یاران وفادار
به بهانه اربعین - به قلم برادر سهراب حسبن زاده قسمت بیست و سوم دیدن خورشیدنجف برایم خیلی جاذب و گ
به بهانه اربعین - به قلم برادر سهراب حسبن زاده
قسمت بیست و چهارم
راه امیرالمؤمنین راه عزت
من در طول مسیر ، زندگی او را همچون تصویری نمایان بر ذهن خود می گذراندم چه دوران های سختی ، چه رنجهای جان کاهی که بر او عارض شد . از دشمنان دیرین پیامبر، از دوستان نااهل و نابخرد و خودخواه و جاه طلب گرفته تا همه آن کسانی که بدنبال احیاء قوم و قبیله و عشیره خود بودند چه جفاها و ظلم ها و طعنه ها که بر او روا نداشتند.
او همچون جبل راسخ در کنار پیامبر ایستاد . هیچ حزن و اندوهی بر خود راه نداد تا اینکه مقرب درگاه حق شد و بحق جانشین پیامبر.
هر کسیکه می خواهد عزت یابد باید راه او ، روش او و سیره او را که سیره پیامبر خدا ست را انتخاب و بپیماید.
همه ی عزت از آن خدا و رسول و مؤمنین( علی علیه السلام ) است
این آیه در شآن امیرالمومنین علی علیه السلام نازل شده است
اگر بخواهیم در مظلومیت علی علیه السلام سخن برانبم شاید قلم قاصر و بضاعت اینجانب نارساست و نمی تواند حق مطلب را ادا کند .
وارد محوطه بارگاه ملکوتی آن امام جانها شدیم . مقداری گشت زدیم بدنبال وضو گرفتن و اقامه نماز صبح بودیم و ادای دین نمودیم . مردم فوج فوج در اطراف حرم در حرکت بودند. چقدر دلنشین و زیبا بود . با همه ی خستگی هایی که داشتیم دیگر به فکر خود نبودیم تصمیم گرفتیم کم کم راه را برای شروع پیاده روی اربعین که از عمود ۱ شروع می شد آغاز نماییم با مشورت به این نتیجه رسیدیم که حرکت کنیم تا رسیدن به ماشین ها دو سه کیلومتری فاصله بود. با کوله هایی که به دوش داشتیم روان شدیم البته آقای زمانپور به علت آزردگی زانویش که قبلا آسیب دیده بود پیاده روی برایش مشکل بودولی به عشق و محبت اهل بیت و بخصوص امام علی علیه السلام و بالاخص پیاده روی نجف به کربلا تا حدی مصمم برای انجام پیاده روی بود . پس از طی مسافتی تصمیم بر آن شد تا رسیدن به عمود ۱ با ماشین برویم . یک موتور سه چرخه پیدا کردیم و ۴ دینار قرار گذاشتیم بدهیم . البته دو مسافر دیگر هم هم پیدا شدند و راننده شروع به حرکت کرد . من با دقت به اطراف نگاه می کردم. آقای زمانپور در مسیر فیلمبرداری می نمود . بعد از گذشت حدود نیم ساعت به عمود ۱ رسیدیم . از سه چرخه پیاده شدیم
ادامه دارد👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مسیر رسیدن به عمود ۱
۳۱ مرداد ۱۴۰۳ ساعت حدود ۶ صبح
یاران وفادار
به بهانه اربعین - به قلم برادر سهراب حسبن زاده قسمت بیست و چهارم راه امیرالمؤمنین راه عزت من در
به بهانه اربعین - به قلم برادر سهراب حسبن زاده
قسمت بیست و پنجم
جاده نجف جاده عشق و معرفت
این آغاز راهی بود که مسافتی دور را طی کرده بودیم تا به آنجا برسیم و از آنجا به سوی کربلا شهر عاشقان بی منت قدم بنهبم
در مسیر نجف به عمود ۱ خیلی از مردم با پای پیاده در حرکت بودتد . دیگر عنوان و پست و مقام کوچ کرده بود. هیچکس عنوان خود را یدک نمی کشید همه یکی شده بودند . با گام های استوار و ایمانی راسخ و قلبی مطمئن پیش می تاختند و تا به دنیای مادی حاکم بر غرب و شرق پیام بفرستتد که راه نجات در این مسیر است .و همه مکاتب بشری اعم از شرقی و غربی باید به زباله دانی تاریخ سپرده شوند و یا در کتاب های تاریخی ، خاطره ای از آنها بیان شود. تا بشر آینده از سرنوشت نا میمون و نا موزونی که بر اثر حاکمیت ایده های شرک آلود بر آنها روا داشته اند آگاهی پیدا کنند و عبرت بگیرند و راه را بشناسند و به بیراهه نروند.
ما هم مثل همه مردمانی که با گامهای استوار به پیش می تاختند حرکت می کردبم . گاهی چیزی می خوردیم تا گرسنگی بر ما غالب نشود و توان حرکت داشته باشیم هوا کم کم داشت گرم می شد . تو گویی که آفتاب ما را تعقیب می کند و تا بالای سر ما چند متری فاصله ندارد. دو سه ساعتی راه رفتیم . شدت فشار درد پای آقای زمانپور امان را از او گرفته بود ولی با همه سختی ها مصمم به ادامه راه بود . در مسیری که حرکت می کردیم . گاهی با هم سخن می گفتیم و از شکوه و عظمت ملت اسلام از کشورهای گوناگون با ایده ها و مذاهب مختلف مات و مبهوت بودیم . در راه در یکی از موکب ها اتراق نمودیم و من در اولین فرصت حمام کردم زیرا به علت طولاتی بودن مسیر از صومعه سرا تا نجف حالی بر ما نمانده بود . عرق کرده بودیم و لازم بود با استحمام از وضعیت موجود رهایی پیدا کنیم. تا بتوانیم ادامه مسیر بدهیم . دوستانمان مقداری خوابیدند . من خوابم نبرد . از سر کنجکاوی به بیرون از موکب می رفتم و به تماشای زیبایی هایی که مردم با پای پیاده آفریده بودند مشغول می شدم . همیشه غبطه می خورم به حال آنها .
چه زیبایی دیدنی بود نمایشی که مردم به پا کرده بودند زنانی را می دیدم که کودکان کوچکشان را به بغل و یا روی چرخ گذاشته بودتد و با ایمانی قوی و راسخ به پیش می تاختند . پیرمردان و پیرزنانی را مشاهده می کردم که نای راه رفتن نداشته اما با اراده ای پولادین و عزمی راسخ با گامهای استوار قدم به قدم به پیش می رفتند بعضی هم با عصا راه می رفتند بعضی در ویلچر توسط همراهان به جلو حرکت داده می شدند
مردم با هم سخن می گفتند یا سکوت می کردند و یا به ذکر و یاد خدا دلهای آنها آرام می گرفت که یاد خدا آرام بخش دلهاست .
نزدیک ظهر شد اذان گفته شد نماز خواندیم
ادامه دارد
یاران وفادار
#دست_تقدیر ۱۵ #قسمت_پانزدهم 🎬: رقیه همراه آن مرد عراقی از بین سنگ قبرها می گذشت، کمی جلوتر متوجه را
#دست_تقدیر ۱۶
#قسمت_شانزدهم🎬:
ماشین هن هن کنان کوچه پس کوچه های خاکی شهر نجف را پشت سر می گذاشت، رقیه که روی آن را نداشت مزاحم این پیرزن و پسرش شود، با صدای آهسته ای گفت: ما باید به ایران برویم، نمی خواهیم مزاحم کسی شویم، البته فی الحال هیچ چیز نداریم و تمام دارو ندارمان نزد یک آشنایی هست که تماس گرفتن با او حکم بر باد رفتن زندگیمان را دارد..
پیرزن اجازه نداد حرف رقیه تمام شود و با لحنی طلبکارانه گفت: چه می گویی؟ مزاحم چیست؟! انگار ملتفت نشدی چه شد؟! تو قاصد امام غریبم هستی و از الان تا زمانی که در عراق حضور داری میهمان خانه ننه مرضیه خواهی بود و هر وقت هم موقعیت رفتن به ایران فراهم بود با هم میرویم و با زدن این حرف رویش را به طرف عباس که گویی در فکر فرو رفته بود کرد و گفت: مگر نه عباس؟!
عباس، هاج و واج او را نگاه کرد و گفت: آره...هر چی که شما بگویید
و کمی جلوتر، کنار خانه ای قدیمی توقف کرد، محیا که هنوز از بازی روزگار بهت زده بود با اشاره رقیه در عقب را باز کرد و پیاده شد.
با تعارف ننه مرضیه، یکی یکی وارد خانه شدند.
خانه ای تمیز و دلباز با حیاطی بزرگ و سیمانی که در وسط آن باغچه ای به چشم می خورد که دور تا دور باغچه درختان سربه فلک کشیدهٔ نخل که دانه های خرمای زرد رنگ رویش انگار به آدم چشمک میزد، خودنمایی می کردند و در وسط درختان هم کُردهایی از سبزی های خوردن به چشم می خورد.
فضای خانه آنطور بود که بیصدا روح میهمانان را نوازش می کرد و ناخوداگاه لبخند به لب آنها آورد.
ننه مرضیه که گویی یکی از عزیزانش به میهمانی آمده است دست رقیه را گرفت و به سمت در آهنی آبی رنگی که قفل بود کشید و گفت: بیا این کلبهٔ درویشی را از خودت بدان و سپس عصایش را به دیوار آجری رنگ رفته، تکیه داد و با کلیدی که بر دسته کلید گردنش آویزان کرده بود قفل در را باز کرد.
پیش رویش راهروی کوچکی بود که گلیم لاکی رنگ کوچکی فرش شده بود،سمت چپ ابتدای راهرو دری زرد رنگ به چشم می خورد که قفل روی آن نشان میداد اتاقی مخصوص است و چند قدم جلوتر به سالنی که با قالی های قدیمی نخ نما فرش شده بود میرسید و انتهای سالن به دری می خورد که حتما آشپزخانه بود، دیوارهای خانه سفید بود که رنگ زردی که برآن نشسته بود خبر از گچ قدیمی اش میداد.
ننه مرضیه اشاره ای به هال کرد و گفت: هر چه دارم و ندارم در اختیار شما و بعد به طرف در زرد رنگ برگشت و دوباره کلیدی را از دسته کلید گردنش جدا کرد و قفل در را باز کرد و گفت: این اتاق مخصوص میهمانان مولایم علی ست، هر سال سعادت دارم به حرم مولا علی بروم و با سماجت برای این اتاق مسافر جور کنم و بعد اشک گوشه چشمش را گرفت و ادامه داد: به این امید که مولایم علی در بهشت اعلی اتاقی در کنار اقامتگاهش به من عنایت فرماید.
رقیه و محیا از اینهمه عشق این پیرزن به مولا علی اشک به چشم آوردند و در این هنگام، عباس که گویی روی آن را نداشت وارد خانه شود از روی حیاط صدا زد: مادر! من میروم اطلاعاتی کسب کنم و ببینم چگونه میشود رهسپار ایران شد...
ننه مرضیه که انگار بهترین خبر عمرش را داده باشند جلوی در آمد دستانش را رو به اسمان بلند کرد و همانطور که صدایش از شوق می لرزید گفت: خدا عاقبتت را به خیر کند، خدا تو را در پناه خود نگهدارد و به تمام آرزوهایت برساند که مرا به آرزویم می رسانی و بعد بغض گلویش شکست و با صدای بلند تر ادامه داد: خدایا صد هزار مرتبه شکرت...امروز من چه کرده ام که اینهمه بنده نوازی می کنی؟! و بعد دست محیا را در دست گرفت و گفت: چقدر وجود شما با خیر و برکت است...برویم داخل که ننه مرضیه باید به میهمانانش سور دهد، برویم...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🇮🇷
یاران وفادار
#دست_تقدیر ۱۶ #قسمت_شانزدهم🎬: ماشین هن هن کنان کوچه پس کوچه های خاکی شهر نجف را پشت سر می گذاشت، رق
#دست_تقدیر ۱۷
#قسمت_هفدهم🎬:
نیمه های شب بود و هنوز خبری از آمدن عباس نبود، ننه مرضیه مانند مرغ سرکنده دور تا دور هال می چرخید و گاهی خسته از راه رفتن می شد، خود را به آشپزخانه ای محقر با دیوارهای سیاه سیمانی می رساند و با پاک کردن خرماهایی که قرار بود روز بعد، از آنها حلوا درست کند و در بازار بفروشند خودش را سرگرم می کرد.
رقیه پا به پای ننه مرضیه میرفت و میامد، او می نشست،رقیه هم می نشست، او بر می خواست رقیه هم بر می خواست.
محیا هم گوشه اتاقی که مختص میهمانان خانه، یا بهتر بگویم میهمانان شاه نجف بود، در خود چمپاتمه زده بود و زیر لب ذکر می گفت و انگار عذاب وجدانی بر وجودش سایه افکنده بود و در همین حین مادرش داخل اتاق شد و گفت: ننه مرضیه خیلی نگران هست، من هم دست کمی از او ندارم، معلوم نیست چه بر سر پسر این پیرزن امده
محیا همانطور که به گلهای پشتی لاکی رنگ کنار دیوار که همرنگ قالی های اتاق بود، خیره بود آرام لب زد: اگر بلایی سر پسر ننه مرضیه آمده باشد من خودم را نمی بخشم، حس ششمم می گوید هر اتفاقی برایش افتاده، مربوط به ماست.
رقیه آه کوتاهی کشید و گفت: حالا اینجا تنها نشین،بیا بریم کنار پیرزن، خاطراتی از مشهد براش بگیم بلکه دردش یادش بره و کمی آرام بگیرد
محیا بدون زدن حرفی از جا بلند شد، برق اتاق را خاموش کرد و می خواستند از اتاق بیرون بیایند که در خانه را با شدت زدند.
صدای در انگار سنگی بود که شیشهٔ دل این دو غریب آواره را شکست.
ننه مرضیه همانطور که با صدای بلند فریاد میزد گفت: کیستی آمدم، آرام تر آمدم.
رقیه و محیا خودشان را به پنجره کوچک اتاق که به حیاط باز می شد رساندند، ننه مرضیه در را باز کرد و ناگهان عباس درحالیکه تلوتلو می خورد با سرو رویی خونین داخل شد و با صدای بلند فریاد میزد، نزنید نامسلمان ها، من اینجا تنهایم، فقط مادر پیرم اینجاست، زن و بچه ام چند سال پیش به بیماری سخت گرفتار شدند و از دنیا رفتند.
رقیه آنچه را که می بایست بفهمد، فهمید
فوری وارد هال شد کفش های خودش و محیا را که در قفسه گچی داخل راهرو گذاشته بود برداشت و با شتاب چادر هایشان هم برداشت و دوباره داخل اتاق شد، در را بست و به محیا گفت که پشت کپهٔ رختخواب ها که گوشه اتاق و داخل طاق پهنی که روی دیوار در آورده بودند برود و هر دو پشت رختخواب ها در خود مچاله شدند.
حیاط بزرگ خانه و فاصله آن تا ساختمان، باعث شد که در کمترین زمان و با سرعت، رقیه و محیا پنهان شوند.
صدای پیرزن که آه و ناله و نفرین می کرد به همراه قدم های شتابان چند مرد که به گوششان می رسید، به آنها نزدیک می شد...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🇮🇷
یاران وفادار
#دست_تقدیر ۱۷ #قسمت_هفدهم🎬: نیمه های شب بود و هنوز خبری از آمدن عباس نبود، ننه مرضیه مانند مرغ سرکن
#دست_تقدیر ۱۸
#قسمت_هجدهم🎬:
جلوی در ساختمان رسیدند، یکی از مردانی که لباس نیروهای بعثی را به تن داشت، عباس را به جلو هل داد و عباس همانطور که سعی می کرد تعادلش را حفظ کند به داخل ساختمان پرتاب شد، صدای ننه مرضیه که روی حیاط داد و قال می کرد به گوش میرسید.
پشت سر عباس، مرد بعثی با پوتین های پر از خاک و گل وارد خانه شد و در پی اش راننده ابو معروف وارد شد، ان دو مرد بی توجه به اتاقی که درش از داخل راهرو باز میشد به سمت هال رفتند و اندکی بعد صدای بهم ریختن ظرفها از آشپزخانه می آمد، گویی فکر می کردند افرادی که به دنبالشان هستند، می توانند داخل قابلمه یا کمد ظرفها، پنهان شوند، آنها خود را به پستویی که درست پشت آشپزخانه بود رساندند و آنجا هم زیر و رو کردند اما دست از پا درازتر دوباره به هال برگشتند، در این فاصله ننه مرضیه خودش را به هال رسانده بود و همانطور که دندان بهم می سایید و زیر لب بد و بیراه به آن دو مرد میگفت که با کفش وارد خانه اش شدند، با نگاهش دنبال میهمانانش بود و حدس میزد داخل میهمانخانه مرتضی علی پنهان شده باشند.
مرد بعثی که تیرش به سنگ خورده بود، جلوی ننه مرضیه ایستاد و همانطور که با اسلحهٔ کمری اش روی سینهٔ پیرزن می کوبید گفت: ببینم تو و پسرت قصد سفر داشتین؟!
ننه مرضیه نگاهی به عباس که با صورت غرق خون به او چشم دوخته بود کرد و گفت: آری قصد سفر داشتیم، آیا این کشور آنقدر بی در و پیکر شده و رئیستان آنقدر بخیل است که نمی تواند ببیند پیرزنی با پسرش به مسافرت میروند؟!
مرد که جواب ننه مرضیه انگار او را آرام کرده بود گفت: به کجا می خواستید بروید و چرا؟!
ننه مرضیه با صدایی بغض دار گفت: قصد زیارت امام رضای غریب را داشتیم، سالهاست که نذر کرده ام به پابوس امام هشتم بروم، اما فرصتش فراهم نشد، الان احساس می کردم پایان عمرم هست پس به پسرم عباس اصرار کردم هر طور شده شرایط رفتن را فراهم کند تا نذرم ادا شود و من آرزو به دل از دنیا نروم و بعد سرش را پایین انداخت و با لحن آرامی ادامه داد: به او گفتم اگر مرا به خراسان نبرد، نفرینش می کنم، عاقش میکنم و بعد سرش را بالا آورد و خیره در چشمان سرباز بعثی شد و گفت: نکنه رفتن به زیارت هم جرم شده؟!
مرد بعثی نگاهی به راننده ابو معروف کرد، با قدم های شمرده به او نزدیک شد و چیزی در گوشش گفت و بی آنکه حرف دیگری بزنند به سمت در هال راه افتادند.
مرد بعثی در آستانه در ایستاده بود که یکباره چشم راننده به در اتاق افتاد و همانطور که به در اشاره می کرد گفت: اینجا، اینجا را نگشتید قربان!
بعثی سرش را برگرداند.
ننه مرضیه هراسان خودش را به آنان رساند و گفت: اگر مسلمان نیستید اما انسان که هستید، از جان و خانه من چه می خواهید، پسرم را زیر لگدهایتان از کار انداخته اید و نصف شب به خانه ام هجوم آورده اید آخر به چه جرمی؟!
مرد بعثی بدون توجه به حرفهای ننه مرضیه به سمت در اتاق آمد، در را باز کرد و سرکی داخل کشید و به ننه مرضیه اشاره کرد تا برق اتاق را روشن کند.
ننه مرضیه همانطور که داخل اتاق میشد فریاد میزد و از خدا کمک می گرفت تا ظلم این ظالمان را به خودشان برگرداند.
برق روشن شد، بعثی نگاهی سرسری به داخل اتاق انداخت، چیزی توجهش را جلب نکرد، پایش را بالا گرفت که داخل اتاق شود که ننه مرضیه او را به عقب هل داد و گفت: بخدا قسم اگر با کفش داخل این اتاق شوی قلم پایت را خرد میکنم حتی اگر به قیمت جانم تمام شود و صدایش را بلند تر کرد و ادامه داد: من اینجا نماز می خوانم، عبادت می کنم، نمی خواهم به قدم های شما نجس شود، از خدا شرم کنید و آرام تر، به طوریکه واقعی جلوه کند گفت: اگر می خواهی داخل اتاق شوی، حرفی نیست، کفش هایت را در آور و داخل شو، این اتاق حرمت دارد.
لحن آرام ننه مرضیه انگار آرامش را در فضا پخش کرد و لحظه ای نگذشت که صدای داد و هوار از روی حیاط به گوش رسید.
راننده ابو معروف خودش را به حیاط رساند و در حالیکه زبانش به لکنت افتاده بود با انگشت جایی را نشان میداد و رو به مرد دیگر گفت:ق...ق...قربان، اینجا را ببینید.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی تالش محله 🇮🇷
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
آقا بایدن گفته می خواهیم ایران را تحریم کنیم
آدم خنده اش می گیره
آخه دیوانه منگ مگه باز کسی مونده تحریم نکردید بابا بیا من و علی میرچناری و رسول را تحریم کنید. 😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شب سال نوی عبری
این موشکهای بالستیک کادویی بود
از طرف ما به رژیم صهیونیستی
و از قدیم گفتن
سالی که نکوست از بهارش پیداست
انشاالله :)
نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی تالش محله 🇮🇷
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
.
✅ صبرڪردن انقدر ڪار سختی است، ڪه خداوند چند تا پیغمبر فرستاد، ڪه فقط صبرڪردن را به مردم یاد بدهد:❗️
ایوب 👈🏻 صبر در بیماری.
یعقوب👈🏻 صبر در فراق.
نوح 👈🏻 صبر بر اولاد بد.
لوط 👈🏻 صبر بر همسر بد.
موسی 👈🏻 صبر بر مردم نفهم.
عیسی 👈🏻 صبر بر عالمان بدون عمل
و...
🔚ولی لذتش اینجاست♥️ ڪه خودِ خداوند میگوید؛
🕋 إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (انفال/۴۶)
✨ همانا خداوند با صابران است!
💢خدا با ماست، به شرط اینڪه صبرِ جمیل داشته باشیم👇🏻
🕋 فَاصْبِر،ْ صَبْراً جَمیلا (معارج/۵)
✨پس صبر كن، صبرِ نيكو
✅ صبرِ جمیل، یعنے پیش خدا تسلیم باشیم و در راه اطاعت از خدا صبر ڪنیم.
😔 ناامیدى نداشته باشیم❌
بیتابى و آه و ناله هم نڪنیم❌
🍃🌺🍃🍃🌺🍃
رسول عزیزی نژاد
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌕عملیات روانی دشمنان شروع شده!
💠طبق رصدی که توی اینستاگرام داشتم با محور های زیر عملیات رسانه ای انجام میشه:
۱) پخش فیلم درگیری های گذشته گنبد آهنین با راکت های مقاومت فلسطین و لبنان و رهگیری اون ها به اسم رهگیری موشک های ایرانی
۲) پخش فیلم هایی از بمب افکن ها و جنگنده های آمریکایی برای ترسوندن مردم😏
۳) القای این مسئله که موشک ها به بیابون خورده و بخاطر همین رهگیری نشده درحالی که فیلم های اصابت و حضور نیروهای امدادی صهیونیست ها در مکان ها مشخصه و خود آمریکایی اذعان به برخورد شدید موشک ها دارن!
🔦 حتما تبیین کنیم و فیلمای برخورد رو پخش کنیم❤️
#سید_حسن_نصرالله 💔
#لبنان 💔
#وعده_صادق 🚀🔥💔
محبوب پورابراهیم
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
دفاع از خوبان" بپیوندید ...:
.
⚠️ جريمه گنـــــاه در اين دنيـــــا ⚠️
✍كسي كه از #نصيحت دين پند نگيرد و از انجام #گناهـان بـاز نايسـتد
و #توبـه نكنـد،
👈🏻 #خـداي متعال نيز #عذابش را
بيشتر ميكند
🖌كه يكي از راه هاي آن اينست كه #انجـام_گناهـان را بـرايش ميسر ميكند!
✍يكي از حكماي #سلف فرموده:
🔻« #گناه_بعد از گناه #جريمه و سزاي گناه است، و #نيكـي_بعـد از نيكي
#ثواب و #پاداش نيكي است
🍃🌺🍃 🍃🌺🍃
•
👌#کلام_ناب
🔻شخصی از عالمی پرسید:
برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟
عالم گفت:
یک روز قبل از مرگ❗️
شخص حیران شد و گفت :
ولی مرگ را هیچکس نمیداند❗️
✅ عالم جواب داد:
پس هر روز زندگی را روزِ آخر فرض کن و خوب باش شاید فردایی نباشد.
🍃🌺🍃🍃🌺🍃
.
💕دو چیز شما را تعریف میکند:
بردباری تان ، وقتی هیچ چیز ندارید
و نحوه رفتارتان ، وقتی همه چیز دارید
📎تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی؛
یکی دیروز و یکی فردا
📎دو شخـص به تـو می آمـوزد:
یکی آمـوزگـار، یکی روزگـار
اولی به قیمت جـانش، دومی به قیمت جـانت
📎آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن،
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنند
همه يادشون ميمونه باهاشون چيكار كردى،
ولـى يادشون نميمونه براشون چـكار كردى
🍃🌺🍃🍃🌺🍃
رسول عزیزی نژاد
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه غلط کردم فایده نداره 😂😂😂
مجبوب پورابراهیم
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
پزشکیان: کوچکترین خطای صهیونیستها پاسخ کوبندهتری دارد
🔹رئیسجمهور در ادامه برنامههای سفر دوروزه به قطر، شامگاه چهارشنبه با هیئت عالیرتبه حماس دیدار و گفتوگو کرد.
🔹پزشکیان با اشاره به وعده دروغ کشورهای غربی برای دعوت ایران به خویشتنداری و عدم پاسخ به ترور شهید هنیه در ازای آتشبس و توقف کشتار مردم بیگناه در غزه، گفت: «استمرار جنایات رژیم صهیونیستی منجر به پاسخ قاطع نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران شد و قطعاً این رژیم در صورت ارتکاب کوچکترین خطای دیگری، پاسخی بهمراتب کوبندهتر و محکمتر دریافت خواهد کرد.»
🔹درویش رئیس دفتر سیاسی حماس: ما امروز در مرکز ثقل جهان و مرکز تمدنهای دینی و الهی هستیم و بدون شک هر کس بر این منطقه سیطره یابد، نقش و تأثیر به سزایی بر کل جهان خواهد داشت.
🔹خالد مشعل عضو دفتر سیاسی حماس: عملیات غرورآفرین نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران دستاوردهای بزرگی داشت که شاید مهمترین آنها ترمیم و احیای بازدارندگی جبهه مقاومت بود.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔷 شهید آوینی: «امام خمینی (ره) انسانی چونان دیگران نبود؛ از قبیله انبیا و اصحاب آنان بود و مصداقی از مصادیق معدود (نَبأ عظیم) که هر هزار سال یکی می رسد، و مراد از این (هزار) عدد هزار نیست؛ مراد آن است که او خیل یاد آوران است و مورد خطاب «إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ» و مخاطب این سخن آنانند که نه نامی از آنان در تاریخ های تمدن هست و نه در تاریخ های رسمی، اما زمین هرچه دارد مدیون آنهاست.
🔹اینان چون دیگر اَبنای بشر از خاک روییده اند، اما چون دیگران در خاک نمانده اند و سر بر آسمان برآورده اند و فقط هم اینانند که از حقیقت با خبرند و دیگران را نیز اینان خبر کرده اند.»
🔸منبع: کتاب «آغازی بر یک پایان»، مقاله «دهه شصت و امام خمینی»
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
صادق__آهنگران_سرزمین_نینوا_یادش_به.mp3
618.9K
📢 #صوت | نغمه حاج صادق آهنگران:
🌴 سرزمین نینوا یادش به خیر ...
🌸 کربلای جبههها یادش به خیر ...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
سید تقی جلالی
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
4_5969543064383916717.mp3
3.33M
طو فنده مثل عمار ، کوبنده همچو یاسر - ایران را اقیانوس پُر ، از اب سنگین می کنیم ،طو فنده مثل عمار ، کوبنده همچو یاسر سرباز حیدرم من - از خون شهریاری ها دنیا را رنگین می کنیم - وقتی جوانان وطن یک تنه غیرت می کنند - دنیا را با تدبیرشان لبریز حیرت می کنند - گر رهبرم بخواهد در انتظار رمز الله و اکبرم من گروه سرود جیرفت ، بسیار زیبا و حماسی - سرود جهادی و حماسی پیشنهاد می دهم دانلود نمایید - 🔵🔴🟡 به گروه اسالم گیلان ، نگین ایران بپیوندید
رسول عزیزی نژاد
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
🎥 سخنگوی نیروهای مسلح یمن: یک مرکز مهم را در تلآویو با چند پهپاد هدف قرار دادیم
🔹پهپادها بدون اینکه رهگیری شوند به هدف مورد نظر اصابت کردهاند.
داستان کوتاه
جوانی از عالمی پرسید:
من جوان هستم و نمی توانم نگاه خود را از نامحرم منع کنم...
چاره ام چیست؟⁉️
عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی درخواست کرداو را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند!
😌جوان کوزه راسالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت...
❓عالم از او پرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟
😌جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیر را نریزم و مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخار و خفیف بشوم...
عالم گفت:
این حکایت مومنی است که همیشه خدارا ناظر
بر کارهایش می بیند...
و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد
رسول عزیزی نژاد
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
28.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#همدلی_بدون_مرز
امامرضاییها در کنار مردم جنگزده لبنان
راههای ارتباطی:
ارسال عدد ۱ به ۳۰۰۰۱۵
تماس با شماره ۰۲۱۷۸۰۸۰۰۰۰
لینک پرداخت:
https://b2n.ir/Hamdelii
شماره کارت:
5041721113760608
شماره شبا:
IR910700001000127888888014
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar
﷽
📌#تسبیحات_اربعه
🔻خیلی از مردم گمان می کنند که تسبیحات اربعه، حتما باید سه مرتبه گفته شود.
👈در حالی که همه مراجع تقلید به جز آیت الله العظمی فاضل فرموده اند:
🔹ذکر تسبیحات اربعه یک مرتبه کافی است ولی سه مرتبه گفتن آن بهتر است.
🔹آیت الله العظمی فاضل: احتیاط واجب آن است که تسبیحات اربعه سه مرتبه گفته شود.
📚رساله دانشجویی/سید مجتبی حسینی ص103
#برداشت_نادرست
منبع @ahkamz
جمعه🌸 ۱۳ مهر ۱۴۰۳ ه.ش _ ۳۰ ربیع الاول ۱۴۴۶ قمری
سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی
https://eitaa.com/yaran_vafadar