ببینید از کجا به کجا رسیدیم😔
قطعا همه ما الخصوص مسئولین روز قیامت باید به شهدا پاسخگو باشیم...
#شهید سید محمد امیری مقدم🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂
💞ماييم و✨
سينه ای که در آن ✨
ماجرای #شمـاست ...✨
#شبــــتون_شهــــدایی🌙
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🍃🌟🍃🌟🍃
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌼گر عاشق و #دلداده شوی می آید
🍃پاک از گنه ،آزاده شوی می آید
🌼پیداست علائم ظهورش اما
🍃وقتی که ت✨ـو آماده شوی می آید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
این دنیا فانی است و همه چیز در فنا شدن است،
همه چیز در طبیعت می میرد ولی #شهید زنده است
و در پیش خدای خود روزی می خورد وفنا نمی شود
برای همین من این راه «شهادت » را انتخاب کرده ام.
یاد شهدا با صلوات🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
✨🌹✨
چه معامله ی پرسودی است .......شهادت !
فانی می دهی...............و باقی می گیری !
جسم می دهی ..............و جان می گیری !
جان می دهی ...............و جانان می گیری !
آه.............چه لذتی دارد
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
برشی از کتاب📙 #به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
یک بار که #ابراهیم غروب آمد، اصرار کردم "امشب را خانه بمان ".گفت :خیلی کار دارم. باید برگردم منطقه از نگهبانی مجتمع آمدند گفتند: تلفن فوری شده📞 با او کار دارند. بلند شد لباسش را پوشید رفت. دفترچه یادداشتش🗓 را یادش رفت بردارد،که همیشه زیر بغلش می گرفت همه جا می بردش بیکار بودم و کنجکاو. برش داشتم بازش کردم. چندتا نامه توش بود از بسیجی هایی که توی لشکر ومنطقه به دستش رسانده بودند.یکی شان نوشته بود : #حاجی من سر پل صراط جلوت را می گیرم. داری به من ظلم می کنی. الان سه ماه ست که توی سنگر نشسته ام، به عشق دیدن تو😢 آن وقت تو #ابراهیم برگشت.گفتم :مگر کارت نداشتن خب برو!برو ببین چی کارت دارند. گفت:رفتم، دیدی که. گفتم :برو حالا. شاید باز هم کارت داشته باشند گفت :بچههای خودمان بودند اتفاقا بهشان گفتم امشب نمی آیم. گفتم :اصلاً نه، برو، شوخی کردم، کی گفته من امشب تنهام☺️ بروی بهتر است. بچهها منتظرت اند خندید و گفت :چی داری میگی؟ هیچ معلوم هست. گفتم :می گویم برو. همین الان. گفت :بالاخره برم یا بمانم☹️؟ چشمش به دفترچه اش افتاد فهمید. گفت :نامه ها را خواندی؟ گفتم :اهوم ناراحت شد😞، گفت :اینها اسرار من و بچه ها ست. دوست نداشتم بخوانی شان سکوتش خیلی طول کشید. شانس را گفت :فکر نکن من آدم با لیاقتی ام که بچهها این طور نوشته اند. این ها همه اش عذاب خداست. این ها همه بزرگی خود بچه ها ست من حتماً یک گناهی کرده ام که باید با محبت های تک تک شان پس بدهم گریه اش گرفت💔 و گفت :وگرنه من کی ام که این ها برام نامه بنویسند؟
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت