فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمانده نیروی دریایی سپاه: پهپاد جدید ما دنیا را متعجب خواهد کرد
🔹این پهپاد جدید که بهزودی رونمایی میشود منحصربهفرد است و افق را تغییر خواهد داد.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪐عجیب به دلم نشست :
شاید رزق امروزمون دیدن این کلیپ باشه انشاءالله ،،🌹
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیویی از شهید رئیسی که در فضای مجازی پربازدید شد
روحت شاد سید محرومان😭💔
قدرتو ندونستیم بلا سرمون اومد😔
#اللهم_صل_علی_محمدﷺ_و_آل_محمدﷺ_و_عجّل_فرجهم
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
پنجشنبه🌸 ۲۲ آذر ۱۴۰۳ ه.ش _ ۱۰ جمادی الثانی ۱۴۴۶ قمری
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارزش عمر
دکتر الهی قمشه ای
🌺🌸🇮🇷
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨سخنانی شنیدنی از شهید حسن باقری برای این روزهای ما
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
#امامـ_صادق عليه السلامـ فرمودند:
بدانيد كه هيچ بندهاى از بندگانِ خدا، هرگز مؤمن نباشد، مگر آنگاه كه به هر خوب و بدى و خوشايند و ناخوشايندى كه از خدا به او مىرسد راضى باشد.
📚 مشكاة الأنوار، ص۵٢
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
۞﴾﷽﴿۞
✍ #پیامبر_اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
عاق والدین و شرابخوار وارد بهشت نمی شوند.
📚میزان الحکمه ج ٢ ص ٢٨١
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨⚠️ صحبتهای طوفانی حاج مهدی سلحشور پیرامون چرایی سقوط سوریه و بشار اسد
☝️کلی شبهه رو پاسخ می دهند
🌱تحلیلشون هم دقیق هست
🪧#سوریه
🪧#وعده_صادق
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
﷽
👆وقتی میگیم مداح اهل بیت علیهم السلام باید به روز ،فهیم،باسواد،وجامع باشه یعنی یه چیزی مثل حاج مهدی سلحشور
تحلیل میدانی و جامع ودقیق حاج مهدی سلحشور از اتفاقات سوریه
انتشارش صدقه ی جاریه است
دوستان تا جایی که میتوانید انتشار بدید
#سوریه
✍حتما نگاه کنید
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۷۰ کامران کنارم نشسته بود. _عسل؟؟!!! با هق هق و التماس گفتم: _کامرا
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۷۲
نسیم با بدجنسی گوشی آیفون رو برداشت!
_بله؟؟…..شما؟؟….بله درسته بفرمایید بالا
من عصبانی از بی ادبی و بدجنسیش روسری و مانتوش رو به سمتش پرتاب کردم و گفتم:
_برو
نسیم دست بردار نبود.چقدر این دختر بدجنس وکینه توز بود.بجای تن کردن، لباسها رو روی جالباسی آویزون کرد و گفت:
_وای راست میگی ببخشید خونه رو ریخت و پاش کردم.!!
داشتم از شدت ناراحتی سکته میکردم ..
درمانده و مستاصل به او نگاه کردم.
_نسیم تو رو خدا تمومش کن این کارهاتو.. میگم سرت کن.اونی که پشت دره با ما فرق داره!!
اشتباه کردم التماس کردم.چون نسیم برق لحاجت تو نگاهش نشست! گفت:
_جالب شد!! پس لازم شد باهاش آشنام کنی!
دلم میخواست همونجا بشینم و بلند بلند زار بزنم.فاطمه پشت در بود.دیگه برای مواجه نشدن با اونها خیلی دیر بود.الان کمترین کاری که میشد کرد طرز لباس پوشیدن نسیم بود.اگه فاطمه او رو با این تاپ وشلوار میدید اصلا داخل میومد؟
کامران با عصبانیت به سمت در رفت و آهسته وعصبانی به نسیم گفت:
_فکر نمیکنی به اندازه ی کافی نمک ریختی؟ نمیبینی بدبخت داره سکته میکنه؟؟ بپوشون سرو وضعتو دیگه!!
کامران اینقدر عصبانی بود که رگ گردنش مشخص بود.باورم نمیشد که او این طوری با نسیم حرف میزد.خود نسیم هم خشکش زده بود.مسعود تازه یاد غیرت نداشتش افتاد و از جالباسی شال و مانتوی نسیم رو داد دستش و گفت:
_بپوش عزیزم بریم.کامران راست میگه. زشته. واسش مهمون اومده!
کامران پشت به اونها کرد و مشخص بود خیلی کفریه. در دلم رفتارش رو تحسین کردم. نسیم سریع شالش رو روی سرش انداخت و بدون اینکه دکمه ی مانتوش رو ببنده به سمت در رفت و لحظهای با کامران نگاه خشنی کرد و گفت:
_ببین!! هیچ کی به خودش احازه نداده با من اینطوری حرف بزنه.پس از این به بعد مراقب حرف زدنت باش!!
کامران پوزخندی زد که حسابی دلم خنک شد.
_هه!! حیف که مهمون پشت دره!!
🍃🌹🍃
زنگ در برای سومین بار به صدا در اومد و نسیم با عصبانیت در رو باز کرد.سرم گیج رفت.فاطمه با یک جعبه شیرینی پشت در ظاهر شد.وقتی اونها رو دید رنگ و روش پرید. نسیم با بی ادبی کفش پوشید و در جواب سلام فاطمه گفت:
_بفرمایید داخل..ما داریم میریم راحت باشین حاج خانوم!
و از پله ها پایین رفت فاطمه هاح و واج رفتنش رو تماشا کرد و آهسته گفت:
_من حاج خانوم نشدم هنوز عزیزم.
مسعود درحالیکه کفشهاشو میپوشید گفت: _ان شالله میشید یه روز.ببخشید بااجازه.
نفر بعد کامران مودب و با وقار بود.او نگاهی دقیق به فاطمه کرد و با متانت گفت:
_عذر میخوایم خانوم معطل شدید.ایشون خیلی وقته منتظرتونند.
و در حالیکه نگاه نگرانش رو به سمتم میکشوند گفت:
_خدانگهدار
🍃🌹🍃
اونها از پله ها پایین رفتند. ولی فاطمه با نگاهی که هیچ چیز درونش مشخص نبود رو به من ایستاده بود. تالاپ تالاپ تالاپ.. قلبم دوباره با صدای بلند مینواخت. چشمهایم سیاهی میرفتند.در این مدت خیلی تحت فشار بودم..همه چیزم در عرض یک ماه به باد رفت..از موقعیتم گرفته تا حاج مهدوی.. وحالا هم آبروم پیش تنها امیدم!!!با تمام قدرت سعی کردم ماهیچه های زبانم رو به حرکت در بیارم و بگم:
_بخدا نمیدونستم اینا پشت درند..
وناله ای سردادم نشستم!تمام تنم خیس عرق بود.فاطمه به سمتم دوید و سرم رو زیر بازوش گرفت.
_سادات..عسل سادات..چت شد؟؟خاک به سرم.خیس عرق شدی
اشکی از گوشه ی چشمم پایین ریخت
آهسته گفتم:
_بخدا من توبه کردم..
فاطمه چشمانش خیس شدند.
_چرا بیخود خودت رو اذیت میکنی؟ داری برای کی توضیح میدی؟اینجا خونهیتوست.. اونها هم مثل من مهمونت بودن..من چیکاره ام عسل جان؟؟ تورو خدا به خودت مسلط باش. بخدا من هیچ فکر بدی نکردم.
او با عجله از جا بلند شد و با یک لیوان آب برگشت. وقتی آب رو دستم میداد گفت:
_ببخشید بی اجازه رفتم آشپزخونه.
🍃🌹🍃
کمی از آب خوردم و به چشمهای پاک ومهربونش خیره شدم.یک انسان تا چه حد میتونست خوب باشه؟ انتظار هربرخوردی رو داشتم جز این! مگه میشه کسی تا این حد ساده و خوش بین باشه؟ از ابتدای آشنایی با اینکه خیلی جاها میتونست مچم رو بگیره ولی خودش رو زد به بی خبری!او اینقدر با چشمانی قرص ومحکم نگاهم میکرد که ضربان قلبم آروم گرفت و کم کم اروم شدم.کمکم کرد ایستادم و به روی نزدیکترین مبل نشستیم.نمیدونستم باید چی بگم.عطر تند گلهای سبد، فضای خونه رو پر کرده بود.فاطمه به سمت دسته گل رفت و در حالیکه نوازششون میکرد با اشتیاق گفت:
_چه سبد گل قشنگی! چه خوش سلیقه بوده اونی که اینو خریده.
دوباره صحنه های دقایق پیش در ذهنم مرور شد و با ناراحتی سر تکون دادم.بی مقدمه گفتم:
_کامران خریده..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🇮🇷
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۷۲ نسیم با بدجنسی گوشی آیفون رو برداشت! _بله؟؟…..شما؟؟….بله درسته ب
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۷۳
بی مقدمه گفتم:
_کامران خریده..
او بالبخندی تحسین آمیز سر تکون داد:
_دستش درد نکنه! به چه مناسبت؟
از خجالت با گوشه ی چادرم ور رفتم وگفتم:
_نمیدونم. .اومده بود که نزاره رابطمون قطع بشه..
🍃🌹🍃
فاطمه چشم به دهان من دوخته منتظر ادامه ی ماجرا بود:
_خب.؟؟
_هیچی ..فقط همین!!
باغیض از اتفاق امروز گفتم:
_نمیدونستم اونا پشت درند. وگرنه هرگز در رو باز نمیکردم.اصلا کامران تا بحال آدرس منو نداشته..این نسیم و مسعود بی خیر اونو آورده بودن اینجا تا…
مطمئن نبودم که ادامه ی جملم رو کامل کنم یا نه!! من هنوز نمیدونستم فاطمه چقدر از حرفهای اونشب منو شنیده. حتی شک داشتم که نشنیده باشه!به ناچار سکوت کردم.چادر و روسریم رو از سرم درآوردم به سمت آشپزخونه رفتم .
🍃🌹🍃
فاطمه دنبالم اومد.
_چه خونه ی نقلی و خشگلی داری!
او حرف رو عوض کرد چون فهمید من دوست ندارم راجع به امروز چیزی بگم!کتری رو آب کردم و بی آنکه نگاهش کنم گفتم:
_ممنون..
او روی صندلی نشست.و دستش رو زیر چانه گذاشت و بالبخندی تحسین آمیز نگاهم کرد.خجالت کشیدم. پرسیدم:
_چیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟
فاطمه گفت:
_دارم فکر میکنم که تو واقعا چقدر خشگلی!!
خنده ای کوتاه کردم و مقابلش روی صندلی نشستم.
_تو لطف داری!من صورتم دست خوردست. بینیم عملیه! اما تو رو خدا نقاشی کرده. عاشق سفیدی پوستتم!
فاطمه با تعجب گفت:
_عجب بندههایی هستیم ما!! همیشه مرغ همسایه رو غاز میبینیم. من عاشق پوست گندمی و زیبای تو هستم چشماتم که عین چشمای حوریهای بهشتی جذاب و نافذه!
با خنده از تعبیرش گفتم:
_مگه تو چشمهای حوریان بهشتی رو دیدی؟
او گفت:
_امممم ..خب حدس میزنم چشمهای اونا باید یک چیزی شبیه چشمای تو باشه.!
بعد در حالیکه باز غرق فکری میشد گفت:
_نمیدونم چرا همه ی ساداتها چشمهاشون شهلا و نافذه.!
در سکوت به حرفش فکر کردم.واقعا چشم ساداتها با باقی آدمها فرق داشت؟! من که تا بحال به این موضوع دقت نکردم!گفتم:
_چه فایده!! من با چشمهام خیلی گناه کردم!
فاطمه با سبد نون بازی کرد.با خودم گفتم خداکنه تراولها رو نبینه!
گفت:
_خدا وقتی بهت زیبایی میده میخواد قدرت نمایی کنه وهنرش رو به رخ بکشه.نباید بزاریم تابلوی دست خدا خط خطی بشه.. هرچی تابلو قشنگتر باشه مواظبتش بیشتره..
دستم رو گرفت و خیره به چشمهام گفت:
_مراقب تابلوی خدا باش!
او چقدرقشنگ حرف میزد .گفتم:
_میتونم یک خواهشی ازت بکنم؟
او با لبخندی سرش رو تکان داد:
_اگه کاری از دستم بربیاد خوشحال میشم
دستانش رو فشردم و با التماس گفتم:
_میشه ازت خواهش کنم امشب کنار من بمونی؟! خیلی به خودت و حرفهات احتیاج دارم. از وقتی که از سفر برگشتیم خیلی تنها شدم. جات در کنارم خالیه!
او لبخند دلنشینی زد:
_راستش منم همین حس و نسبت بهت داشتم.ولی تو حتی مسجد هم دیگه نمیای. با خودم گفتم باید حتما امروز ببینمت و ببینم چی شده پرسیدم:
_جوابم رو ندادی! میمونی؟
او آهی کشید ومردد گفت:
_نمیدونم! باید از خونوادم اجازه بگیرم!
با خوشحالی گفتم:
_خب پس چرا معطلی..زنگ بزن.!
او با همون تردید نگاهی به من کرد و گفت:
_آخه..
_بهونه نیار دیگه..بخدا دلم گرفته..اگه امشب یکی پیشم نباشه دق میکنم
🍃🌹🍃
او گوشیش رو از جیب مانتوش بیرون آورد و برام شرط گذاشت:
_به شرط اینکه قول بدی برام تعریف کنی چرا مسجد نیومدی..
سکوت کردم.او شاید سکوتم رو به نشانه ی رضایت قلمداد کرد.چون زنگ زد و با مادرش هماهنگ کرد. من هم در این فاصله سور وسات یک عصرونه ی ساده با شیرینیهای فاطمه رو ترتیب دادم.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۷۳ بی مقدمه گفتم: _کامران خریده.. او بالبخندی تحسین آمیز سر تکون دا
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۷۴
تا موقع اذان باهم از هر دری گفتیم و خندیدیم.تصمیم گرفتم شام رو از بیرون بخرم تا زمان بیشتری برای با او بودن داشته باشم ولی فاطمه با قسم وآیه قبول نکرد و گفت:
_املت میخوریم وگرنه من میرم!
نماز رو در کنار هم خوندیم و با هم ته املت ساده و خوشمزه ی دونفرمون رو در آوردیم و شادو خندون از یک مهمونی دونفره روی مبل نشستیم و چای نوشیدیم.
فاطمه بی مقدمه پرسید:
_خب؟ سادات جان.نمیخوای بگی چیشده؟
دلم میخواست با او درد دل کنم ولی آخر چگونه؟ او هیچ رازی از خودش را برملا نکرده بود و از طرفی احساس میکردم دلش درگیر حاج مهدویه!
کمی مکث کردم و بعد با دودلی سوالی رو پرسیدم که مدتها ذهنم رو آزار میداد.
_یک سوالی ازت بپرسم راستش رو میگی؟
او کمی جا به جا شد و با نگاهی پرسشگر گفت:
_آره حتما! چرا باید دروغ بگم.؟
دنبال کلمات میگشتم.بخاطر همین مکثم طولانی شد. پرسیدم:
_اممممم .. راستش ..من هیچ وقت باور نکردم اون شب تو اردوگاه تو حرفهامو نشنیده باشی! باور کنم که نشنیدی؟
فاطمه سرش رو پایین انداخت.با صدای آهسته گفت:
_چرا باور نکردی؟
دستم رو، در انبوه موهام بردم و گفتم:
_چوون..فاطمه کسی نیست که نسبت به در دل کسی بی تفاوت باشه!
فاطمه لبخند تلخی زد و با فنجان چایش بازی کرد. جوابم رو از سکوتش گرفتم.
پرسیدم:
_چرا خودت رو به خواب زدی؟
آب دهانش رو قورت داد و چشمهاش رو ازمن دزدید.
_برای اینکه عزت نفست برام مهم بود..
من میدونستم بعدها پشیمون میشی از اعترافت.بخاطر همین هم یک لحظه به خودم گفتم خودتو بزن به خواب..اما متاسفانه من بازیگر خوبی نیستم!
🍃🌹🍃
دستهاش رو گرفتم وبا قدرشناسی نگاهش کردم
_اتفاقا تو خیلی خوب گولم زدی..!!
چشمهام پراز اشک شد
_فاطمه…تو چطوری اینقدر خوبی؟؟؟
او میان خنده وگریه گیر افتاد و با حسرت گفت:
_کاش اینطور که تو میگی باشم!
سکوت کردیم.فاطمه در فکر بود.پرسیدم:
_یک سوال دیگه..تو برای چی با دختری مثل من دوست شدی؟چرا بهم اعتماد کردی؟
او دست نرمش رو روی صورتم گذاشت و با اطمینان گفت:
_چرا نباید میشدم؟ میدونی چرا چشمهات رو دوست دارم؟ چون جدا از زیبایی خدادادیش یک معصومیت بچگونه توش پنهونه. من با اینهمه گناه کی باشم که بخوام بهت اعتماد نکنم؟ گذشته ی تو هرچی بوده مربوط به خودته..مهم الانته.. مهم اینه که پشیمونی.! کسی که از گناه به سمت پاکی میره هنرش بیشتر از منی هست که در فضای پاک نفس کشیدم. سادات جان. شما از همون شب که تو مسجد زار زدی اعتماد منو جلب کردی
لبخندی رضایت مند به لبم نشست و او را در آغوش کشیدم
_فاطمه..اگه من اونشب باهات آشنا نمیشدم معلوم نبود سرنوشتم چی میشه باز هم فاطمه جملاتی گفت که مو به تنم سیخ کرد و دلم قرص تر شد.
_اشتباه نکن!! تو خیلی وقت بود که سرنوشتت دستخوش تغییر شده بود.وگرنه نه مسجد می آمدی و نه با من آشنا میشدی! رقیه سادات جان قدر خودت رو بدون!
سرم رو از روی شونه اش برداشتم و پرسیدم:
_خیلی وقت بود کسی رقیه سادات صدام نزده بود!
او گفت:
_دلم میخواست از اون شب به اینور رقیه سادات خطابت کنم ولی فک کردم قاتی حرفهات گفتی از اسمت خوشت نمیاد.
من با ناراحتی گفتم:
_نه…من فقط از رقی بدم میاد!
فاطمه با خوشحال گفت:
_باشه حالا که اینطور شد همیشه رقیه سادات صدات میکنم.
بعد از کمی مکث گفت:
_خب حالا نوبت شماست رقیه سادات جان..نمیخوای تعریف کنی؟
هنوز دو دل بودم.چون تو داری فاطمه کمی موجب رنجشم شده بود. گله مند گفتم:
_من همیشه حرفهامو بهت زدم..حتی بدترین حرفها رو..تو میگی به من اعتماد داری ولی عملا اینگونه نیست.بخاطر همین ازت دلخورم.
او با تعجب گفت:
_یعنی تو از من دلخوری چون فک میکنی من از روی بی اعتمادی باهات در دل نمیکنم؟
_هم این، هم اینکه دوست ندارم دیدت نسبت به من تغییر کنه.
او با ناراحتی گفت:
_متاسفم اگه موجب شدم چنین فکری درموردم کنی ..ولی باور کن اینطور نیست. اتفاقا خیلی دلم میخواست تو هم یک روز درد دلهای منو بشنوی و بفهمی خودت تو تحمل مشکلات تنها نیستی..تا بفهمی حتی من فاطمه هم تو زندگیم خیلی خطاها کردم که موجب خیلی اتفاقها شد.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟.
نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
💎 بـر گـردن مـن، حـق دارد!
💠 پیامبر اکرم (ﷺ):
✓ به نقل از مُعلّى ابو شهاب :
«امام حسين عليه السلام به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت:
پدر عزيزم! پاداش زائر تو چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«پسركم ! هر كس زنده يا مُرده مرا زيارت كند، يا پدرت يا برادرت يا تو را زيارت كند، بر گردن من، حق دارد كه روز قيامت، او را زيارت كنم و از گناهانش رهايش سازم».
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🇮🇷🚩هوالعزیزالجبار🚩🇮🇷
بررسی پازل سقوط بشاراسد بدست بشاراسد
چنانچه اطلاعات ما در هر موضوعی، کامل و کافی نباشد، تحلیل ما دیگر دقیق نبوده بلکه گمانه زنی های کوچه بازاری و بی ارزش است، در هر حال اکنون با گذر زمان قطعات این پازل یکی یکی پیدا شده و از کنار هم گذاردن آنها، ابهامها برطرف و جواب سوالات مشخص می گردد:
🔺️۱- وضعیت بد اقتصادی سوریه، بشار اسد را مجبور به معامله با کسانی کرد که روزی کمر به نابودیش بسته بودند از جمله قطر، امارات، آمریکا، عربستان و ترکیه.
🔺️۲- مشکلات معیشتی سوریه ناشی از سالها جنگ و همچنین تحریمهای سزار آمریکا، بشار اسد را مصمم به مذاکره با آمریکا جهت رفع تحریمها نمود.
🔺️۳- پیش شرط لغو تحریمها که قرار بود ۱۲ روز دیگر انجام شود، دوری سوریه از ایران و محور مقاومت، قرار داده شد.
🔺️۴- سوریه مدتها پیش، انجام شرطها را آغاز کرده بود از جمله:
▪️- امضای بیانیه بر ضد ایران در اتحادیه عرب در موضوع جزایر خلیج فارس
▪️- عدم صدور پیام تسلیت به مناسبت شهادت سید حسن نصرالله و سایر فرماندهان مقاومت
▪️- عدم اجازه به ایران جهت بازگشایی جبهه ضد اسرائیل در بلندیهای جولان سوریه
▪️- عدم پشتیبانی از گروه های ایرانی
مستقر در سوریه در برابر حملات اسرائیل
▪️- ایجاد مزاحمت در تردد و پشتیبانی گروه های ایرانی از لبنان در جنگ اخیر با اسرائیل
▪️- دستور جمعاوری برخی سامانه های پدافند ایرانی در سوریه جهت انتقال به ایران
▪️- عدم مشارکت دادن ایران در طرحهای اقتصادی سوریه برعکس کشورهای وعده دهنده ازجمله ترکیه و قطر و امارات
▪️- منحل کردن تمام گروه های دفاع الوطنی یا همان بسیج مردمی که ایران در سوریه درست کرده بود که در چنین شرایطی میتوانست در دفاع از کشور نقش آفرینی کند.
▪️- مهمتر از همه عدم توجه به هشدار رهبر عزیز در خرداد امسال مبنی بر عدم اعتماد به غرب و وعده هایش و اعلام برنامه آنان جهت نابودی سوریه
🔺️۶- عدم اعتنا به اعلام خطر رهبری در مورد نابودی قریب الوقوع سوریه که توسط آقای لاریجانی همین دوهفته قبل حضوراً به بشار اسد داده شد.
🔺️۷- مجدداً رهبری همین دو روز قبل آقای لاریجانی را برای مجاب کردن بشار اسد جهت ورود ایران و دفاع از سوریه به دمشق اعزام کردند ولی ظاهراً اسد که به حمایت های غرب و اتحادیه عرب و روسیه بیشتر دل بسته و مطمئن بود، نپذیرفت.
🔺️۸- شما دلیل ناامیدی ایران از مشارکت در دفاع از سوریه به دلیل عدم درخواست و موافقت سوریه را از آنجا دریابید که سه شب قبل ،کل فرماندهان نظامی از جمله سردار قاآنی بجای حضور در میدان، با لباس شخصی در مجلس عزاداری بیت رهبری حضور داشتند.
🔺️۹- مجموعاً شرط اول کمک کردن مستشاری به سوریه این بود که خود سوریه با تمام توان از خود دفاع کند و کسورات مشورتی خود را از ایران تامین کند، نه اینکه تمام نیروهای سوریه تسلیم شوند و عقب نشینی کنند و ایران یک تنه از آن دفاع کند، که این دیگر حکایت دایه دلسوزترداز مادر یا کاسه داغ تر از آش میشود.
نکات قابل توجه:
▪️عاقبت اعتماد به دشمن و دلخوش کردن به وعده های آمریکا مثل عاقبت لیبی و عراق
▪️عدم توجه به هشدارهای رهبری
▪️دقت به تفاوت شرایط سوریه 2014و سوریه 2024 از جمله استقامت درونی و درخواست کمک بیرونی
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج حسین یکتا: به مسئله سوریه نگاه توحیدی و تکلیفی داشته باشیم
▪️خیلی جاها بوده کار به مو رسیده ولی پاره نشده، در تاریخ اسلام، در ادوار مختلف و در همین دفاع مقدس خودمان، این تجربه را داشتیم که کار بسیار دشوار شد ولی خداوند مسیرها را باز کرد؛ اگر این تفکر قرآنی و دینی را نداشته باشیم، در تحلیلهای سیاسی امروز هم کم میآوریم.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️یک همزیستی دردسرساز! نگهداری از حیوانات در خانه به چه قیمتی؟
🔹مدتی پیش بود که رئیس سازمان نظام دامپزشکی استان تهران از شیوع بیماری سالک در تهران به دلیل نگهداری سگ و گربه در منازل خبر داد.
🔹به همین بهانه به سراغ برخی از کسانی که حیوان خانگی دارند رفتیم و در این خصوص صحبت کردیم.
🔹نظر شما در خصوص نگهداری از حیوانات در خانه چیست؟
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
تنها "غرور" است🍂🍁
که "انسانیت" را
به باد میدهد...
ما از مشتی خاکیم
و به آن برمیگردیم...
تا میتوانیم "دستی بگیریم"🤝
که وقتی خاک شدیم
خاکی، پاک باشیم
و دستی ما را مشت کند
در پای درختی بریزد...🌴
سلام...🙋♂️
آخرین روز هفته تون
سرشار از مهر و محبت...
❣ 🌻❣🌻❣🌻
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 عدالت، فقط محمدرضا شاه!
#صدای_شما
⏰ شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۹:۴۵ شبکه دو
📺 #پاورقی | @pavaraghi_tv2
سرلشکر سلامی: آخرین کسانی که سوریه را ترک کردند بچههای سپاه بودند
🔹بعضیها انتظار دارند ما به جای ارتش سوریه میجنگیدیم. آیا منطقی است که ما همۀ سپاه و بسیج را برای نبرد در یک کشور دیگری درگیر کنیم، در حالی که ارتش آن کشور تماشاچی ماجرا است. از طرفی همۀ راههای انتقال ما را به سوریه بسته بودند.
🔹البته این را با افتخار میگویم، آخرین کسانی که خط مقاومت در سوریه را ترک کردند بچههای سپاه بودند. آخرین فردی که این میدان را ترک کرد یک پاسدار بود. راهبردها باید به اقتضای شرایط تغییر کنند.
🔹برخی در محافل سیاسی، روشنفکری و در میان عموم مردم دارند ترویج میکنند که نظام بازوان منطقهایاش را از دست داده. نه؛ نظام بازوانش را از دست نداده است.
🔹ما برای نبرد با کفار بر اساس ظرفیتها و استعدادهای درونی خودمان داریم تصمیم میگیریم و عمل میکنیم. ما منطق سیاسی قوی برای جنگیدن داریم، مشروعیت قوی برای دفاع داریم.
🔹یک ملت بزرگ داریم برای ایستادن. یک رهبر بزرگ داریم برای ارائه تدبیر و الهام بخشیدن. نیروهای مسلح قدرتمندی داریم. دست نخورده باقی ماندند. ما اگر ضعیف شده بودیم که وعدههای صادق را انجام نمیدادیم.
🔹الان هم مسیرها برای پشتیبانی جبهۀ مقاومت باز است. این نیست که همۀ مسیرها منحصر به سوریه باشد. کما اینکه آنجا هم ممکن است کمکم دوباره شکل دیگری به خودش بگیرد.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
✅چهار ذکر ارزشمند #آرامش_بخش
❶ در شگفتم برای کسی که #ترس بر او غلبه کرده، چگونه به این ذکر پناه نمیبرد!
【حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ】
⇦سوره آل عمران، آيه ۱۷۱
❷و در شگفتم برای کسیکه #اندوهگین است، چگونه به این ذکر پناه نمیبرد!
【لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنْ الظَّالِمِینَ】
⇦سوره انبيا، آيه ۸۷
❸و در شگفتم برای کسیکه مورد #مکر و #حیله واقع شده، چگونه به این ذکر پناه نمیبرد!
【اُفوِّضُ أمری إلَی الله إنّ الله بصیرٌ بالعباد】
⇦سوره غافر، آیه ۴۴
❹و در شگفتم برای کسیکه طالب #دنیا و #زیباییهای دنیاست، چگونه به این ذکر پناه نمیبرد!
【مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ 】
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌗 این فیلم دقایقی قبل از مسئولین حرم حضرت زینب سلام الله علیها هست که اطمینان میدهند اوضاع خوب است. مقام شریف باز است و به شایعات گوش ندهید.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar