eitaa logo
یاران ابراهیم
158 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 بیمار توام! کاش که تجویز کنے آمدنت را ... @yarane_ebrahim_yazd
••شهادتـ••🥀 همین اسٺ دیگر بہ ناگہ پنجره اے باز مےشود بہ ‌سمت ِ‌بهشٺـ‌ ...💞 مهم تویے ڪہ ‌چقدر از دلبستگےهاے ِ‌این ‌طرف ِ‌پنجره دݪ ‌ڪَنـده‌اے√••• ... 💕 @yarane_ebrahim_yazd
قسمت پنجاه و هفتم روش تربیت🌹 🗣جواد مجلسی راد 🗣مرتضی پارسائیان @yarane_ebrahim_yazd
💫منزل ما نزديک خانه آقا ابراهيم بود. آن زمان من شانزده سال داشتم. 💫هر روز با بچه ها داخل کوچه واليبال بازی می کرديم. بعد هم روی پشت بام مشغول کفتر بازی بودم! آن زمان حدود 170 كبوتر داشتم. 💫موقع اذان که می شد برادرم به مسجد می رفت اما من اهل مسجد نبودم. 💫عصر بود و مشغول واليبال بوديم. ابراهيم جلوی درب منزلشان ايستاده بود و با عصای زير بغل بازی ما را نگاه می کرد. 💫در حين بازی توپ به سمت آقا ابراهيم رفت. من رفتم که توپ را بياورم. 💫ابراهيم توپ را در دستش گرفت. بعد توپ را روی انگشت شصت به زيبائی چرخاند و گفت: بفرمائيد آقا جواد! 💫از اينکه اسم مرا می دانست خيلی تعجب کردم. تا آخر بازی نيم نگاهی به آقا ابراهيم داشتم. همه اش در اين فکر بودم که اسم مرا از کجا می داند! 💫چند روز بعد دوباره مشغول بازی بوديم. آقا ابراهيم جلو آمد و گفت: رفقا، ما رو بازی میديد؟ 💫گفتيم: اختيار داريد، مگه واليبال هم بازي می کنيد!؟ 💫گفت: خُب اگه بلد نباشيم از شـما ياد می گيريم. 💫عصا را كنار گذاشت، درحالی كه لنگ لنگان راه می رفت شروع به بازی کرد. 💫تا آن زمان نديده بودم کسی اينقدر قشنگ بازی کند! 💫او هنوز مجروح بود مجبور بود يک جا بايستد. اما خيلی خوب ضربه می زد. خيلی خوب هم توپ ها را جمع می کرد. 💫شب به برادرم گفتم: اين آقا ابراهيم رو می شناسی؟ عجب واليبالی بازی ميکنه! 💫برادرم خنديد و گفت: هنوز او را نشناختی! ابراهيم قهرمان واليبال دبيرستان ها بوده. تازه قهرمان کشتی هم بوده! 💫با تعجب گفتم: جدی ميگی؟! پس چرا هيچی نگفت! 💫برادرم جواب داد: نمی دونم، فقط بدون که آدم خيلی بزرگيه! 💫چند روز بعد دوباره مشغول بازی بوديم. آقا ابراهيم آمد. 💫هر دو طرف دوست داشتند با تيم آنها باشد. بعد هم مشغول بازی شديم. چقدر زيبا بازی می کرد. 💫آخر بازی بود. از مسجد صدای اذان ظهر آمد. ابراهيم توپ را نگه داشت و بعد گفت: بچه ها می آييد برويم مسجد؟! 💫گفتيم: باشه، بعد با هم رفتيم نماز جماعت. 💫چند روزی گذشت و حسابی دلداده آقا ابراهيم شديم. به خاطر او می رفتيم مسجد. 💫يک بار هم ناهار ما را دعوت کرد و كلی با هم صحبت كرديم. 💫بعد از آن هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم. اگر يک روز او را نمی ديدم دلم برايش تنگ می شد. واقعا ناراحت می شدم. 💫يک بار با هم رفتيم ورزش باستانی. خلاصه حسابی عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم. 💫او با روش محبت و دوستی ما را به سمت نماز و مسجد كشاند. 💫اواخر مجروحيت ابراهيم بود. می خواست برگردد جبهه 💫يک شب توی كوچه نشسته بوديم، برای من از بچه های سيزده، چهارده ساله در عمليات فتح المبين می گفت. 💫همينطور صحبت می كرد تا اينکه با يک جمله حرفش را زد: آنها با اينکه سن و هيکلشان از تو کوچکتر بود ولی با توکل به خدا چه حماسه هائی آفريدند. تو هم اينجا نشسته ای و چشمت به آسمانه که کفترهات چه می کنند!! 💫فردای آن روز همه كبوترها را رد کردم. بعد هم عازم جبهه شدم. 💫از آن ماجرا سال ها گذشت. حالا که کارشناس مسائل آموزشی هستم می فهمم که ابراهيم چقدر دقيق و صحيح کار تربيتی خودش را انجام می داد. او چه زيبا امر به معروف و نهی از منكر می کرد. 💫ابراهيم آنقدر زيبا عمل می کرد که الگوئي برای مدعيان امر تربيت بود. آن هم در زمانی كه هيچ حرفی از روش های تربيتی نبود. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫نيمه شعبان بود. با ابراهيم وارد کوچه شديم چراغانی کوچه خيلی خوب بود. 💫بچه های محل انتهای کوچه جمع شده بودند. وقتی به آنها نزديک شديم همه مشغول ورق بازی و شرط بندی و.. بودند! 💫ابراهيم با ديدن آن وضعيت خيلی عصبانی شد اما چيزی نگفت. 💫من جلو آمدم و آقا ابراهيم را معرفی کردم و گفتم: ايشان از دوستان بنده و قهرمان واليبال و کشتی هستند. 💫بچه ها هم با ابراهيم سلام و احوالپرسی کردند. 💫بعد طوری که کسی متوجه نشود ابراهيم به من پول داد و گفت: برو ده تا بستنی بگير و سريع بيا. 💫آن شب ابراهيم با تعدادی بستنی و حرف زدن و گفتن و خنديدن، با بچه های محل ما رفيق شد. در آخر هم از حرام بودن ورق بازی گفت. 💫وقتی از كوچه خارج می شديم تمام كارت ها پاره شده و در جوب ريخته شده بود! @yarane_ebrahim_yazd
خوشبختی🌹 💠خوشبختی یعنی: 🌸یه کسی توی زندگیت هست که تورو به "سمت خدا" هُل میده، نه به سمت پرتگاه... رفیق شهیدم ابراهیم هادی | هادی دلها❣ @yarane_ebrahim_yazd
نجوای مردم ایران🤲 به امید رهایی جهان از ابتلاء به بیماری کرونا✅ 🔹پنجشنبه شب ساعت ٢٠ @yarane_ebrahim_yazd •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
✍پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله هرکس برای برآوردن نیاز بیماری بکوشد، چه آن را برآورده سازد و چه موفق به برآورده شدنش نشود، از گناهانش خارج می شود مانند روزی که از مادر زاده شده است. 📚ثواب الاعمال ص۳۴۱ @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ احساسی روایتگری🎥| از حاج حسین یکتا در یادمان شهدای طلائیه و سه راهی شهادت :)) شهدا ما اومدیم خونه تکونی ... اونم ...💔 اومدیم بگیم گیر کردیم پشت میدون مین های نفسمون گیر کردیم ...:( اومدیم این آخر سالیه بگیم بابا یه کاری بکنید ...😭😔 طلائیه_عجب_طلائیه @yarane_ebrahim_yazd
⭕️روحیه بالا در کارِ 🔹پرستار رویِ لباسش نوشته: "دلیل نفس‌کشیدن من تو هستی😉" 👈ما به وجود همچین شیر‌دلانی، افتخار می‌کنیم! @yarane_ebrahim_yazd
🍃سرخوش آن عیدی که آن بانی نور از کنار کعبه بنماید ظهور❤️ 🌸قلب ها را مهر هم عهدی زند 💚از حرم بانک انا المهدی زند... @yarane_ebrahim_yazd
💠 در منزل هستید ؟ چند روز ؟ حوصله تان سر رفته ؟ تحملتان تمام شده؟ خیلی خسته شدید؟ 🔻لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند ....... آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بود که رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود...وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود😊 حسین می گفت: بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم... کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه ازکتاب خاطرات۶۴۱۰ روز اسارت سرلشکر خلبان حسین لشکری @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋ 🌸 عطر خوشی می آید.... یاد شما افتادم🌱 و آرزوهاییکه برای بعد آمدنتان دارم ❤️ اللهم عجل لوليك الفرج ✨🕊 @yarane_ebrahim_yazd
صبحــم که نـه... همـۀ عمـــرم به خیـــر مے‌شود، فقط اگـر ســـایۀ نـگاه‌تان از سـرم کـم نشود. @yarane_ebrahim_yazd
قسمت پنجاه و هشتم برخورد صحیح🌹 🗣دوستان شهید @yarane_ebrahim_yazd
💫از خيابان 17 شهريور عبور می کرديم. من روی موتور پشت سر ابراهيم بودم. 💫ناگهان يک موتورسوار ديگر با سرعت از داخل کوچه وارد خيابان شد. پيچيد جلوی ما و ابراهيم شديد ترمز کرد. 💫جوان موتور سوار که قيافه و ظاهر درستی هم نداشت، داد زد: هُو! چيکار می کنی؟! بعد هم ايستاد و با عصبانيت ما را نگاه کرد! 💫همه می دانستند که او مقصر است. من هم دوست داشتم ابراهيم با آن بدن قوی پائين بيايد و جوابش را بدهد. 💫ولی ابراهيم با لبخندی که روی لب داشت در جواب عمل زشت او گفت: سلام، خسته نباشيد! 💫موتور سوار عصبانی يکدفعه جا خورد. انگار توقع چنين برخوردی را نداشت. کمی مکث کرد و گفت: سلام معذرت می خوام شرمنده. 💫بعد هم حرکت کرد و رفت. ما هم به راهمان ادامه داديم. 💫ابراهيم در بين راه شروع به صحبت کرد. سؤالاتی كه در ذهنم ايجاد شده بود را جواب داد: ديدی چه اتفاقی افتاد؟ با يک سلام عصبانيت طرف خوابيد. تازه معذرت خواهی هم کرد. 💫حالا اگر می خواستم من هم داد بزنم و دعوا كنم. جز اينکه اعصاب و اخلاقم را به هم بريزم هيچ کار ديگری نمی کردم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫روش امر به معروف و نهی از منکر ابراهيم در نوع خود بسيار جالب بود. 💫اگر می خواست بگويد که کاري را نکن سعی می کرد غير مستقيم باشد. مثلاً دلايل بدی آن کار از لحاظ پزشکی، اجتماعی و... اشاره می کرد تا شخص، خودش به نتيجه لازم برسد. آنگاه از دستورات دين برای او دليل می آورد. 💫يکی از رفقای ابراهيم گرفتار چشم چرانی بود. مرتب به دنبال اعمال و رفتار غير اخلاقی می گشت. 💫چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهرکردن نتوانسته بودند رفتار او را تغيير دهند. 💫در آن شرايط کمتر کسی آن شخص را تحويل می گرفت. اما ابراهيم خيلی با او گرم گرفته بود! حتی او را با خودش به زورخانه می آورد و جلوی ديگران خيلی به او احترام می گذاشت. 💫مدتی بعد ابراهيم با او صحبت کرد. ابتدا او را غيرتی کرد و گفت: اگر کسی به دنبال مادر و خواهر تو باشد و آنها را اذيت کند چه مي کنی؟ 💫آن پسر با عصبانيت گفت: چشماش رو در می يارم. 💫ابراهيم خيلی با آرامش گفت: خُب پسر، تو که برای ناموس خودت اينقدر غيرت داری، چرا همان کار اشتباه را انجام ميدی؟! 💫بعد ادامه داد: ببين اگر هر کسی به دنبال ناموس ديگری باشد جامعه از هم می پاشد و سنگ روی سنگ بند نمی شود. 💫بعد ابراهيم از حرام بودن نگاه به نامحرم حرف زد. 💫حدیث پیامبر اکرم (ص) گفت که فرمودند: چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب را ببینید. 💫بعد هم دلايل ديگر آورد. آن پسر هم تأييد می کرد. 💫بعد گفت: تصميم خودت را بگير، اگه می خواهی با ما رفيق باشی بايد اين كارها را ترک كنی. 💫برخورد خوب و دلايلی که ابراهيم آورد باعث تغيير کلی در رفتارش شد. 💫او به يکی از بچه های خوب محل تبديل شد. همه خلافكاری های گذشته را كنار گذاشت. 💫اين پسر نمونه ای از افرادی بود که ابراهيم با برخورد خوب و استدلال و صحبت کردن های به موقع، آنها را متحول کرده بود. 💫نام اين پسر هم اكنون بر روی يكی از كوچه های محله ما نقش بسته است! 👇👇👇
👇 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫پاييز 1361 بود. با موتور به سمت ميدان آزادی می رفتيم. 💫می خواستم ابراهيم را برای عزيمت به جبهه به ترمينال غرب برسانم. 💫يک ماشين مدل بالا از کنار ما رد شد. 💫خانمی کنار راننده نشسته بود که حجاب درستی نداشت نگاهی به ابراهيم انداخت و حرف زشتی زد. 💫ابراهيم گفت: سريع برو دنبالش! 💫من هم با سرعت به سمت ماشين رفتم. بعد اشاره کرديم بيا بغل. 💫با خودم گفتم: اين دفعه حتما دعوا ميكنه. 💫اتومبيل کنار خيابان ايستاد. ما هم كنار آن توقف کرديم. 💫منتظر برخورد ابراهيم بودم. 💫ابراهيم كمی مكث كرد و بعد همينطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد! 💫راننده که تيپ ظاهری ما و برخورد خانمش را ديده بود، توقع چنين سلام و عليکي را نداشت. 💫بعد از جواب سلام، ابراهيم گفت: من خيلی معذرت می خوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ريش دارها داد. می خواهم بدونم که.. 💫راننده حرف ابراهيم را قطع کرد و گفت: خانم بنده غلط کرد، بيجا کرد! 💫ابراهيم گفت: نه آقا اينطوری صحبت نکن. من فقط می خواهم بدانم آيا حقی از ايشان گردن بنده است؟ يا من کار نادرستی کردم که با من اينطور برخورد کردند؟! 💫راننده اصلاً فكر نمی كرد ما اينگونه برخورد كنيم. از ماشين پياده شد. صورت ابراهيم را بوسيد و گفت: نه دوست عزيز، شما هيچ خطائی نکردی. ما اشتباه کرديم. خيلی هم شرمنده ايم. 💫بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد. 💫اين رفتارها و برخوردهای ابراهيم، آن هم در آن مقطع زمانی برای ما خيلی عجيب بود. 💫اما با اين کارها راه درست برخورد كردن با مردم را به ما نشان می داد. 💫هميشه می گفت: در زندگی، آدمی موفق تر است که در برابر عصبانيت ديگران صبور باشد. کار بی منطق انجام ندهد و اين رمز موفقيت او در برخورد هايش بود. 💫نحوه برخورد او مرا به یاد آیه می انداخت: بندگان(خاص خداوند) رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر روی زمین راه می روند و هنگامی که جاهلان آنان را مخاطب سازند (و سخنان ناشایست بگویند) به آن ها سلام می گویند. @yarane_ebrahim_yazd
e3935559d8-5e6cdfe77a1ed896008b51ce.mp3
5.18M
این سرزمین مقدس است.. اینجا کانال کمیل است شبیه ترین جا به کربلا گویی اینجا خود؛ گودیِ قتلگاه است... @yarane_ebrahim_yazd
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال أَلْمُؤْمِنُ مِثْلُ كَفَّتَی الْمیزانِ كُلَّما زیدَ فی إِیمانِهِ زیدَ فی بَلائِهِ. مؤمن همانند دو كفّه ترازوست، هر گاه به ایمانش افزوده شود، به بلایش اضافه گردد. امام کاظم (ع) (تحف العقول/ ص 408) ضمن تسلیت شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام و هم‌چنین از دست دادن برخی از هم‌وطنان بر اثر ویروس کرونا، از خداوند سالی پربرکت و سلامتی را برای شما طلب می‌کنیم. @yarane_ebrahim_yazd
یا صاحب الزمان(عج) … عید ما دیدن رخسار مه توست بیا عالمی چشم به راه سپه توست بیا ای که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد این دلم منتظرِ یک نگه توست بیا @yarane_ebrahim_yazd
اين عيد پر از عطر دل انگيز خداست🌺🌺 سرشار ترين آينه ي خاطره هاست 🌺🌺 هرسال سفره ي ما هفت سين بود ولي🌺🌺 امسال سين هشتم، سليماني ما🌺🌺 @yarane_ebrahim_yazd
✍ این تحویلِ سال تبریک ندارد؟ اولین صبحِ جمعه‌ایست که همه بیداریم و آماده‌ی ندبه ... _ اولین نوروزی که آغوش باب الحوائج، پناهِ درهایمان است ... _و اولین تحویلِ سالی که همه‌ی زمین، یک درد مشترک دارند ... _ اولین سالی که پشت درهای بسته مانده‌ایم .. پشت درب حرم عشق، علی بن موسی‌الرضا.. در آرزوی ضریح اباعبدالله .... و در آرزوی آغوش مادرانه‌ی فاطمه معصومه _ این تحویل سال... شاید همان لحظه‌ایست که بشر، هزار و صد هشتاد سال، برای رسیدن به آن طول داده است ... 💫آیا کسی هست مرا، برای ندبه، یاری کنــد؟ @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بی تو این جا همه در حبس ابد تبعیدند 🍃سال ها هجری و شمسی، همه بی خورشیدند 🍃سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است 🍃فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند 🍃تو بیایی همه ی ثانیه ها، ساعت ها 🍃از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند 🌷@yarane_ebrahim_yazd ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🔴 عکسش شده سینِ دگری امسال... ✋🏻 همه ما منتقم خون تو ایم سردار دلها. وَأَعِدُّوا لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ 💠ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠 ====================== @yarane_ebrahim_yazd
براے آمدنت تغییر لازم است! تغییری از جنس خواستن!! متحول که شویم ، سال ظهورت تحویل خواهد شد ... "حول حالنا إلی أَحسنِ الحال" @yarane_ebrahim_yazd
🌹دعای فرج اقا امام زمان🌹 🍃 @Modafeaneharaam
🌹دعای فرج اقا امام زمان🌹 🍃 @yarane_ebrahim_yazd