eitaa logo
یاران ابراهیم
149 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
💫از ويژگی های ابراهيم اين بود که معمولاً کسی از کارهايش مطلع نمی شد بجز کسانی که همراهش بودند و خودشان کارهايش را مشاهده می كردند اما خود او جز در مواقع ضرورت از کارهايش حرفی نمی زد. 💫هميشه هم اين نکته را اشاره می کرد که کاری كه برای رضای خداست گفتن ندارد يا مشکل کارهای ما اين است که برای رضای همه کار می کنيم به جز خدا. 💫عرفای بزرگ نيز در سرتاسر جملاتشان به اين نکته اشاره می کنند که اگر کاری برای خدا بود ارزشمند می شود يا اينكه هر نفسی که انسان در دنيا برای غير خدا کشيده باشد در آخرت به ضررش تمام می شود. 💫در دوران مجروحيت ابراهيم به يکی از زورخانه های تهران رفتيم. ما در گوشه ای نشستيم. 💫با وارد شدن هر پيشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در می آمد و کار ورزش چند لحظه ای قطع می شد. 💫تازه وارد هم دستی از دور برای ورزشکاران نشان می داد و با لبخندی بر لب، در گوشه ای می نشست. 💫ابراهيم با دقت به حركات مردم نگاه می كرد بعد هم برگشت و آرام به من گفت: اينها را ببين که چطور از صدای زنگ خوشحال می شوند. 💫بعد ادامه داد: بعضی از آدم ها عاشق زنگ زورخانه اند اينها اگر اينقدر که عاشق اين زنگ بودند عاشق خدا مي شدند ديگر روی زمين نبودند بلكه در آسمان ها راه می رفتند! 💫 بعد گفت: دنيا همين است، تا آدم عاشق دنياست و به اين دنيا چسبيده حال و روزش همين است اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بياورد و کارهايش را برای رضای خدا انجام دهد مطمئن باش زندگيش عوض می شود و تازه معنی زندگی كردن را می فهمد. 💫بعد ادامه داد: توی زورخانه خيلی ها می خواهند ببينند چه کسی از بقيه زورش بيشتر است و چه کسی هم زودتر خسته می شود. 💫اگر روزی مياندار ورزش شدی تا ديدی کسی خسته شده، برای رضای خدا سريع ورزش را عوض کن. 💫من زمانی مياندار ورزش بودم و اين کار را نکردم، البته منظوری نداشتم اما بی دليل بين بچه ها مطرح شدم ولی تو اين کار را نکن! 💫ابراهيم می گفت: انسان بايد هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد. 💫آگاه باش عالم هستی ز بهر توست غير از خدا هر آنچه بخواهی شکست توست 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫نزديک صبح جمعه بود. ابراهيم با لباس های خون آلود به خانه آمد! خيلی آهسته لباس هايش را عوض کرد. 💫بعد از خواندن نماز، به من گفت: عباس، من ميرم طبقه بالا بخوابم. 💫نزديک ظهر بود که صدای درب خانه آمد. كسی بدون وقفه به در می كوبيد! 💫مادر ما رفت و در را باز كرد. 💫زن همسايه بود. بعد از سلام با عصبانيت گفت: اين ابراهيم شما مگه همسن پسر منه!؟ ديشب پسرم رو با موتور برده بيرون بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته! 💫بعد ادامه داد: ببين خانم، من پسرم رو بردم بهترين دبيرستان. نمی خوام با آدمهائی مثل پسر شما رفت و آمد کنه! 💫مادر ما از همه جا بی خبر بود. خيلي ناراحت شد. معذرت خواهی کرد و با تعجب گفت: من نمی دانم شما چي ميگی! ولی چشم، به ابراهيم ميگم شما ببخشيد.. 💫من داشتم حرف های او را گوش می کردم. دويدم طبقه بالا! ابراهيم را از خواب بيدار کردم و گفتم: داداش چيکار کردی؟! 💫ابراهيم پرسيد: چطور مگه، چی شده!؟ 💫پرسيدم: تصادف کرديد؟ 💫يكدفعه بلند شد و با تعجب پرسيد: تصادف!؟ چی ميگی؟ 💫گفتم: مگه نشنيدی، دم در مامان محمد بود. داد و بيداد می کرد.. 💫ابراهيم کمی فکر کرد و گفت: خب خدا را شکر، چيز مهمی نيست! 💫عصر همان روز، مادر و پدر محمد با دسته گل و يک جعبه شيرينی به ديدن ابراهيم آمدند. زن همسايه مرتب معذرت خواهی می کرد. 💫مادر ما هم با تعجب گفت: حاج خانم، نه به حرفهای صبح شما، نه به کار حالای شما! 💫 او هم مرتب می گفت: به خدا از خجالت نمی دونم چي بگم، محمد همه ماجرا را برای ما تعريف کرد. 💫محمد گفت: اگر آقا ابراهيم نمی رسيد، معلوم نبود چی به سرش مي آمد. بچه های محل هم برای اينکه ما ناراحت نباشيم گفته بودند ابراهيم و محمد با هم بودند و تصادف کردند! 💫حاج خانم، من از اينکه زود قضاوت کردم خيلی ناراحتم تو رو خدا منو ببخشيد. به پدر محمد هم گفتم که خيلی زشته آقا ابراهيم چند ماهه مجروح شده و هنوز پای ايشون خوب نشده ولی ما به ملاقاتشون نرفتيم، برای همين مزاحم شديم. 💫مادر پرسيد: من نمی فهمم، مگه برای محمد شما چه اتفاقی افتاده!؟ 👇👇