلی و. ... را بپرسیم،
مگر اینکه حاضر باشیم به آنها کمک کنیم.
۱۱. چنانچه قصد برگزاری مهمانی با حضور چند خانواده را دارید، حتما” مهمانان را از دعوت سایر افراد مطلع فرمائید یا او را از کم و کیف تعداد مهمانان مطلع کنید.
۱۲. هرگز دو فرد یا خانواده را که در قهر و دعوا و بحث و جدل بهسر میبرند، برای آشتیدادن، بهطور سرزده و بدون هماهنگی قبلی، وارد یک محیط نکنید.
۱۳. اگر هنگام پرسیدن سؤال از کسی،
از پاسخ دادن طفره رفت یا خواهان تعویض گفتگو شد، اصرار بر رسیدن به جواب یا ادامه گفتگو در آن زمینه نکنید.
۱۴. از گفتن خاطرات گذشته افراد که بار منفی دارند، مثل یادآوری لکنتزبان، شبادراری، خرابکاری و ... او در کودکی شدیدا پرهیز نمایید.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
#تفســـیر💌
🔸️«وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ»
🍃[آل عمران: 139]
🔹️«و اگر مؤمن هستید سست و ضعیف نشوید، و غمگین نگردید، که شما برتر هستید»
💠خداوند مؤمنان را تشویق نموده و ارادههای آنان را تقویت کرده و همتهایشان را برانگیخته.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
💠پیامبر رحمت ( صلی الله علیه و آله وسلم) می فرمایند:
اَعْقَلُ النّاسِ اَشَدُّهُمْ مُداراةً لِلنّاسِ، وَاَذَلُّ النّاسِ مَنْ اَهانَ النّاسَ.
داناترين مردم كسى است كه با مردم بيشتر مدارا كند و خوارترين مردم كسى است كه به مردم اهانت كند....
📚بحارالأنوار، ج75/52
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
4_5805291166953900851.mp3
13.34M
قرائت سوره المُلک با صوت بسیار زیبای استاد سبز علی همه شب ها از رادیو قران 🟣 به اَ برَگروه اسالم گیلان، نگین ایران در پیام رسان تلگرام بپیوندی
.
🔰 #تلنگر
🔻وقتی حضرت آدم و حوا در #بهشت ساکن شدند، خدا به آنها فرمود:
📖 یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ، فَکُلَا مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا، وَ لَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ
(اعراف/۱۹)
✨ ای آدم! تو و همسرت در #بهشت ساکن شوید!
و از هر جا که خواستید، بخورید❗️امّا به این درخت نزدیک نشوید.
😔ولی #شیطان شروع کرد به وسوسه کردنِ آدم و حوا.😈
چرا⁉️
👈 تا آدم و حوا رو #برهنه کنه.
📖 فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِن سَوْآتِهِمَا
(اعراف/۲۰)
✨سپس #شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشکار سازد.
😔 بالاخره #شیطان موفّق شد..
آدم و حوا فریب خوردند و از میوهی درختِ ممنوعه خوردند. در نتیجه:👇
📖 فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ، بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا، وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ.
(اعراف/۲۲)
✨هنگامی که از آن درخت چشیدند، اندام و عورتشان بر آنها آشکار شد.
و شروع کردند به قرار دادنِ برگهای درختانِ بهشتی بر خود، تا آن را بپوشانند.
❣خدا آدم و حوا رو از #بهشت بیرون کرد:👇
📖 قَالَ اهْبِطُوا.. وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ. فِیهَا تَحْیَوْنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ.
(اعراف/۲۴ و ۲۵)
✨خداوند فرمود: از مقام خویش فرود آیید.. که از این به بعد، قرارگاه و محلّ زندگی شما زمین است.
❣ در این زمین زنده میشوید.
❣ در این زمین میمیرید.
❣ و در روز رستاخیز، از این زمین خارج خواهید شد.
👈 در پایانِ این داستانِ غمانگیز، وقتی آدم و حوا روی زمین اومدند، خدا براشون #لباس فرستاد تا #برهنه نباشند:👇
📖 یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشًا
(اعراف/۲۶)
✨ای فرزندان آدم! لباسی برای شما فرستادیم که اندامِ شما را میپوشاند، و مایهی زینتِ شماست
🌼🍃حالا وقتِ نتیجهگیری از این داستانِ غمانگیزه:👇
❣برادرم❗️ خواهرم❗️
👌 #پوشش و پوشاندن، کارِ خداست..
❌ ولی #برهنگی و #برهنه_کردن کارِ #شیطان است.
✅ #لباس، نعمتِ الهی است..
❌ ولی #برهنگی و خلعِ لباس، کیفرِ #گناه.
❤️ خدا آدم و حوا رو بخاطر اینکه #برهنه شدند از #بهشت بیرون کرد..
⁉️ حالا ما چطور توقّع داریم که #برهنه بشیم و #حجاب رو رعایت نکنیم... و به #بهشت هم بریم‼️
❣بعد هم بگیم: آدم باید دلش پاک باشه.
❇️ خوشبحال اون آقا پسر و دختر خانمی که پوشش خدایی دارند، نه پوشش شیطانی.
🍃🌺🍃🍃🌺🍃
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
تلنگر...
دو دسته هستند که همیشهٔ تاریخ برای ثبات جامعه ایجاد خطر می کرده و می کنند!
اول شُل مذهب های جامعه که در جامعهٔ ما برخی از اصلاح طلبها و براندازان هستند، که می خواهند، با هر تمهیدی، خدا را از جامعه حذف کنند!
دوم، سوپر انقلابی ها، اینها بدون اشراف و آگاهی از اولویتهای یک جامعه اسلامی، یک مدینه فاضلهٔ فیک در ذهن خود ساخته و بدون اعتقاد به محفوظیات ذهن خود می خواهند آن را در جامعه پیاده و القاء کنند!
جالب این است که حریف بچه های خود و فامیل خود نمی شوند!
البته اصل مدینه فاضله در اعمال و اذهان معصومین (ع) نقش بسته که مورد نظر باری تعالی است!
وگرنه، مردم عادی، معذب از این دو نحلهٔ فکری، معذب در وسط جاده در حرکتند...
#شهدا از #جنس دیگری بودند...
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🇮🇷یاعلی(ع)🇮🇷
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar