#سلام_بر_ابراهیم1
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
💫به جلسه مجمع الذاكرين رفته بوديم، در مسجد حاج ابوالفتح در جلسه اشعاری در فضايل حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شد كه ابراهيم آنها را می نوشت.
💫آخر جلسه حاج علی انسانی شروع به روضه خوانی كرد.
💫ابراهيم از خود بی خود شده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدايی بلند گريه می كرد.
💫من از اين رفتار ابراهيم بسيار تعجب كردم.
💫جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتاديم. در بين راه گفت: آدم وقتی به جلسه حضرت زهرا سلام الله علیها وارد ميشه بايد حضور ايشان را حس كنه. چون جلسه متعلق به حضرت است.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫يک شب به اصرار من به جلسه عيدالزهرا سلام الله رفتيم.
💫فكر می كردم ابراهيم كه عاشق حضرت صديقه (س) است خيلی خوشحال می شود.
💫مداح جلسه، مثلاً برای شادی حضرت زهرا (س)حرف های زشتی را به زبان آورد!
💫اواسط جلسه ابراهيم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم.
💫در راه گفتم: فكر می كنم ناراحت شُديد درسته!؟
💫ابراهيم در حالی كه آرامش هميشگی را نداشت رو به من كرد و در حالی كه دستش را با عصبانيت تكان می داد گفت: توی اين مجالس خدا پيدا نميشه، هميشه جايی برو كه حرف از خدا و اهل بيت باشه.
💫چند بار هم اين جمله را تكرار كرد.
💫 بعدها وقتی نظر علما را در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر ابراهيم بيشتر پی بردم.
💫در فتح المبين وقتی ابراهيم مجروح شد، سريع او را به دزفول منتقل كرديم و در سالنی كه مربوط به بهداری ارتش بود قرار داديم.
💫مجروحين زيادی در آنجا بستری بودند. سالن بسيار شلوغ بود.
💫مجروحين آه و ناله ميكردند، هيچ كس آرامش نداشت.
💫بالاخره يک گوشه ای را پيدا كرديم و ابراهيم را روی زمين خوابانديم.
💫پرستارها زخم گردن و پای ابراهيم را پانسمان كردند.
💫در آن شرايط اعصاب همه به هم ريخته بود، سر و صدای مجروحين بسيار زياد بود.
💫ناگهان ابراهيم با صدائی رسا شروع به خواندن كرد! شعر زيبايي در وصف حضرت زهرا(س) خواند كه رمز عمليات هم نام مقدس ايشان بود.
💫برای چند دقيقه سكوت عجيبی سالن را فرا گرفت! هيچ مجروحی ناله نمی كرد! گوئی همه چيز رديف و مرتب شده بود.
💫به هر طرف كه نگاه می كردی آرامش موج می زد! قطرات اشک بود كه از چشمان مجروحين و پرستارها جاری ميشد، همه آرام شده بودند!
💫خواندن ابراهيم تمام شد. يكی از خانم دكترها كه مُسن تر از بقيه بود و حجاب درستی هم نداشت جلو آمد. خيلی تحت تأثير قرار گرفته بود. آهسته گفت: تو هم مثل پسرمی! فدای شما جوونها! بعد نشست و سر ابراهيم را بوسيد!
💫قيافه ابراهيم ديدنی بود. گوش هايش سرخ شد. بعد هم از خجالت ملافه را روی صورتش انداخت.
💫ابراهيم هميشه می گفت: بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين مخصوصا حضرت زهرا سلام الله علیها حلال مشكلات است.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫برای ملاقات ابراهيم رفته بوديم بيمارستان نجميه. دور هم نشسته بوديم.
💫ابراهيم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا(س) نمود.
💫دو نفر از پزشكان آمدند و از دور نگاهش می كردند.
💫با تعجب پرسيدم: چيزی شده!؟
💫گفتند: نه، ما در هواپيما همراه ايشان بوديم. مرتب از هوش می رفت و به هوش می آمد. اما در آن حال هم با صدايی زيبا در وصف حضرت مداحی می كرد.
#پایان
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@yarane_ebrahim_yazd