eitaa logo
یاران ابراهیم
158 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
💫به جلسه مجمع الذاكرين رفته بوديم، در مسجد حاج ابوالفتح در جلسه اشعاری در فضايل حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شد كه ابراهيم آنها را می نوشت. 💫آخر جلسه حاج علی انسانی شروع به روضه خوانی كرد. 💫ابراهيم از خود بی خود شده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدايی بلند گريه می كرد. 💫من از اين رفتار ابراهيم بسيار تعجب كردم. 💫جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتاديم. در بين راه گفت: آدم وقتی به جلسه حضرت زهرا سلام الله علیها وارد ميشه بايد حضور ايشان را حس كنه. چون جلسه متعلق به حضرت است. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫يک شب به اصرار من به جلسه عيدالزهرا سلام الله رفتيم. 💫فكر می كردم ابراهيم كه عاشق حضرت صديقه (س) است خيلی خوشحال می شود. 💫مداح جلسه، مثلاً برای شادی حضرت زهرا (س)حرف های زشتی را به زبان آورد! 💫اواسط جلسه ابراهيم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم. 💫در راه گفتم: فكر می كنم ناراحت شُديد درسته!؟ 💫ابراهيم در حالی كه آرامش هميشگی را نداشت رو به من كرد و در حالی كه دستش را با عصبانيت تكان می داد گفت: توی اين مجالس خدا پيدا نميشه، هميشه جايی برو كه حرف از خدا و اهل بيت باشه. 💫چند بار هم اين جمله را تكرار كرد. 💫 بعدها وقتی نظر علما را در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر ابراهيم بيشتر پی بردم. 💫در فتح المبين وقتی ابراهيم مجروح شد، سريع او را به دزفول منتقل كرديم و در سالنی كه مربوط به بهداری ارتش بود قرار داديم. 💫مجروحين زيادی در آنجا بستری بودند. سالن بسيار شلوغ بود. 💫مجروحين آه و ناله ميكردند، هيچ كس آرامش نداشت. 💫بالاخره يک گوشه ای را پيدا كرديم و ابراهيم را روی زمين خوابانديم. 💫پرستارها زخم گردن و پای ابراهيم را پانسمان كردند. 💫در آن شرايط اعصاب همه به هم ريخته بود، سر و صدای مجروحين بسيار زياد بود. 💫ناگهان ابراهيم با صدائی رسا شروع به خواندن كرد! شعر زيبايي در وصف حضرت زهرا(س) خواند كه رمز عمليات هم نام مقدس ايشان بود. 💫برای چند دقيقه سكوت عجيبی سالن را فرا گرفت! هيچ مجروحی ناله نمی كرد! گوئی همه چيز رديف و مرتب شده بود. 💫به هر طرف كه نگاه می كردی آرامش موج می زد! قطرات اشک بود كه از چشمان مجروحين و پرستارها جاری ميشد، همه آرام شده بودند! 💫خواندن ابراهيم تمام شد. يكی از خانم دكترها كه مُسن تر از بقيه بود و حجاب درستی هم نداشت جلو آمد. خيلی تحت تأثير قرار گرفته بود. آهسته گفت: تو هم مثل پسرمی! فدای شما جوونها! بعد نشست و سر ابراهيم را بوسيد! 💫قيافه ابراهيم ديدنی بود. گوش هايش سرخ شد. بعد هم از خجالت ملافه را روی صورتش انداخت. 💫ابراهيم هميشه می گفت: بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين مخصوصا حضرت زهرا سلام الله علیها حلال مشكلات است. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫برای ملاقات ابراهيم رفته بوديم بيمارستان نجميه. دور هم نشسته بوديم. 💫ابراهيم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا(س) نمود. 💫دو نفر از پزشكان آمدند و از دور نگاهش می كردند. 💫با تعجب پرسيدم: چيزی شده!؟ 💫گفتند: نه، ما در هواپيما همراه ايشان بوديم. مرتب از هوش می رفت و به هوش می آمد. اما در آن حال هم با صدايی زيبا در وصف حضرت مداحی می كرد. @yarane_ebrahim_yazd