#ادامه_قسمت_بیستم
💫گفتم: آقا ابرام، خيلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثير داشت.
💫خنديد و گفت: ای بابا ما چيکاره ايم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت انشاءالله كه تأثير داشته باشد.
💫بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزی مثل برخورد خوب روی آدم ها تأثير ندارد مگر نخوانده ای، خدا در قرآن به پيامبرش می فرمايد: اگر اخلاقت تند و خشن بود، همه از اطرافت می رفتند. پس لااقل بايد اين رفتار پيامبر را ياد بگيریم.
💫يکی دو ماه بعد، از همان فدراسيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلی عوض شده. حتی خانم اين آقا با حجاب به محل کار مراجعه می کند!
💫ابراهیم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم.
💫بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد.
💫اما من هيچ شکی نداشتم که اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كلام خالصانه او آقای رئيس فدراسيون را متحول کرد.
#پایان
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد..
آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر، در وصف ما سرود شهادت بسراید؟
سید شهیدان اهل قلم
شهید سید مرتضی آوینی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
°•|🌿🌹
💢 #شهیدانه
◽️"پلاکش" را
برای ما جا گذاشت،
تا روزی بدانیـم،
از جنــــس ما بود...
"هویتـش" خاکی بود !
اما "دلش" را به "آسمـان" زد
گمنــــــامی راز عجیبی است
#گمنامیام_آرزوست
#یاد_شهدا_گمنام_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
✍شهید سپهبد قاسم سلیمانی:
هرڪدام از شما یڪ شهــید را دوست خود بگیرد و سیره عملی و سبڪــ زندگـــــی او را بڪار ببندید ببینید چطــور رنگ و بوی شهدا را به خود میگیرید و خدا به شما عنایت میکند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#خاطرات_شهدا
🌷فردی که انگار اهل آبادان بود. سوار تاکسیم شد. گفت میرم آرامگاه. تا نشست داخل ماشین عکس سید را که چسبانده بودم روی شیشه را دید دستی روی آن کشید و شروع کرد به گریه کردن.
🌷با تعجب پرسیدم: «آقا، قضیه چیه؟!» گفت: «من این سید را نمی شناختم. رفته بودم قم، داخل پاساژ چشمم افتاد به عکس سید، ناخودآگاه به سمت چهره معصومانه عکس کشیده شدم. رفتم داخل مغازه. عکس و نوارهای مداحی سید را خریدم. شب و روزم شده بود گوش دادن به نوارهای مداحی سید.»
🌷او ادامه داد: «شبی در خواب سید را دیدم که به سمت من آمد. دعوتم کرد که سر مزارش بیایم و زیارت عاشورا را بخوانم. به سید گفتم: من اصلا تا حالا شمال نرفته ام. چه جوری بیام و پیدایت کنم. گم می شوم. نرفتم و فراموش کردم.
🌷چند وقت بعد دوباره آمد به خوابم و گفت: چرا نمی آیی سر مزارم؟! از خواب که بلند شدم وسایلم را جمع کردم و راه افتادم. توی راه خوابم برد. ماشین هم داشت از ساری عبور می کرد.
🌷 سید آمد و تکانم داد و گفت: پاشو رسیدی. ناگهان چشم هایم را باز کردم. همان موقع راننده گفت: ساری جا نمونید.» وقتی فهمید پسر دایی و داماد خانواده سید هستم تعجبش بیشتر شد.
🌷رساندمش آرامگاه. بعد ماندم و گفتم: «شما زیارت عاشورا بخوان من منتظرم. باید برویم منزل سید.» گفت: «اصلا غیر ممکنه.» گفتم: «در خانه سید به روی کسی بسته نیست چه برسد به اینکه خودش دعوت کرده باشد.
📚کتاب علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار 🌷
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
آقای من
ای منتهای مهربانی
ای محبوب دل ها
ای صاحب کل زمین و زمان
ای عدالت گستر جهانی
بیا و مرهمی باش به حال غریبانه شیعیانت!!
عالم پُر است از تو و خالیست جای تو...
▪️در میان سطر های خالی از هوای بودنت
▫️هرچه نفـس می کشم ، بیشـتر می میرم
#سلام_آقای_من
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
صبح یعنی ڪه
تماشای غزل چیدنتان ..
عاشقی چیست
به جز لحظه تابیدنتان ..
#صبحتون_شهدایی
#شهدایمقاومت
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت بیست و یک
رسیدگی به مردم🌹
🗣دوستان شهید
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_بیست_ویکم
💫بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترين افراد نزد من کسانی هستند که نسبت به آنها مهربان تر و در رفع حوائج آنها بيشتر کوشش کنند.
💫عجيب بود! جمعيت زيادی در ابتدای خيابان شهيد سعيدی جمع شده بودند.
💫با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چی شده!؟
💫گفت: اين پسر عقب مانده ذهنی است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف را از جوی بر می دارد و به آدم های خوش تيپ و قيافه می پاشد!
💫مردم کم کم متفرق می شدند.
💫مردی با کت و شلوار آراسته توسط پسرک خيس شده بود گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم.
💫آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر!
💫ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس می کنی؟
💫پسرک خنديد و گفت: خوشم می ياد.
💫ابراهيم کمی فکر کرد و گفت: کسی به تو ميگه آب بپاشی؟
💫پسرک گفت: اون ها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کی آب بپاشم.
💫بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. سه جوان هرزه و بيکار می خنديدند.
💫ابراهيم می خواست به سمت آنها برود، اما ايستاد. کمی فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟
💫پسر راه خانه شان را نشان داد.
💫ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو اذيت نکنی، من روزی ده ريال بهت ميدم، باشه؟
💫پسرک قبول کرد. وقتی جلوی خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلی را از سر راه مردم بر طرف نمود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫در بازرسی تربيت بدنی مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداری، پرسيد: موتور آوردی؟
💫گفتم: آره چطور!؟
💫گفت: اگه کاری نداری بيا با هم بريم فروشگاه.
💫تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و.. همه چيز خريد.
💫انگار ليستی برای خريد به او داده بودند!
💫بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم.
💫ابراهيم درب خانه ای را زد. پيرزنی که حجاب درستی نداشت دم در آمد.
💫ابراهيم همه وسائل را تحويل داد.
💫 يك صليب گردن پيرزن بود. خيلی تعجب کردم!
💫در راه برگشت گفتم: داش ابرام اين خانم ارمنی بود؟!
💫گفت: آره چطور مگه!؟
💫آمدم كنار خيابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه فقير مسلمون هست، تو رفتی سراغ مسيحيا!
💫همينطور كه پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمون ها رو کسی هست کمک کنه. تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون می کنه. اما اين بنده های خدا کسی رو ندارند. با اين کار، هم مشکلاتشان کم میشه، هم دلشان به امام و انقلاب گرم ميشه.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫26سال از شهادت ابراهيم گذشت. مطالب كتاب جمع آوری و آماده چاپ شد.
💫يكی از نمازگزاران مسجد مرا صدا كرد و گفت: برای مراسم يادمان آقا ابراهيم هر كاری داشته باشيد ما در خدمتيم.
💫با تعجب گفتم: شما شهيد هادی رو می شناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد؟!
💫گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزی از شهيد هادی نمی دونستم. اما آقا ابرام حق بزرگی گردن من داره!
💫برای رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. با تعجب پرسيدم: چه حقی!؟
💫گفت: در مراسم پارسال جاسوئيچی عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد. من هم گرفتم و به سوئيچ ماشينم بستم.
💫چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برمی گشتيم. در راه جلوی يك مهمان پذير توقف كرديم.
💫وقتی خواسـتيم سوار شويم با تعجب ديدم كه سوئيچ را داخل ماشين جا گذاشتم! درها قفل بود.
💫به خانمم گفتم: كليد يدكی رو داری؟
💫او هم گفت: نه، كيفم داخل ماشينه!
💫خيلی ناراحت شدم. هر كاری كردم در باز نشد. هوا خيلی سرد بود.
💫با خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولانی.
💫يكدفعه چشمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روی جاسوئيچي به من نگاه می كرد.
💫من هم كمی نگاهش كردم و گفتم: آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودی مشكل مردم رو حل می كردی. شهيد هم كه هميشه زنده است.
💫بعد گفتم: خدايا به آبروی شهيد هادی مشكلم رو حل كن.
💫تو همين حال يكدفعه دستم داخل جيب كُتم رفت. دسته كليد منزل را برداشتم!
💫ناخواسته يكی از كليدها را داخل قفل در ماشين كردم. با يک تكان، قفل باز شد.
💫با خوشحالی وارد ماشين شديم و از خدا تشكر كردم.
💫بعد به عكس آقا ابراهيم خيره شدم و گفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم.
💫هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟
💫با تعجب گفتم: راست ميگی، كدوم كليد بود!؟
💫پياده شدم و يكی يكی كليدها را امتحان كردم. چند بار هم امتحان كردم، اما هيچ كدام از كليدها اصلاً وارد قفل نمی شد!!
💫همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقی كشيدم. گفتم: آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمی.
#پایان
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#دلنوشته
🔸بسم الله الرحمن الرحیم🔸
⚛چقدر زندگی بعد از حضور یک شهید زبباتر میشود!
چقدر متفاوت میشود همه چیز
قدرتی مضاعف را در کنار خود و حتی در وجود خویش حس میکنی
اصلا حالت یک جورهایی بهتر است!
⚛اینها وقتی حس میشوند که رفاقت حقیقی باشد!
باید آنقدر رابطه دلت با رفیق شهیدت یا برادرشهیدت قوی باشد تا انوار برکتش را در زندگی ات ببینی.
⚛شهید که می آید خیلی چیزها را با خودش می آورد و خیلی چیزها را هم می بَرد!
⚛مثلا خوبی، عشق، زیبایی و برکت را می آورد. بدی را می بَرد، میل به انجام گناه را از دل میگیرد و اجازه نمیدهد به سادگی عزت نفست را به پای گناه خرد کنی!
⚛شهید دل را عاشق میکند! آری عاشق!آن هم چه عشقی! عشق به خدا.
⚛و وقتی دل عاشق شد اصل ماجرا از اینجا شروع میشود!
⚛دل که عاشق باشد هر کاری برای معشوقش و رضایت او انجام میدهد حتی گذشتن از جان!
پس گذشتن از گناه ونفس که دیگر جای خود دارد!!
⚛مطلوبِ عاشق معشوق اوست.
ودل عاشق در تمنای کسب رضایت معشوق!
⚛اگر ارزش و عظمت این رفاقت درک شود هیچ یک از این حرفها نه عجیب خواهد بود و نه نشدنی!
فقط باید درک شود.
⚛خداوندا تصمیم ها و انتخاب های زندگی ما برای تقرب به توست (یعنی"باید" اینگونه باشد!).
⚛پروردگارا یاریمان کن از رهپویان حقیقی مسیر سعادت باشیم و ما را مستحق این نعمت والا بدان.
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
گر میسر نیست ما را کام او، عشق بازی می کنیم با نام او
شهید #ابراهیم_هادی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
در بغداد دیدمت! به شکل میلیونها چهرهی عراقی.
و صدایت را شنیدم که از هزاران حنجرهی عربی فریاد میزدی آمریکا برو بیرون.
این سه هفته که ما گیج عزای تو بودیم، تو خودت لحظهای نایستادی! شهر به شهر رفتی... ذهنها را بیدار کردی... مقاومت علیه اشغال را ترسیم کردی... و سربازان تازه نفس به سپاهت آوردی!
این سه هفته که ما ایستادیم تا اشکهایمان را پاک کنیم تو بیشتر از همیشه فرماندهی کردی...
تو؛ زندهترین سردار ! 🖤
#مکتب_سلیمانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهیدان_زنده_اند 🌷
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
✨قصهی شهدا اینجا تمام نمی شود
✨شهدا بود و نبودشان برکت باران را در پی دارد.
✨شوینده ی آلاینده های ماست،
طراوت ایمان ماست و راز سر به مهر دلهای عاشق ماست.
✨شهدا ما را از برکت خود محروم نکنید هر چند که روسیاهیم..
شهید #ابراهیم_هادی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🔰 حوادث امروز خبر از سر برآوردن یک پدیدهی یکتا در جهان امروز خبر میدهد.
✍🏻 پیام امام خامنه ای به نشست اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا
🔻 حضرت آیتالله امام خامنهای در پیامی به پنجاه و چهارمین نشست اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا، تأکید کردند: امسال نشست شما در میانهی حوادث مهمی برگزار میشود که هر یک از جهتی نشانهی عظمت و اعتبار ایران اسلامی و ملت انقلابی آن است.
📝 متن پیام رهبر انقلاب اسلامی که صبح امروز در وین قرائت شد، به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
جوانان عزیز اتحادیه انجمنهای اسلامی
امسال نشست شما در میانهی حوادث مهمی برگزار میشود که هر یک از جهتی نشانهی عظمت و اعتبار ایران اسلامی و ملت انقلابی آن است. شهادتها، قدرتنمائیهای نظامی، حضور بینظیر مردمی، روحیهی قوی و عزم راسخ جوانان، در کنار هزاران مجموعهی فعال در عرصهی دانش و فناوری، و نیز رویکرد دینی و معنوی در بخش عظیمی از جوانان سراسر کشور، همه از سر بر آوردن یک پدیدهی یکتا در جهان امروز خبر میدهد. پدیدهئی که میتواند در آیندهی تاریخ تأثيرات عميق و تعیینکننده بگذارد.
گام دوم انقلاب اسلامی باید بتواند به حول و قوهی الهی این پدیده را به کمال برساند و به ثمر بنشاند.
چشم امید و انتظار در این پویش حیاتی به جوانان دانشمند و فرزانه و با ایمان است و شما میتوانید در شمار این برگزیدگان تاریخساز باشید.
به امید موفقیتهای بزرگ شما عزیزان
والسلام عليكم ورحمة الله
سیّد علی خامنهای
۳ بهمنماه ۱۳۹۸
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
✨🙃🙂
#کلاس_درس_شهـدا💚
همیشه آیهے ، وَ جَـعَلْنا را زمزمـه می کرد😇
گفـتم :👇🏻
آقا ابراهـیم این آیه براے محافظت در مقابل دشـمنه ، اینجا که دشـمن نیسـٺ !🤔
نگاه معـنا دارےکرد و گفـٺ :👀
«دشمنےبزرگتراز شیـطان هم وجود داره؟»😕
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_بیست_و_دوم
💫تابستان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوب مسجد سلمان ايستاده بوديم.
💫داشتم با ابراهيم حرف می زدم که يکدفعه يکی از دوستان با عجله آمد و گفت: پيام امام رو شنيديد؟!
💫با تعجب پرسيديم: نه، مگه چی شده؟!
💫گفت: امام دستور دادند و گفتند: بچه ها و رزمنده های کردستان را از محاصره خارج کنيد.
💫بلافاصله محمد شاهرودی آمد و گفت: من و قاسم تشکری و ناصرکرمانی عازم کردستان هستيم.
💫ابراهيم گفت: ما هم هستيم.
💫بعد رفتيم تا آماده حرکت شويم.
💫ساعت چهار عصر بود. يازده نفر با يک ماشين بليزر به سمت کردستان حرکت کرديم. يک تيربار ژ3، چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل همراه ما بود.
💫بسياری از جاده ها بسته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكی عبور كنيم اما با ياری خدا، فردا ظهر رسيديم به سنندج.
💫از همه جا بی خبر وارد شهر شديم. جلوی يک دکه روزنامه فروشی ايستاديم.
💫ابراهيم پياده شد که آدرس مقر سپاه را بپرسد. يكدفعه فرياد زد: بی دين اينها چيه که می فروشی!؟
💫با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشروبات الکلی چيده شده.
💫ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطری ها شليک کرد. بطريهای مشروب خرد شد و روی زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و با عصبانيت رفت سراغ جوان صاحب دکه.
💫جوان خيلی ترسيده بود. گوشه دکه، خودش را مخفی کرد.
💫ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پسر جون، مگه تو مسلمون نيستی. اين نجاست ها چيه که می فروشی، مگه خدا تو قرآن نميگه: اين کثافت ها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد.
💫جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب می گفت: غلط کردم، ببخشيد.
💫ابراهيم كمی با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند.
💫جوان مقر سپاه را نشان داد. ما هم حرکت کرديم.
💫صدای گلوله های ژ3 سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه می کردند.
💫ما هم بی خبر از همه جا در شهر می چرخيديم. بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم.
💫جلوی تمام ديوارهای سپاه، گونی های پر از خاک چيده شده بود. آنجا به يک دژ نظامی بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزی از ساختمان پيدا نبود.
💫هر چه در زديم بی فايده بود. هيچ كس در را باز نمی كرد.
💫از پشـت در می گفتند: شهر دست ضد انقلابه، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه!
💫گفتيم: ما آمديم به شما کمک کنيم. لااقل بگوئيد فرودگاه کجاست؟!
💫یکی از بچه های سپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجا امنيت نداره، ممکنه ماشين شما را هم بزنند. سريع از اين طرف از شهر خارج بشيد. کمی که برويد به فرودگاه می رسيد. نيروهای انقلابی آنجا مستقر هستند.
💫ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل سنندج چه خبر است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود.
💫سه گردان از سربازان ارتشی آنجا بودند. حدود يک گردان هم از نيروهای سپاه در فرودگاه مستقر بودند.
💫گلوله های خمپاره از داخل شهر به سمت فرودگاه شليک ميشد.
💫برای اولين بار محمد بروجردی را در آنجا ديديم. جوانی با ريش ها و موی طلائی. با چهره ای جذاب و خندان. برادر بروجردی در آن شرايط، نيروها را خيلی خوب اداره می کرد.
💫بعدها فهميدم فرماندهی سپاه غرب کشور را بر عهده دارد.
💫روز بعد با برادر بروجردی جلسه گذاشتيم. فرماندهان ارتش هم حضور داشتند.
💫ایشان فرمودند: با توجه به پيام امام، نيروی زيادی در راه است. ضد انقلاب هم خيلی ترسيده. آنها داخل شهر دو مقر مهم دارند. بايد طرحي برای حمله به اين دو مقر داشته باشيم.
💫صحبت های مختلفی شد، ابراهيم گفت: اينطور که در شهر پيداست مردم هیچ ارتباطی با آنها ندارند. بهتر است به يکی از مقرهای ضد انقلاب حمله کنيم. در صورت موفقيت به سراغ مقر بعدی برويم.
💫همه با اين طرح موافقت کردند. قرار شد نيروها را برای حمله آماده کنيم. اما همان روز نيروهای سپاه را به منطقه پاوه اعزام کردند. فقط نيروهای سرباز در اختیار فرماندهی قرار گرفت.
💫ابراهیم و ديگر رفقا به تک تک سنگرهای سربازان سر زدند. با آنها صحبت می کردند و روحيه می دادند.
💫بعد هم يک وانت هندوانه تهيه كردند و بين سربازان پخش كردند! به اين طريق رفاقتشان با سربازان بيشتر شد. 💫آنها با برنامه های مختلف آمادگی نيروها را بالا بردند.
💫صبح يکی از روزها آقای خلخالی به جمع بچه ها اضافه شد. تعداد ديگری از بچه های رزمنده هم از شهرهای مختلف به فرودگاه سنندج آمدند.
💫پس از آمادگی لازم، مهمات بين بچه ها توزيع شد. تا قبل از ظهر به يکی از مقرهای ضد انقلاب در شهر حمله کرديم. سريعتر از آنچه فکر ميکرديم آنجا محاصره شد. بعد هم بيشتر نيروهای ضد انقلاب را دستگير کرديم.
💫از داخل مقر به جز مقدار زيادی مهمات، مقادير زيادی دلار و پاسپورت و شناسنامه های جعلی پيدا کرديم.
💫ابراهيم همه آنها را در يک گونی ريخت و تحويل مسئول سپاه داد.
#ادامه_دارد
#اذامه
💫مقر دوم ضد انقلاب هم بدون درگيری تصرف شد.
💫شهر بار ديگر به دست بچه های انقلابی افتاد.
💫فرمانده سربازان، پس از اين ماجرا می گفت: اگر چند سال ديگر هم صبر می کرديم، سربازان من جرأت چنين حمله ای را پيدا نمی کردند. اين را مديون برادر هادی و ديگر دوستان همرزم ايشان هستيم. آنها با دوستی که با سربازها داشتند روحيه ها را بالا بردند.
💫در آن دوره، فرماندهان بسياری از فنون نظامی و نحوه نبرد را به ابراهيم و ديگر بچه ها آموزش دادند.
💫اين كار، آنها را به نيروهای ورزيده ای تبديل نمود كه ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشكار شد.
💫ماجرای سنندج زياد طولانی نشد. هر چند در ديگر شهرهای کردستان هنوز درگيری های مختصری وجود داشت.
💫ما در شهريور 1358 به تهران برگشتيم.
💫قاسم و چند نفر ديگر از بچه ها در کردستان ماندند و به نيروهای شهيد چمران ملحق شدند.
💫ابراهيم پس از بازگشت، از بازرسی سازمان تربيت بدنی به آموزش وپرورش رفت.
💫البته با درخواسـت او موافقت نمی شد، اما با پيگيری های بسيار اين کار را به نتيجه رساند.
💫او وارد مجموعه ای شد که به امثال ابراهيم بسيار نياز داشته و دارد.
#پایان
@yarane_ebrahim_yszd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁روایت فرزند شهیدی که تو نماز به حاج قاسم گل داد!
🎥 روایت سوزناک حاج حسین یکتا از فرزند شهید مدافع حرم، حسین بواس که به حاج قاسم میگفت بابا😔☝️
#حاج_حسین_یکتا🎤
#بابامو_میخوام💔
https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20
اگر " یا زهرا " گفتنهای ما
بہ سیم خاردارِ نفس
گیر نمی ڪـردند،
ذڪرهای مان
بی جواب
نبودند . . .
#صبحتون شهدایی...
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت بیست و سوم
معلم نمونه🌹
🗣عباس هادی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی