eitaa logo
یاران وفادار
176 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
7 فایل
این کانال در راستای گفتمان انقلاب اسلامی ، همدلی و وحدت هم محلی ها و هموطنان گام بر می دارد
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای علوی لبخندی زد و گفت: _در این که شکی نیست، اما پسرت بالاتر از ایناست، بیا بفرستش حوزه ... آقای علوی ،محمود را به کناری کشاند و زیر گوشش زمزمه کرد: _با اون تعاریفی که از برخورد زنت داشتی و صحنه‌ای که امروز پیش چشممان دیدیم، صلاح نیست این پسر را بیش از این زجر بدی، بفرستش حوزه که از این زن، دور باشه و در ضمن برا خودش کسی بشه، شهریه حوزه هم هست دیگه زنت نق به دلت نمیزنه که خرج پسرت میکنی و در کنارش هم زمانی میاد اینجا به باغ و درختش میرسه.. روح الله چیزی از حرفهای آقای علوی نمی‌شنید، اما احساس خوبی نسبت به او داشت یک حس علاقه و دوست داشتن.. روح الله اطراف را نگاه کرد، خبری از فتانه نبود، پس به سمت باغچه رفت تا لااقل بخشی از بوته هایی که هنوز جانی داشتند را نجات دهد.. با پیشنهاد آقای علوی که خود معمم بود و تدبیر بابا محمود، روح الله در پانزده سالگی راهی حوزه علیمه قم شد. فتانه سنگ اندازی های زیادی کرد که روزگار روح الله را سیاه کند و او به جایی نرسد انگار یک نوع عهد با کسی کرده بود که باید روح‌الله را یا از بین میبرد و یا مجنون و دیوانه میکرد، اما چیز دیگری بود و چه زیبا روح الله را در آغوش علم و دین انداخت و تیر فتانه بر سنگ نشست. نزدیک دو سال و نیم بود که روح الله درس دین میخواند، چون فاصله قم تا روستای آنها خیلی زیاد نبود، برای او تعیین کرده بودند که آخر هفته ها و ایام بیکاری و تعطیلی حوزه، او به روستا بیاید و شبانه روز در باغی که خود برپا کرده بود کار کند و روح الله در کنار درس خواندن، همچون سالهای کودکی به درخت و باغ هم میرسید و اینک باغش، باغی سرسبز و پر از انواع درخت پرثمر شده بود، از زرد آلو و هلو و گلابی گرفته تا انگور و انار و انجیر و.. هر درختی را که میشد در این آب و هوا از آن ثمر گرفت، در این باغ موجود بود. آخر هفته بود که روح الله به روستا آمد، خودش را به خانه رساند، فتانه و بچه هایش مثل همیشه در خانه بودند و با آمدن روح الله، همچون همیشه به جان او افتادند، فتانه بچه هایش را طوری بار آورده بود و آنقدر از بدی روح الله در گوششان خوانده بود که سعید و سعیده و مجید به روح الله نه به چشم برادر، بلکه دشمن خونی نگاه میکردند و گرچه روح الله با آنها با ملاطفت برخورد میکرد، اما باز هم انها رفتار درستی نداشتند. روح الله وسایلش را داخل اتاق گذاشت، احساس کرد شور و شوقی دیگر در خانه بر پاست اما به روی خود نیاورد چون اگر هم سوال میکرد ،فتانه او را به مسخره میگرفت و جواب درستی به او نمیداد پس به قصد رفتن به باغ در هال را باز کرد، فتانه از داخل آشپزخانه صدا زد: 🔥_کتاب و وسایلت را با خودت ببر، امشب تو‌ همون باغ بمون لازم نکرده بیای.. روح الله در را نیمه باز گذاشت به سمت آشپزخانه امد و گفت: _داخل باغ کار چندانی ندارم، بعدم امشب خیلی هوا سرده، اونجا بمونم یخ میزنم.. فتانه لقمه ای در دهان مجید چپاند و‌گفت: 🔥_خوب یخ بزنی به جهنم...وقتی میگم نیا نیا...من مهمون دارم، نمیخوام چشم مهمونام به نره غولی مثل تو بیافته... روح الله آهی کشید، خوب میدانست که فتانه حرفی که میزند انگار وحی منزل است و باید اجرا شود چون پدرش در مقابل فتانه انگار زبانش بسته بود، روح الله برگشت و چند تا از کتابهایش را برداشت، کاپشن آمریکایی گرم و خاکی رنگ پدرش را از سر جالباسی برداشت، گاهی اوقات در سرمای هوا، این کاپشن از پتو هم بهتر تن روح الله را گرم میکرد. از در هال خارج شد و زیر لب خداحافظی کرد اما مثل همیشه جوابی نشنید‌ روح الله ، در حیاط را باز کرد و پشت در با عاطفه رو در رو شد. عاطفه که حالا دختری شانزده ساله بود و مانند مامان مطهره زیبا و قد بلند شده بود با دیدن روح الله لبخندی زد و گفت: _عه سلام داداش، تو هم اومدی؟! و بعد گونه های سفیدش از شرم گل انداخت و ادامه داد: _یعنی فتانه اجازه داده برای مراسم امشب بیای؟! روح الله با تعجب نگاهی به عاطفه کرد و گفت: _سلام عزیزم، مراسم یا میهمانی؟! مراسم چی؟؟ عاطفه سرش را پایین انداخت و زیر زبانی گفت: _خوب...خوب امشب قراره خواستگاری من باشه.. روح الله دست سرد عاطفه را در دست گرفت و گفت: _خواستگاری تو؟! تو که هنوز بچه‌ای... بعدم این آقای داماد کی هست که فتانه ای که به خون ما دوتا تشنه است حاضر شده توی خونهٔ خودش براش مراسم خواستگاری بگیره؟! اشک عاطفه جاری شد و .. 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
یاران وفادار
آقای علوی لبخندی زد و گفت: _در این که شکی نیست، اما پسرت #لیاقتش بالاتر از ایناست، بیا بفرستش حوزه
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۴۵ و ۴۶ عاطفه همانطور که اشک میریخت گفت: _مسعود مکانیک میخواد... روح الله با عصبانیت وسط حرف عاطفه پرید و گفت: _مسعود مکانیک؟! خواهر زادهٔ فتانه؟! این مردک که روی هر چی اراذل و اوباش را سفید کرده، من نمیخوام پشت سر کسی حرف بزنم اما تمام اهل اینجا میدونن که مسعود مکانیک اهل هر خلاف و بزن و ببندی هست، هر کار خلافی را انجام داده و میده و نعوذوبالله از خدا هم نمیترسه...حتما...حتما فتانه این لقمه را گرفته، بعدم مسعود مکانیک یا بهتر بگم مسعود خالی بند یه روده راست هم توی شکمش نیست که از تو خیلی بزرگتره .. عاطفه اشک میریخت و روح الله دستی به شانه لرزان او گرفت و گفت: _گریه نکن عزیزم، مگه از روی نعش من رد بشن که بتونن همچی کاری کنن.. در همین حین ماشین بابا محمود جلوی خانه ترمز کرد، بابا محمود از ماشین پیاده شد، روح الله سلامی کرد و دستش را به طرف پدر دراز کرد. محمود همانطور که دست روح الله را فشار میداد گفت: _به به! میبینم که خواهر و برادر گرم گفتگو‌ هستین و بعد اشاره ای به در عقب ماشین کرد و ادامه داد: _روح الله بابا، کمک کن وسایل را ببر داخل خونه.. روح الله کاپشن و‌کتابهای دستش را به دست عاطفه داد و درعقب را باز کرد و خم شد و جعبه شیرینی و چند پاکت میوه و بسته های دیگه را برداشت و در حینی که وارد خانه میشد گفت: _عجب سنگینن!! محمود لبخندی زد و گفت: _فتانه میخواد برای عاطفه سنگ تموم بزاره در همین حین فتانه که متوجه باز شدن در حیاط شده بود بدوو خودش را به حیاط رساند. روح الله که متوجه اومدن فتانه نشده بود گفت: _چرا برا عاطفه؟! میخواد برای خواهر زادهٔ خودش سنگ تموم بزاره،چون میدونه توی این روستا که هیچ، توی خود تهرونم هیچکس حاضر نیست دختر کورش را به دست این بشر بده، عاطفه که هنوز بچه است و گل سرسبد دخترای فامیل، خیلی هم دلش بخواد همچی کسی نصیبش بشه و بعد صداش را آهسته تر کرد و گفت: _من نمیذارم عاطفه زن مسعود خالی بند بشه... یک دفعه فتانه مثل گرگی زخمی، درحالیکه لنگه دمپایی دم در را برمیداشت به روح الله حمله کرد و گفت: 🔥_چشمم روشن مادر.... حالا برا من آدم شدی؟! کی از تو نظر خواست که ادعا میکنی اجاااازه نمیدی این عاطفه فلان فلان شده را کی میاد بگیره، مسعود چشه؟ خوشگل و خوش تیپ که نیست؟!هست.. هیکل ورزشکاری نداره که داره... کاری نیست که هست... پولدار نیست که هست و هزارتا دختر براش سرو دست میشکونن.. روح الله زهر خندی زد و گفت: _هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه، خدا میدونه چه نقشه ای توی سرت کشیدی، تو دلسوز من و عاطفه نیستی اینو حتی پدرم هم میدونه، هیکل پخمه و پر از دنبه و چربی مسعود را میگه ورزشکاری... بعله کاری هست البته اهل هر کار خلافی که فکرش را بکنی و خیلی عجیب نیست که آدم خلافکار پولدار هم باشه...پول حرام به چه درد آدم می خوره؟! فتانه که از عصبانیت خونش به جوش امده بود با دمپایی به سر و روی روح الله میزد، به طوریکه وسایل دستش هر کدام یه جا افتاد و همانطور که میزد میگفت: 🔥_برا من غوره نشده مویز شده پسرهٔ... و فحش های رکیکی نثار روح الله و مادرش میکرد و بعد با اشاره به محمود گفت: _تو هم مثل یه چوب درخت اینجا وایستا و حرفهای کوتاه بلند پسرت را گوش کن، به جا محمود میبایست اسمت را بزارن سیب زمینی بی رگ... تا این حرف از دهان فتانه بیرون آمد، محمود به طرف روح الله آمد و با مشت و لگد به جان او افتاد و گفت: _برو گورت را گم کن، بزرگتر این خونه منم، منم میخوام عاطفه را به مسعود بدم حرفیه؟! روح الله حرف آخر را شنید و باورش نمیشد که پدرش درحالیکه میدانست مسعود چه آدم خبیثی هست، دخترش را به او بدهد...بی شک، سحری در کار بود و فتانه از انجام این وصلت هدف های زیادی داشت و عاطفه بیچاره تر از قبل میشد.. چهار سال از زمانی که عاطفه ازدواج کرده بود میگذشت، چهار سالی که هم به روح الله و هم عاطفه بسیار سخت گذشت. حدس روح الله درست بود و فتانه با هدف های شومی عاطفه را برای مسعود، خواهر زاده اش عقد کرده بود و عاطفه شده بود، عامل التیام هر درد فتانه.. فتانه اگر کوچکترین حرکتی از محمود میدید به اطلاع مسعود و مادرش میرساند و عاطفه کتکش را میخورد و دل فتانه خنک میشد، محمود به خاطر عاطفه هم که شده بود، رفتارش با فتانه ملایم که بود و ملایم تر هم شده بود، روح‌الله هم اگر کوچکترین حرکتی میکرد که به مذاق فتانه خوش نمی آمد، چون روح الله بزرگ شده بود و برای خودش مردی شده بود و در خلال تحصیل، با شرکت در کلاس های ورزشی به مهارتهای رزمی هم دست پیدا کرده بود و هیکلی ورزشکاری و پهلوانی داشت و فتانه از تیپ و قیافه او میترسید، بنابراین دق دلی را که نمی توانست سر روح الله خالی کند، سر عاطفه خالی میکرد.
یاران وفادار
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۴۵ و ۴۶ عاطفه همانطور که اشک میریخت گ
روح الله که جوانی زجر کشیده اما بسیار مهربان و رقیق القلب بود و خوب میفهمید هر حرکت فتانه چه پیغامی دارد، سعی میکرد کاری نکند که بهانه به دست فتانه دهد و او باعث آزار عاطفه شود و از طرفی باید تمام خبرهای مادرش را بی کم و کاست برای فتانه بیاورد وگرنه کتکش را میخورد. بارها و بارها پیش آمده بود که فتانه حتی چشم طمع به شهریهٔ ناچیزی که روح الله از حوزه میگرفت داشت و روح الله علیرغم تمام مشکلات مالی که داشت و هیچ پولی از طرف پدر به او نمیرسید، هر وقت فتانه از او پول طلب میکرد، روح الله هر چه پس انداز کرده بود به او می داد. فتانه آنقدر ظالم بود که باغی را که روح الله خود بنا کرده بود و جان داده بود و از یک زمین خشک و مرده، باغی سر سبز و پر بار به عمل آورده بود، حتی یک ریال به او نمیداد. روح الله مثل روال قبل آخر هر هفته راهی روستا میشد و هنوز هم شبانه روز در باغ کار میکرد، انگار آیه نازل شده بود که روح الله در باغ جان بکند اما از عواید آن باغ چیزی نصیبش نشود و همه نه به جیب بابا محمود بلکه در تُبرهٔ فتانه ذخیره شود و معلوم نبود این زن فریبکار با اینهمه پولی که از اطرافیان میگرفت چه می کند.. آخرهفته بود و روح الله مثل قبل به روستا آمده بود، بیل را به درخت تکیه داد و به طرف اتاقی که در باغ بنا کرده بودند رفت. داخل اتاق شد، میخواست همزمان با کمی استراحت، یکی از کتابهایش را هم مطالعه کند. روی گلیم فرش لاکی رنگ که دست بافت مادربزرگش بود، نشست و به متکایی که کنار دیوار سفید اتاق گذاشته بود تکیه داد، کیفش را که کنار متکا بود جلو کشید و همزمان فلاکس چای کنار کیف هم برداشت، داخل استکان تخم مرغی روبه رویش، چای ریخت و زیپ کیف را باز کرد. کتاب الٰهیات را بالا آورد و روی دست گرفت و در همین حین دفترچه کوچکی از بغلش روی زمین افتاد. روح الله کتاب را روی پاهایش که دراز کرده بود، گذاشت و همانطور که لبخند میزد، دفترچه بانکی را که هدیه مادرش بود نگاه کرد. دفترچه را باز کرد، مبلغ پول زیادی داخلش بود، پولی که مامان مطهره از ابتدای کودکی روح الله، هر ماه برای او کنار میگذاشت و چند روزی بود که به او داده بود تا با آن پول لوازم خانه مجردی از قبیل یخچال و تلویزیون و.. برای خود بخرد و روح الله قصد داشت به محض اینکه قم رسید، برای خرید وسیله و اجاره یک خانه نقلی اقدام کند.. روح الله دفترچه بانکی را بالا آورد و به بینی اش چسپاند و از آن بوسه ای گرفت، نه به خاطر اینکه پول زیادی داخل ان بود، بلکه به خاطر اینکه این دسترنج مادرش بود و نشان از عمری مهر مادری داشت ،روح الله بوی مادرش را از این دفترچه طلب میکرد، مادری که هیچوقت متوجه عمق سختی هایی که فرزندانش کشیده و می کشیدند نشده بود. روح الله غرق یاد مادر بود که ناگاه با صدای بلند و عصبانی فتانه به خود آمد.. 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
📌متن شبهه👇 معجزه قرآن؛ در یکی از روستاهای اروپایی، مردی ازبکستانی، صوت قرائت سوره بقره (گاو) را با بلندگوی خودرو پخش کرد و در کمال تعجب همه گاوها از سراسر مزرعه به سمت خودرو دویدند و شروع به گوش دادن به تلاوت کردند. 🕌 پس از پایان صوت قرآن، موسیقی پخش شد، جمعیت گاوها از موسیقی روی برگرداندند و به سرعت پراکنده شدند. این فرآیند چندین بار انجام شد و هر بار گاوها از موسیقی حرام فرار میکردند. 📌پاسخ به شبهه👇 ⭕️ ویدئوی اصلی یافت نشد با این حال با توجه به کیفیت صدا به نظر می‌رسد این ویدئو صداگذاری شده باشد. ❌ با این حال اگر ویدئو واقعی هم باشد دلیلی بر اعجاز قرآن کریم نیست. ✳️ شرافت و اعجاز قرآن کریم به مضامین عالی آن است، به استحکام و هماهنگی محتوای آن است، بلکه اعجاز قرآن به شخصیت عظیم نبی مکرم اسلام وابسته است که به گواهی تاریخ قبل از پیامبری، نه چیزی خوانده بود و نه چیزی نوشته بود ولی به یکباره، کتابی را ارائه کرد که تا به امروز بشر از آوردن مانند آن ناتوان مانده است. ▪️حیوانات را می‌توان با تکرار یک عمل، به انجام رفتاری خاص تحت شرایطی خاص عادت داد. همان کاری که در سیرک‌ها با حیوانات می‌کنند. ▪️ همچنین ممکن است حیوانات به موسیقی‌های دیگری هم واکنش مثبت نشان دهند. ✅ بنابراین برای اثبات اعجاز قرآن نباید به این دلایل سُست و بی‌پایه استناد کنیم. ╭┅───────┅╮ @porseshgar📻❄️ ╰┅───────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمدین سوری: وزارت دفاع سوریه مثل تیم ملی قطر شده است و از هر ملیتی در آن حضور دارند این سخنان، خشم گسترده تروریست ها را در پی داشته است 🔵 نبرد آخر👇 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
توصیه‌ امام خامنه‌ای به قرائت قرآن و دعا برای پیروزی جبهه مقاومت 🔹رهبر انقلاب اسلامی در پاسخ به سوالی، قرائت سوره فتح، دعای ۱۴ صحیفه سجادیه و دعای توسل را برای پیروزی جبهه مقاومت توصیه کردند. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رسانهٔ صهیونیست: تشکیلات خودگردان و اسرائیل یک هدف را در جنین دنبال می‌کنند 🔹روزنامهٔ عبری اسرائیل هیوم: در موازات با عملیات نظامی ارتش در جنین که هدف از آن نابودی مقاومت است، دستگاه‌های تشکیلات خودگردان فلسطین در راستای بازداشت افراد تحت تعقیب گردان جنین عمل می‌کنند. 🔹دستگاه‌های تشکیلات خودگردان فلسطین برای همان هدفی که اسرائیل دنبال می‌کند، تلاش می‌کنند. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه کسی تلویزیون نگاه نمی‌کنه، شما چرا دیدی؟! ▫️این نظرسنجی رو هم ببینید بد نیست ⏰شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۹:۴۵ شبکه دو 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه آتیش‌سوزی لس آنجلس تو ایران بود چی؟! ▫️اینکه مخالفان ما هم برنامه رو می‌بینن باعث خوشحالیه 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
چشم زخم استاد فاطمی نیا.mp3
6.06M
چه نیازی هست «بِگی»...؟! 🎙آیت الله سید عبدالله فاطمی نیا رضوان الله علیه: 🔹چشم زخم در میان مردم وجود دارد، حق است و اثر آن حتمی است. پس انسان ها نسبت به اثر آن باید مراقب خود باشند. معمولا حرف زدن زیاد از حد، مشکلاتی را به وجود می آورد که یکی از آنها چشم زخم است. 🔸اگر کاری برای فرزندت پیدا کردید، حتماً نباید به خاله اش بگویید. گاهی چشم هایی وجود دارد نمیگذارند آن کار انجام شود. اسرار زندگی را اصلاً به کسی حتی نزدیکان و اقوام نگویید. ❤️کتمان حوائج باعث برآورده شدن آن می شود. وقتی بیان می کنید، شاید گفتن باعث شود چشم هایی نگذارد به اجابت برسد. 🔹به کسی هم در چشم زخم تهمت نزنید. شاید کسی به منزل ما آمد و همزمان اتفاقی افتاد، سریع مسائل را به هم ارتباط ندهید. 🔸اگر کسی بد چشم بود خواست به منزل ما بیایید چکار کنیم؟ حقایق را باید دید. ‼️ضرر دل شکستن از چشم زخم بیشتر است. 🌹اگر افراد چشم شور آمدند منزلتان اصلاً نترسید، سریع صدقه کنار بگذارید. صدقه را هم مخفی بدهید و به کسی هم نگویید و منت هم نگذارید، تا اثر داشته باشد. زبانی هم از خدا بخواهید که پروردگارا از هر شری و شری که در ذهنم است مرا حفظ کن. ‼️بهتر است انسان برخی از امور را به صورت شخصی در خانه اش نگه دارد و نگذارد که کسی از آن باخبر شود. ندانسته کسی را بد نام نکند و البته مراقبت کند. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
❌ آیا خبر دارید که تازگی دختران و زنان در سوریه گم می شوند...! اتفاقاً دختران جوان ما هم در ایران بتازگی گم می شوند در بین روایت های غلط و درست گم می شوند دربین حجاب و بی حجابی گم می شوند دربین تشخیص دوست از دشمن گم می شوند و متأسفانه روایت غلط،بی حجابی و دشمن را انتخاب می کنند. چرا؟ چون کسی که به غلط مسئولیت گرفته بی حجابی را در خانه دشمن جز دستاوردهای دولت می داند و می گوید این امر با تلاش و  با رضایت مسئولان عالی ایران انجام گرفته است. 🔺ای کاش دختران و زنان جامعه ما بدانند که هیچوقت یک غیر خودی در لباس خودی نمیتونه براشون امنیت بیاره. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar انوش بخشی نژاد