شهید رئیسی خستگی نمیشناخت
«سپهر خلجی» رئیس شورای اطلاع رسانی دولت سابق:
🔹سه سال تلاش کرد تا ناترازیها و بحران قطعی آزاردهنده برق، آب و گاز به جا مانده از دههی از دست رفتهی ۹۰ را مدیریت کند. او به عنوان یک مدیر مسئولیتپذیر و بدون آه و ناله کردن یا بهدست گرفتن کاسه چهکنم، بدون ربط دادن مشکلات به fatf و برجام نافرجام.
🔹مسئولانه پای مدیریت مشکلات بجا مانده ایستاد. از شهریور ۴۰۰ که دولت را تحویل گرفت، کشور دچار ناترازیهای شدید بود. مردم هنوز خاموشیهای ۹۹ و ۴۰۰ را بخاطر دارند و متوجه مشابهت شرایط فعلی با اواخر دهه ۹۰ میشوند.
🔹شهید عزیزمان همیشه به مدیران دولت میگفت مردم با علم به وجود مشکلات به ما رأی دادهاند که مشکل را حل کنیم نه اینکه فقط مشکلات را برای آنان بازگو و یا دل آنها را خالی کنیم. بله، دولت سیزدهم هم با ناترازیها مواجه بود اما ناترازیها مدیریت میشد.
🔹در عین اینکه تلاش میشد با توسعه زیرساختها بتوان در نهایت بر ناترازیها فائق آمد. در شرایط فعلی همه دلسوزان کشور وظیفه دارند با احساس مسئولیت، دولتمردان را برای صرفهجویی، مدیریت ناترازیها و رفع دغدغههای مردم یاری و مساعدت کنند تا انشاءالله با همدلی و همکاری موانع برطرف شود
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
23.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواجهه جناب #امّ_البنین با کاروان کربلا: 🖤🖤
این نماهنگ که ارزش بارها شنیدن را دارد، زبان حال جناب #امّ_البنین_س را روایت می کند که سیاهه ی کاروان کربلا را از دور می بیند و گویا آنها را نشناخته و از مردم می پرسد این قافله از کجا آمده؟ چرا تعدادشان کم است؟ چرا مردانی به همراهشان نیست؟ چرا پرچم و علمی ندارند؟
زبان حال جناب امّ البنین(س) در این واقعه بسیار شنیدنی و اندوهبار است تا جائیکه خود آقای "#محمّد_الجنّامی" در مصاحبه ای میگوید: "این قصیده که سروده عزیز الفیصلی است بر سینه و قلبم سخت است و سنگینی میکند."
#قصیده_تَنشد_مِن_النّاس "از مردم می پرسد"
#شاعر_عزیز_الفیصلی
#مدّاح_محمّد_الجنّامی
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔴کدام خوراکیها خستگی را ازبدن بیرون میکنند؟🤔
👈🏻 درون آب، لیمو بریزید
👈🏻 قندهای طبیعی را فراموش نکنید
👈🏻 به بادام پناه ببرید
👈🏻 سوپ جو دوسر بپزید
👈🏻 گوشت را حذف نکنید
🍃
🌺🍃
🏖
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
خوراکیهایی که با سرطان میجنگند
🔹سیر
🔹بروکلی
🔹کیوی
🔹توتها
🔹گوجه فرنگی
🔹گردو
🔹لوبیا
🔹 علاوه بر موارد فوق باید از مصرف غذاهای فراوری شده اجتناب کرد
🍃
🌺🍃
🏖
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
#نهج_البلاغه
▫️وَهَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ
🟠کسى که زبانش را بر خود امير سازد شخصيت او تحقير مى شود.
✍منظور از امير شدن زبان آن است که از تحت کنترل عقل و فکر خارج شود و هرچه بر زبانش آمد بگويد. بديهى است سخنانى که از فکر و عقل و تقوا سرچشمه نمى گيرد در بسيارى از موارد خطرهايى ايجاد مى کند که انسان قادر بر جبران آن نيست و گاه اسباب رنجش افراد آبرومند و سبب ايجاد اختلاف در ميان مردم و کينه و دشمنى نسبت به گوينده و ديگران مى شود
📘#حکمت_2
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
16.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عذاب بیحجابی خانم دکتر جوان در تجربهی نزدیک به مرگ
هرکسی مادرش و خواهرهایش بخصوص خانمش را دوست دارد آنان را با خوشرویی آگاه کند که خدای نکرده طوری پوششان نباشد که هم باعث به گناه افتادن مردم وهم باعث آتش رفتن خودشان بشود.
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
محکومیت آمریکا در پروندهٔ تاسوعای سال ۱۳۸۹
🔹حکم محکومیت دولت و مقامات آمریکا در مورد حادثهٔ تروریستی تاسوعای چابهار از سوی دادگاه روابط بینالملل تهران صادر شد.
🔹پس از طرح دعوای حقوقی ۶ نفر از مجروحان و بازماندگان واقعهٔ تروریستی تاسوعای چابهار، دادگاه رأی به محکومیت ۱۷۰ میلیون دلاری دولت و مقامات آمریکا و پرداخت خسارات بهدلیل حمایت از گروه تروریستی جندالشیطان صادر کرده است.
🔹این دومین پرونده در خصوص حادثهٔ تروریستی چابهار است که منجر به صدور رأی شده است.
🔹پیش از این نیز در سال ۱۴۰۲ پس از طرح دعوای حقوقی ۹۳ نفر از مجروحان، ورثه و بازماندگان واقعهٔ تروریستی تاسوعای چابهار، دادگاه رأی به محکومیت ۲ میلیارد و ۶۶۲ میلیون دلاری دولت آمریکا و پرداخت خسارات در حق خواهانها صادر کرده بود.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
18.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگه سر من داد نزن
مگه دختر سر باباش داد میزنه
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آموزش صحیح بستن زنجیر چرخ خودرو
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
▪️امام علی علیه السلام: «بپرهيز از كوچك شمردن دشمن؛ چرا كه از مراقبت، باز مىدارد؛ و چه بسيار كوچكى كه بر بزرگ پيروز شد!».
✍شرح نهج البلاغه: ج٢٠ ص ٢٨٢ ح ٢٣١
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
افسر ارشد صهیونیست: هرچقدر در غزه بمانیم به آخرین موشک حماس نمیرسیم
🔹یک افسر ارشد در ارتش رژیم صهیونیستی به شبکه ۱۲ این رژیم گفت که اسرائیل حتی اگر ۲۰ سال نیز در غزه بماند موفق نخواهد شد تا به آخرین موشکی که حماس در اختیار دارد برسد.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیده صفیه دختر امام حسین ع
مادرش حضرت رباب
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اصفهانی است دیگر...
🔹وقتی فرزند شهید مدافع حرم بعد از گرفتنِ انگشتر رهبر انقلاب، چفیه هم میخواهد.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی دلار حدود ۷۵ تومن شده، وزیر اقتصاد باید در خصوص چی صحبت کنه؟
احسنت، فیلترینگ!
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔷 شهید آوینی: «چند قدم آن طرفتر، برادر خلیلی که خبر اسارت دومین فرزند خود را نیز شنیده است نشسته، پیشانیاش را بر سلاحش تکیه داده و با نفس اماره خویش میجنگد و راستش، جنگ حقیقی همان جنگی است که اکنون در درون او برپاست.
🔹آری، مومن در دو جبهه میجنگد: جبهه درون و جبهه بیرون. و جهاد اکبر در جبهه درونی انسان درگیر است.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
#روایت_فتح_آوینی_عضو_شوید👇
@ravayatefathavini
🔷 شهید آوینی تا انقلاب حضرت مهدی(عج) صحبتهای کلیدی و قابل تطبیق با هر عصری را برای ما کنار گذاشته است!
♦️شهید آوینی: «دشمن كه پنداشته بود بالاخره توانسته است انقلاب اسلامی ایران را در ضعیفترین مراحل حیات خویش به دام بیندازد، با همه توان خود، از شلمچه، پاسگاه زید، مهران، دهلران، سومار، میمک، صالحآباد، قصرشیرین، سَرپل ذهاب و حتی حاج عمران و پیرانشهر هجوم آورد. اما او در این اشتباه تنها نبود؛ بسیار بودند كسانی كه درباره انقلاب و مردم ظنی چنین در سینه داشتند.
♦️وقایع روزهای بعد بالصراحه روشن كرد كه كار عشق هرگز در محاسبات عقل روزمره نمی گنجد و این امت وفادار را به جز حضرت امام، هیچكس آنچنان كه باید نشناخته است. مردم یک بار دیگر نشان دادند كه سرسپرده ولایت هستند و خانه قلبشان را به دیگری نخواهند فروخت.»
🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
دوشنبه🌸 ۲۶ آذر ۱۴۰۳ ه.ش _ ۱۴ جمادی الثانی ۱۴۴۶ قمری
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا الان شنیدهاید که رهبر معظم انقلاب بگویند خدا از فلانی نخواهد گذشت؟!؟
پس مسئله خیلی مهمه که آقا اینجوری صحبت میکنند...
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
زیباست حتما بخونید💯
وحشتناک ترين لحظه ى زندگى،
لحظه ايست که انسان رادر سرازيرى قبر ميگذارند.
شخصى نزد امام صادق(ع) رفت و گفت من از ان لحظه بسيار ميترسم، چه کنم؟
امام صادق(ع) فرمودند:
زيارت عاشورا را زياد بخوان.آن مرد گفت:
چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد
اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ ؟
یعنی خدايا شفاعت حسين(ع)را هنگام ورود به قبر روزى من کن.
زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين(ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.❤️
اگر خواستید قرائت زیارت عاشورا را ترویج کنید برای دیگران ارسال نمایید...
امیدوارم هر ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻡ ﺭﺍ می فرﺳﺘﺪ ﺁﺗﺶ
ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﮑﻨﺪ...
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «مدد»
👤 استاد #عالی
این ذکر تو زندگیت خیلی بدردت میخوره...
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ معرفی | مستند «جاذبه»، روایتی از دیدارهای خانوادههای شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
مقام غزه: اشغالگران از مهمات جدیدی در حملات خود استفاده میکنند
🔹سخنگوی دفاع مدنی غزه: اشغالگران آوارگان فلسطینی را با سلاحهای مختلف جدید بمباران میکنند که باعث سوخته و تکهتکه شدن اجساد میشود.
🔹ظرف ۲۴ ساعت گذشته، اشغالگران ۴ مدرسه که افراد آواره را در خود جای داده بود را هدف قرار داد که در نتیجه آن دست کم ۵۰ نفر کشته شدند.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
به نام آفریدگار هستی
🌹صبح شما عزیزان بخیر و نشاط🌹
امروز دوشنبه ۲۶ آذر ماه سال ۱۴۰۳
✅زیباترین روز زندگی
به هر روز از زندگیت این شانس رو بده
ڪه زیباترین روز زندگیت بشه.
🤲نــــیــــایـــش صــــبــــحــــگــــاهے🤲
خـــــدایا ...
تورا سپاس که زیباییهای آفرینش را ،
برای ما برگزیدی و مواهب پاک خود را،
به سویمان روان داشتی ...
سپاس تو را که درِ تمامی نیازهای ما
را از غیر خود ببستی.
پس چگونه ما را توان سپاس توست،
یا چه هنگام یارای بجا آوردن شکرت؟ هیچگاه!
مهــــربانا ...
دستان نیازمندمان خالی به سویت بلند شده
آنها را از نعمت، رحمت و لطفت پر کن ...
دل ناآراممان را آرام کن
ای ارامش دهندهی دلهای بیقرار
و گرفتاریهای ما را برطرف بفرما
و نور ایمانت را در قلب ما منور بفرما،
ما را زیر سایه خودت قرار ده و باران
رحمتت را بر ما ببار...
خدايا 🤲🏻
در آخرین دوشنبه پاییز 🍃
هواى خسته دلان را بيشتر داشته باش
و بر منتظرين بشارتى از باران رحمتت برسان⛈
كه بی شك فقط تويى اجابت كننده دعاى عالميان🤲🏻
آمیـــن ......🤲🏻
↩️عبارت تاکیدی ↪️
«محبت»
مڪملے دارد بہ نام «احترام»
محبت و احترام در ڪنار هم
معجونیست ڪہ
هر ڪدام اثر دیگرے را «ضمانت»
خواهد ڪرد ...
❤️خداوندا سپاسگزارم❤
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
#تلنگر!!
مےگفٺ:
⇐یه جورێ زندگے کن که
اگه خواستے گوشیت رو بدے
دستِ امامت دستات نلرزه از شرم..ـ
همین الان مےتونے گوشیت رو بدۍ⁉️
#امام_زمان
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۸۳ دل توی دلم نبود. اصلا حال خوبی نداشتم. فاطمه خادم مسجد رو صدا کرد
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۸۴
به خانه برگشتم.
لحظه ای از فکر اون خواب وتسبیح بیرون نمی آمدم. اینجا در حوالی من چه خبر بود؟! دستهای توانمند غیب رو در روزگارم حس میکردم!
یک چیزی در شرف اتفاق بود..شاید هم اتفاق افتاده بود.نمیدانم ولی این حال رو دوست داشتم!
روی تختم دراز کشیدم. دستمال گلدوزی شده ی حاج مهدوی را روی صورتم گذاشتم و عمیق بو کشیدم.هنوز هم عطرش به تازگی روز اول بود.این دستمال زیبا کار دست کی بود؟ شاید الهام!! ولی نه!!
محاله حاج مهدوی یادگار الهام رو به کس دیگری امانت بده!
🍃🌹🍃
نفهمیدم کی خوابم برد.
نیمه های شب از خواب بیدارشدم و #بی_اراده به سمت دستشویی رفتم و #وضو گرفتم.وقتی به خودم اومدم در حال خواندن نماز شب بودم!
این من بودم؟؟؟ چرا حس میکنم اراده ای از خودم ندارم و دارم توسط نیرویی دیگر کنترل میشم؟! آهان یادم افتاد!! من در آغوش خدا هستم!
🍃🌹🍃
شنبه از راه رسید
ومن روز اول کاریم رو در مدرسه ی شهید همت آغاز کردم.رفتار پرسنل آنجا بسیار خوب و محترمانه بود و خوشحال بودم در جایی کار میکنم که همه ی نیروهای آنجا وفادار به مبانی اخلاقی و اسلامی بودند.و یک سالن کوچکی رو اختصاص داده بودند به موزه ی شهدا.
من باور نمیکردم که همه ی این جریانات اتفاقیست.بالاخره من هم نزد اون بالاییها دیده شدم.
قربان آن شهدایی که اگرچه میدونستند من بخاطر اونها اونجا نیامدم و حتی درست یادم نمیاد شلمچه و فکه چه شکلی بوده باز با تمام این حال، بعد از بازگشتم، دعا و برکتشون وارد زندگیم شده وبه معنای واقعی حول حالنا الی احسن الحال شدم.
🍃🌹🍃
حدود ساعت چهار بود که خسته از روز کاری به خانه برگشتم.خواستم وارد آپارتمانم بشم که صدای کامران درجا میخکوبم کرد.
_عسل؟؟
سرم رو به طرف صدا برگرداندم.
کامران تیپ اسپرت مشکی و جذب به تن کرده بود. لعنت به نسیم و مسعود که آدرس منو به او دادند. او با لبخندی دوستانه نزدیکم آمد.
_اونروز فک کردم همینطوری چادر سرت کردی ولی الان هم دوباره با چادر میبینمت. راستش اول نشناختمت!!
الان دقیقا من باید با اوچه رفتاری میکردم؟ سرد وسنگین یا محترمانه و درحدمعمول؟ پرسیدم:
_اینجا چی کار میکنی؟
او که نور آفتاب چشمهایش رو اذیت میکرد، لبخندی به پهنای صورت زد که دندانهای سفید ومرتبش عرض اندام کردند. گفت:
_اومدم دنبالت بریم بیرون صحبت کنیم.
دستپاچه گفتم:
_چی؟؟ کامران من قبلا باهات حرفهامو زدم.نزدم؟؟
کامران دستش رو چتر چشمانش کرد: _آره، ولی قرار شد بعد با هم حرف بزنیم.
بعد انگار چیزی یادش اومده باشه پرسید:
_راستی؟؟ اون دوستت وقتی اومد چیشد؟ بدنشد که برات؟؟ ..شد؟
کوتاه گفتم:
_چی بگم!
با نگرانی به اطرافم نگاه کردم.از پشت پنجره ی آپارتمانم یکی داشت مخفیانه نگاهمون میکرد.گفتم:
_کامران من تو این محل آبرو دارم. چون تنها زندگی میکنم نمیخوام کسی در موردم دچار سوظن بشه!
کامران با کلمات تند وسریع گفت:
_آره آره.آره..الان از اینجا میریم. بیا سوار ماشین شو بریم یه جا حرف بزنیم .اینجا خوبیت نداره!
با درماندگی گفتم:
_کامران خواهش میکنم اصرار نکن.من جوابم منفیه..هم به بیرون رفتنمون هم به درخواست اون روزت..
او سرش رو با ناراحتی تکون داد و در حالیکه سعی میکرد غرورش رو حفظ کنه گفت:
_خب حالا یه سر بیا بریم بیرون حرفهای منم بشنو بعد تصمیم بگیر!
عجب گیری افتاده بودم ها! !
هرچه من ممانعت میکردم باز کامران اصرار میکرد. دوباره نگاهی به پنجره ی همسایه انداختم. پرده تکانی خورد.
دست آخر مجبور شدم برای اینکه همسایه های بیشتری متوجه ی حضور او نشوند سوار ماشینش بشم ولی درصندلی عقب نشستم. کامران دلخور و بداخلاق از رفتار من در حالیکه ماشینش رو روشن میکرد گفت:
_بااشه بااااشه عسل خانوم! بتاااز برای خودت،بتاااز..
با لحنی سرد گفتم:
_لطفا زودتر کامران حرفهاتو بزن.من خیلی عجله دارم باید جایی برم.
کامران آینه ی مقابلش رو طوری تنظیم کرد که صورتم مشخص باشد.بعد از کمی سکوت گفت:
_تو همیشه این اطراف چادر سرت میکنی؟
من که انتظار شنیدن این سوال رو نداشتم با کمی مکث گفتم:
_الان یه مدته تصمیم گرفتم چادر سرم کنم.
_اونوقت همینطوری واسه قشنگی سرت میکنی یا دلیل دیگه ای داره؟
من که دلیلی برای جواب دادن به این سوالها نمیدیدم گفتم:
_دلیلم کاملا شخصیه.قرار بود حرفاتو بزنی نه اینکه من و سین جین کنی!
او داخل یک کوچه ی خلوت توقف کرد و با عصبانیت به طرفم برگشت گفت:
_تو چرا با من اینطوری حرف میزنی؟؟؟ آخه دختر مگه من چه هیزم تری بهت فروختم که باهام اینطوری تا میکنی؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🇮🇷
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۸۴ به خانه برگشتم. لحظه ای از فکر اون خواب وتسبیح بیرون نمی آمدم. ا
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۸۵
حق با او بود!
ولی من واقعا عصبی بودم. از دیدار مجددم با او و از اینکه چرا نصیحت فاطمه رو جدی نگرفتم و سوار ماشینش شدم!
لحنم رو عادی تر کردم :
_من فقط دیرم شده..میخوام پیاده شم..
او چشمهایش رو فشار داد و در حالیکه لب پایینش رو میگزید گفت:
_رفتارهات واقعا خیلی برام سنگینه…چرا بهم راست وحسینی نمیگی چی شده؟ اونروز تو کافه گفتی از رفاقت خسته شدی میخوای از راه حلالش با یکی باشی گفتم اوکی،منم باهات موافقم!اومدم خونت تا ازت درخواست کنم حلالم بشی گفتی نمیشه به هم نمیایم!تکلیف منو روشن کن عسل.تو دقیقا مشکلت با من چیه؟
عجب!! پس کامران توی کافه از حرفهای من برداشتی دیگر کرده بود. گفتم: _کامران! من تو کافه هم بهت گفتم شما هیچ مشکلی نداری،من یک مدتیه راه زندگیمو تغییر دادم.خواهش میکنم درک کن که راه من و شما هیچ شباهتی به هم نداره.تو قطعا زنی که دلش بخواد محجبه باشه یا مدام مسجد بره رو نمیپسندی. من این راهو انتخاب کردم. حالا هرچقدر هم برای شما باورنکردنی یامسخره بنظر برسه..بنابراین من وشما اصلا مناسب هم نیستیم!
او دستش را لای موهایش برد و گفت:
_همین.؟؟ حرفهات تموم شد؟؟
بعدازکمی مکث گفت:
_نمیدونم باید دیگه به چه زبونی بگم که من برام این چیزایی که گفتی اصلا عجیب و مسخره نیست.من بچه نیستم که بخاطر احساساتم بخوام خطر کنم. اصلا اینا رو که میگی بیشتر میخوامت!!
تو واقعا درمورد من چه فکری میکنی؟ فکر میکنی من لا مذهبم؟؟ فک میکنی از این بچه سوسولهایی هستم که همش دنبال خوش گذرونی باشه؟؟
در سکوت سرم رو پایین انداختم.
ماشین رو روشن کرد.
_بشین میخوام یه جایی ببرمت!!
با عجله گفتم:
_ای بابا..کامران من بهت میگم عجله دارم اونوقت تو میخوای منوببری یه جایی؟
او بی توجه به غر غرهای من با خونسردی گفت:
_قول میدم زیاد وقتت رو نگیرم.
وبعد با تلفن همراهش شماره ای رو گرفت وباکسی چیزی رو هماهنگ کرد.
با اضطراب پرسیدم:
_داری منو کجا میبری؟
_خودت تا چند دیقه ی دیگه میفهمی!
🍃🌹🍃
قبلا هم کامران از این کارها زیاد میکرد. او اکثر اوقات اجازه نمیداد از برنامه هایی که برام چیده با خبر شم.لابد اینبارهم یک ضیافت دونفره ترتیب داده بود که حلقه ی نامزدی تقدیمم کنه!
مدتی بعد در محله های اعیون نشین شمال تهران توقف کرد و زنگ خونه رو زد.من که حسابی گیج شده بودم داخل ماشین نشستم و از جام جم نخوردم.هرگز من داخل اون خونه نمیرفتم.
صدای خانمی از پشت آیفون بلند شد:
_جانم مادر؟
کامران نگاهی دلبرانه به من کرد و خطاب به اون زن گفت:
_مامان جان نمیای دم در عروستو ببینی؟
او داشت چه کار میکرد؟؟
با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و آهسته گفتم:
_تو داری چیکار میکنی؟ تمومش کن ..
اوبی توجه به من وعصبانیتم خطاب به مادرش گفت:
_مامان جان ما داخل نمیایم عسل دیرش شده.
مادرش گفت:
_بسیارخب مادر جان.اونجا باشید الان میام پایین.
وقتی مطمئن شدم گوشی رو گذاشت به سمت کامران رفتم:
_هیچ معلومه داری چیکار میکنی؟ به چه حقی منو آوردی دم خونتون؟!
کامران دستهایش رو داخل جیبش کرد و گفت:
_لازم بود!! هم برای تو،هم برای مادرم.. دلیلش هم بزودی خودت میفهمی!
🍃🌹🍃
همان لحظه در باز شد و زنی قد بلند و نسبتا چهارشانه با چادری زیبا وگلدار در چهارچوب در ظاهر شد.
او اینقدر زیبا وشکیل رو گرفته بود که حسابی جا خوردم. انگار او هم با دیدن من در شوک بود. کامران مراسم معارفه رو شروع کرد:
_مامان جان معرفی میکنم..ایشون عسل خانوم هستند همونی که قبلا درموردش باهاتون صحبت کردم.
مادرش با تعجب نگاهی موشکافانه به من کرد و یک قدم جلو برداشت وگفت:
_سلام عزیزم..از دیدارتون خوشبختم!کامران خیلی از شما تعریف میکنه!
من که تازه داشت خون به مغزم میرسید متقابلا جلو رفتم و در حالیکه به او دست میدادم گفتم:
_سلام.خیلی خوشبختم.
ناگهان به ذهنم رسید خودم رو اینطوری معرفی کنم.
_من رقیه ساداتم..
کامران با تعجب نگاهم کرد.مادر کامران، نگاهی متعجب به کامران و بعد به من انداخت و گفت:
_پس عسل کیه؟
با لبخندی محجوب گفتم:
_عسل اسمیه که دوستانم صدا میکنند.
اسم اصلی من رقیه ساداته….
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🇮🇷
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۸۵ حق با او بود! ولی من واقعا عصبی بودم. از دیدار مجددم با او و از
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۸۶
او برعکس تصورم مرا در آغوش گرفت و گفت:
_به به پس شما سادات هم هستید. .چرا نمیاین تو؟!
من نیم نگاهی به کامران انداختم و گفتم:
_نه مزاحمتون نمیشم. راستش من نمیدونستم قراره آقا کامران منو اینجا بیاره.وگرنه قطعا با ظاهری بهتر و دست پر میومدم ولی..
او حرفم رو قطع کرد و گفت:
_حرفش هم نزن دخترم.چه هدیه ای بهتر از گل وجود خودت.من پسرم رو میشناسم. اون عادتشه این کارهاش!! والا منم بیخبر بودم.فقط با من تماس گرفت مامان جایی نرو میخوام با یکی بیام دم خونه..دیگه هرچی پرسیدم جوابمو نداد قطع کرد.اما از اونجایی که من مادرم، دستش رو خوندم.
خنده ای زورکی تحویلش دادم وسرم رو پایین انداختم. مادرش دوباره تعارفمون کرد که کامران گفت:
_مامان جان عسل دیرشه باید بره جایی. ایشالا یه وقت دیگه.
تو دلم خطاب به کامران گفتم:اون روز رو به گور خواهی برد!
در میان قربان صدقه رفتنهای مادر کامران، با او خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. تا به سر کوچه رسیدیم با عصبانیت گفتم:
_نگه دار میخوام پیاده شم.
کامران گفت:
_مگه نگفتی دیرته دارم میرسونمت دیگه.
با عصبانیت گفتم:
_حق نداشتی بدون هماهنگی و اجازه از من.، منو با خونوادت آشنا کنی!
او خنده ای عصبی کرد و گفت:
_چرا آخه؟ من تو رو واسه آینده م انتخاب کردم.خب بالاخره باید تو ومادرم همدیگر رو میدید دیگه..
صدام رو بالا بردم:
_تو انتخاب من نیستی که بجای من تصمیم گرفتی.لطفا اینو درک کن! نگه دار میخوام پیاده شم!
🍃🌹🍃
او گوشه ای توقف کرد
و به سمتم برگشت.سنگینی نگاهش رو حس میکردم ولی نگاهش نمیکردم.
با صدای آرومتری گفتم:
_هدفت از این کار چی بود؟ میخواستی منو در موقعیت عمل انجام شده قرار بدی؟
او نفسش را بیرون داد و باناراحتی گفت:
_خواستم بهت نشون بدم که منم از یک خونواده ی آبرومند مومن به این جامعه اومدم! مامانم از توی روضه های خاله زنکیشون صدتا دختر بقول خودش پنجه ی آفتاب برام نشون میکرد یکیشونو قبول نکردم.. چون دلم میخواست زنم رو خودم انتخاب کنم.
آه سوزناکی کشید و به صندلیش تکیه داد و در حالیکه با فرمونش بازی میکرد گفت:
_روز اول آشنایی حس خوبی بهت داشتم ولی گمون میکردم تو هم مثل باقی دخترها زود دلمو بزنی.. بعد کم کم دیدم تو خیلی با اونا فرق داری! مامانم آرزو داشت یه زن چادری مومن گیرم بیاد ولی من نا امیدش کرده بودم ..
هنوز عصبانی بودم. گفتم:
_پس تو چرا شبیه مادرت نیستی؟
او پوزخندی زد:
_نمیدونم!! شاید چون نمیخواستم عین اونا بشم! من از مذهبی ها خیری ندیدم! اصلا تو قید وبندشم نیستم.حالا حساب امام حسین وباقی اماما سواست! چون عشقند! بچه ی ناخلف که میگن منم دیگه.. من… مطمئنم خدا تو رو عمدا سر راه من گذاشته تا آرزوی مامانم برآورده شه.. دیدی چقدر خوشحال بود از اینکه چادری هستی؟ اونا تو خیالاتشونم نمیدیدن انتخاب من یک دختر چادری باشه!
با کنایه گفتم:
_تو که اینقدر خوشحالی مادرت برات مهمه چرا یکی از همون دخترهایی که برات نشون کرده رو انتخاب نمیکنی؟
_چون عاشق اونا نیستم!! حالا باز هم میخوای بگی جوابت منفیه؟
با اطمینان گفتم:
_بله!! تو هیچ چیزی از من نمیدونی!! من یک دختر بی کس وکارم که تک وتنها داره زندگی میکنه.. هیچ وقت خونواده ی آبرودار و معتبر شما حاضر نیست با این شرایط منو برات در نظر بگیره.
کامران حرفم رو قطع کرد و گفت:
_عزیز دلم برای بار چندم میگم اونها اصلا هیچ دخالتی تو انتخاب من ندارن..حتی اگه تو الان با هفت قلم آرایش هم میومدی دم خونه، باز اونا به انتخاب من احترام میذاشتن چون برای اونا تو این مقطع فقط سروسامون گرفتن من اهمیت داره نه سلیقه ی خودشون.
حالا که خداروشکر هم من دختر مورد علاقم رو پیدا کردم هم اونها..پس تو این وسط چرا داری بازی در میاری؟ بگو با چی چی من مشکل داری حداقل دلم نسوزه.
🍃🌹🍃
بحث بی فایده بود.او در تصمیمش مصمم بود و من در رد او!!
اگرچه او برای هر دختری ایده ال بنظر میرسید ولی من نمیتونستم او را انتخاب کنم.چون هم دلم در گرو کس دیگری بود و هم نمیتوانستم به این پیشنهاد اعتماد کنم!
به سرعت از ماشین پیاده شدم.او به دنبال من پیاده شد و با دستپاچگی صدا زد:
_عسل چرا پیاده شدی؟
دوباره بسمتش برگشتم و با جدیت تمام گفتم:
_من هیچ وقت نمیتونم ونمیخوام باهات ازدواج کنم. اینو درک کن کامران! دلایلمم بهت گفتم.که مهمترینش اینه که اصلا علاقه ای بهت ندارم! تو خیلی پسر خوبی هستی..از همه نظر..ولی واقعا نمیتونم به عنوان شریک زندگیم.
او قبل از اینکه جمله م تموم بشه با عصبانیت تو ماشین نشست و با سرعت زیاد ترکم کرد!!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar