eitaa logo
یاران ابراهیم
153 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
💫در خوزستان ابتدا به شهر شوش رفتيم زيارت حضرت دانيال نبی علیه السلام. 💫آنجا خبردار شديم، كليه نيروهای داوطلب در قالب گردان ها و تيپ های رزمی تقسيم بندی شده و جهت عمليات بزرگی آماده می شوند. 💫در حين زيارت، حاج علی فضلی را ديديم. ايشان هم با خوشحالی از ما استقبال كرد. 💫حاج علی ضمن شرح تقسيم نيروها، ما را به همراه خودش به تيپ المهدی(عج) برد. 💫در اين تيپ چندين گردان نيروی بسيجی و چند گردان سرباز حضور داشت. 💫حاج حسين هم بچه های اندرزگو را بين گردان ها تقسيم كرد. بيشتر بچه های اندرزگو مسئوليت شناسايی و اطلاعات گردان ها را به عهده گرفتند. 💫رضا گودينی با يكی از گردان ها بود. جواد افراسيابی با يكی ديگر از گردان ها و ابراهيم در گردانی ديگر. 💫كار آمادگی نيروها خيلی سريع انجام شد. بچه های اطلاعات سپاه ماه ها بود كه در اين منطقه كار می كردند. 💫تمامی مناطق تحت اشغال توسط دشمن شناسايی شد. حتی محل استقرار گردان ها و تيپ های زرهی عراق مشخص شده بود. 💫روز اول فروردين سال 1361 عمليات فتح المبين با رمز يا زهرا سلام الله علیها آغاز شد. 💫عصر همان روز از طرف سپاه، مسئولين و معاونين گردان ها را به منطقه عملياتی بردند. از فاصله ای دور منطقه و نحوه كار را توضيح دادند. 💫يكی از سخت ترين قسمت های عمليات به گردان های تيپ المهدی(عج) واگذار شد. 💫با نزديک شدن غروب روز اول فروردين، جنب و جوش نيروها بيشتر شد. 💫بعد از نماز، حركت نيروها آغاز شد. 💫من لحظه ای از ابراهيم جدا نمی شدم. بالاخره گردان ما هم حركت كرد. اما به دلايلی من و او عقب مانديم! 💫ساعت دو نيمه شب ما هم حركت كرديم. در تاريكی شب به جايی رسيديم كه بچه های گردان در ميان دشت نشسته بودند. 💫ابراهيم پرسيد: اينجا چه می كنيد! شما بايد به خط دشمن بزنيد! 💫گفتند: دستور فرمانده است. 💫با ابراهيم جلو رفتيم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشت نگه داشتيد؟ الان هوا روشن ميشه اين ها جان پناه و خاكريز ندارند، كاملاً هم در تيررس دشمن هستند. 💫فرمانده گفت: جلو ما ميدان مين است، اما تخريبچی نداريم. با قرارگاه تماس گرفتيم. تخريبچی در راه است. 💫ابراهيم گفت: نميشه صبر كرد. بعد رو كرد به بچه ها و گفت: چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بيان تا راه رو باز كنيم! 💫چند نفر از بچه ها به دنبال او دويدند. ابراهيم وارد ميدان مين شد. پايش را روی زمين می كشيد و جلو می رفت! بقيه هم همينطور! 💫هاج و واج ابراهيم را نگاه می كردم. َنفَس در سينه ام حبس شده بود. من در كنار بچه های گردان ايستاده بودم و او در ميدان مين. 💫رنگ از چهره ام پريده بود. هر لحظه منتظر صدای انفجار و شهادت ابراهيم بودم! 💫لحظات به سختی می گذشت اما آنها به انتهای مسير رسيدند! شكر خدا در اين مسير مين كار نشده بود. 💫آن شب پس از عبور از ميدان مين به سنگرهای دشمن حمله كرديم. مواضع دشمن تصرف شد. اما زياد جلو نرفتيم. 💫نزديک صبح ابراهيم بر اثر اصابت تركش به پهلويش مجروح شد. بچه ها هم او را سريع به عقب منتقل كردند. 💫صبح می خواستند ابراهيم را با هواپيما به يكی از شهرها انتقال دهند اما با اصرار از هواپيما خارج شد. 💫با پانسمان و بخيه كردن زخم در بهداری دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت. 💫در حمله شب اول فرمانده و معاونين گردان ما هم مجروح شدند. برای همين علی موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد. 💫همان روز جلسه ای با حضور چندتن از فرماندهان از جمله محسن وزوايی برگزار شد. 💫طرح مرحله بعدی عمليات به اطلاع فرماندهان رسيد. كار مهم اين مرحله تصرف توپخانه سنگين دشمن و عبور از پل رفائيه بود. 💫بچه های اطلاعات سپاه مدت ها بود كه روی اين طرح كار می كردند. پيروزی در مراحل بعدی، منوط به موفقيت اين مرحله بود. 💫شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد. گروه تخريب جلوتر از بقيه نيروها حركت می كرد، پشت سرشان علی موحد، ابراهيم و بقيه نيروها قرار داشتند. 💫هر چه رفتيم به خاكريز و مواضع توپخانه دشمن نرسيديم! 💫پس از طی شش كيلومتر راه، خسته و كوفته در يک منطقه در ميان دشت توقف كرديم. 💫علی موحد و ابراهيم به اين طرف و آن طرف رفتند. اما اثری از توپخانه دشمن نبود. 💫ما در دشت و در ميان مواضع دشمن گم شده بوديم! با اين حال، آرامش عجيبی بين بچه ها موج می زد. به طوری كه تقريبا همه بچه ها نيم ساعتی به خواب رفتند. 💫ابراهيم بعدها در مصاحبه با مجله پيام انقلاب شماره فروردين 1361 می گويد: آن شب و در آن بيابان هر چه به اطراف می رفتيم چيزی جز دشت نمی ديديم. لذا در همانجا به سجده رفتيم و دقايقی در اين حالت بوديم. خدا را به حق حضرت زهرا سلام الله علیها و ائمه معصومين قسم می داديم. 💫او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام زمان(عج) فقط آقا را صدا می زديم و از او كمك می خواستيم. اصلاً نمی دانستيم چه كاركنيم. 👇👇