💬 #تحلیل_و_تبیین | راه و رسم مصطفی شدن
📝 یادداشت آقای علیرضا مختارپور قهرودی، رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی درباره کتابهای «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم»
🔹 مصطفی عالِم دینی نبود، قاری برجسته نبود، مداح تراز اول نبود، عارف متضلّع نبود، خطیب نبود، هنرمند حرفهای نبود، استاد دانشگاه نبود، عمر طولانی نداشت. امّا چرا و چگونه همین مصطفی در عمری ۲۹ ساله به مَقام و مُقامی رسید که مورد غبطۀ اهل نظر و برجستگان واقع شد؟ برای یافتن پاسخ این پرسش راههای مختلفی وجود دارد:
🔹 راه اول مطالعۀ زندگی پرشور و سراسر فعالیت مصطفی و شناختن ابعاد مختلف زندگی او و پیداکردن عوامل مؤثر در رشد و تکامل آن شهید
🔹 راه دوم توجه به الگوها و سرمشقهایی است که او بر شناخت و پیروی از آنها همّت گماشت.
👈🏻 بررسی و مطالعۀ دقیق هر دو مسیر، نشان میدهد توفیق مصطفی و هزاران شهید و جوان مؤمن انقلابی مثل او در معجزۀ انطباق این دو مسیر است، هرجا امکان هدایت و روشنبودن مسیر فراهم باشد و در همان موضع و موقعیت، شرایط پیروی و بهرهگیری از راهنماهای الهی برای هر انسانی مهیا گردد...
🔖 #مثل_مصطفی
🎤 #تحلیل_و_تبیین | آرامش در خانه پدری
👈یادداشت فرزند شهید همت به مناسبت دیدار دستاندرکاران کنگره بزرگداشت ۲۴ هزار شهید استان اصفهان
🔹 وقتی فرمانده سپاه چهاردهم امام حسین (علیهالسّلام) تماس گرفت و دعوتم کرد، شک داشتم؛ فرزند پاسدار اصفهانی لشکر تهران، در کنگرهی شهدای اصفهان، مثل غریبهای در شهر به نظرم میرسید و من برای اینکه بعدها به افزودن خودم به این ضیافت متّهم نشوم، مردّد بودم.
🔹نماز ظهر را که خواندم، به مُهر آرامگرفته توی آغوش سجّاده نگاه کردم؛ یک مُهر تربت کربلا و یک سنگ که یادگاری کربلای شهدای خانطومان بود؛ سنگی که در یکی از سفرهایم به سوریه روی آن نماز خوانده بودم و هر وقت به آن نگاه میکردم، لبخند شهید بلباسی را به خاطرم میآورد؛ همان که توی وصیّتنامهاش نوشته بود که برای لبّیک به فرمان رهبری به سوریه میرود؛ همان که فرزندانش را، تمام دلخوشیاش را، گذاشته و به استقبال گلولههای داغ تکفیریها رفته بود.
🔹به مُهر تربت کربلا و سنگ سفید یادگاری نگاه کردم؛ با خودم فکر کردم که چه آدمهای نجیبی در حسرت چنین دیداری شهید شدند! و من به خودم فکر کردم؛ حس کردم چقدر حالم بهتر میشود اگر دوباره ببینمشان؛ حس کردم چقدر خستهام و به صدای مرد اوّل مقاومت احتیاج دارم و بیشتر از همه حس کردم که چقدر دلم برای آقا تنگ شده است! دلم برای صوت و لحن قرائت حمد و سورهی آقا، برای اخمها و لبخندهای آقا، برای دستی که به مُهر میکشند و صورت و لباسشان را تبرّک میکنند و از همه مهمتر دلم برای خانهی پدری تنگ شده است.
🔹پیشانیام را روی مُهر گذاشتم و سجدهی زیارت عاشورا را زمزمه کردم.
🔹با فرزند شهید کاظمی رفتم و فرزند شهید صفوی، فرزند شهید میثمی، فرزند شهید زاهدی و فرزند شهید نیلفروشان را دیدم. برادرانم را که بغل کردم، حسّ غربتم ریخت.
🔹یک گوشه آرام نشسته بودم و به صحبتهای رهبری گوش میدادم که این روزها تمام دنیا کلمات ایشان را یکییکی دنبال میکنند تا روزهای آینده را پیشبینی کنند.
🔹برخلاف دلهای نگران ما، پدر امّا آرام بودند؛ یک آرامش مُسری که همهمان را مطمئن میکرد. از نکاتی حرف زدند که در مخیّلهی ما نمیگنجید و من دوباره رهبری را دیدم که رهبر تمام مردم بودند و برای همه برنامه داشتند، حتّی گیمرها!
🔹وقت برگشتن، شک نداشتم که پدرم دعوتم کرده بود؛ گفت غریبی نکن، آنجا خانهی پدری است و من که فرزند پاسدار شهیدی اصفهانی از لشکر تهران بودم، به جمع مهمانان خانهی پدری پیوستم.
🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar