eitaa logo
یاران ابراهیم
158 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
💫خيلی بی تاب بود. ناراحتی در چهره اش موج می زد. 💫پرسيدم: چيزی شده!؟ 💫ابراهیم با ناراحتی گفت: ديشب با بچه ها رفته بوديم شناسائی، تو راه برگشت درست در كنار مواضع دشمن ماشاءالله عزيزی رفت روی مين و شهيد شد. عراقی ها تيراندازی كردند. ما هم مجبور شديم برگرديم. 💫تازه علت ناراحتی اش را فهميدم. 💫 هوا كه تاريک شد ابراهيم حركت كرد، نيمه های شب هم برگشت خوشحال و سرحال! 💫مرتب فرياد می زد؛ امدادگر.. امدادگر.. سريع بيا ماشاءالله زنده است! 💫بچه ها خوشحال بودند، ماشاءالله را سوار آمبولانس كرديم. 💫 اما ابراهيم گوشه ای نشسته بود به فكر! كنارش نشستم. با تعجب پرسيدم: تو چه فكری!؟ 💫مكثی كرد و گفت: ماشاءالله وسط ميدان مين افتاد نزديک سنگر عراقی ها اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود. كمی عقب تر پيدايش كردم، دور از ديد دشمن. در مكانی امن! نشسته بود منتظر من. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫خون زيادی از پای من رفته بود. بی حس شده بودم. 💫اما عراقی ها مطمئن بودند كه زنده نيستم. 💫حالت عجيبی داشتم. زير لب فقط می گفتم: يا صاحب الزمان (عج) ادركنی. 💫هوا تاريک شده بود. جوانی خوش سيما و نورانی بالای سرم آمد. 💫چشمانم را به سختی باز كردم. مرا به آرامی بلند كرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشه ای امن مرا روی زمين گذاشت. آهسته و آرام. 💫من دردی حس نمی كردم! 💫آن آقا کلی با من صحبت کرد. بعد فرمودند: كسی می آيد و شما را نجات می دهد. او دوست ماست! 💫لحظاتی بعد ابراهيم آمد. با همان صلابت هميشگی. مرا به دوش گرفت و حركت كرد. 💫آن جمال نورانی ابراهيم را دوست خود معرفی كرد. خوشا به حالش. 💫اين ها را ماشاءالله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گيلان غرب. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫ماشاءالله سال ها در منطقه حضور داشت. او از معلمين با اخلاص و باتقوای گيلان غرب بود كه از روز آغاز جنگ تا روز پايانی جنگ شجاعانه در جبهه ها و همه عمليات ها حضور داشت. 💫او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگی به ياران شهيدش پیوست. https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20