eitaa logo
یاران ابراهیم
158 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
12.mp3
1.87M
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید 2⃣1⃣شکستن نفس🌹 @yarane_ebrahim_yazd
💔 پدرش میگفتند: وقتی مےخواست بره، گفت: "بریم سرِ مزار شهدا" و نشست سرِ مزار کلی گریه کرد... بهش گفتم چیزی شده؟ گفت: فقط دلم گرفته مهدی یه بچه هیئتی بود که توی حلقه صالحین سردار شهید محمد اسحاقیان بزرگ شده بود و دنبال علمی بود که گره ای از کار مملکت باز کنه راهش، همون راه شهدا با نیت بود. روایتی از @yarane_ebrahim_yazd
⚘﷽⚘ ♥ سلام بر که تنها نشان باقیمانده از دین و حجّت های خداست بر او که گنجینه علم الهی است. به امید دیدن روزی که دین و ایمان جانی تازه میگیرد🌼 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 @yarane_ebrahim_yazd
❄️صبح می تواند خلاصه ای باشد از خنده هایت ؛ تو بخند ! جهان بهانه ای می شود برای دوست داشتنت ... ♥️ @yarane_ebrahim_yazd #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1 قسمت سیزده یدالله🌹 🗣سید ابوالفضل کاظمی @yarane_ebrahim_yazd #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
💫ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشــغول کار بود. 💫يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود. جلوي يک مغازه، کارتن ها را روي زمين گذاشت. 💫وقتی کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما! 💫نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره! 💫گفتم: اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشكاري و... خیلی ها ميشناسنت. 💫ابراهيــم خنديد وگفت اي بابا، هميشــه كاري كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫به همراه چند نفر از دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت ميكرديم. 💫يكي از دوســتان كه ابراهيم را نميشــناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟ 💫با تعجب گفتم: خب بله، چطور مگه؟! 💫گفت: من قبلاً تو بازار سلطاني مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سر بازار مي ايستاد. يه كوله باربري هم مي انداخت روي دوشش و بار ميبرد. 💫يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟ 💫گفت: من رو يدالله صدا كنيد! 💫گذشت تا چند وقت بعد يكي از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو ميشناسي!؟ 💫گفتم: نه، چطور مگه! 💫گفت: ايشــون قهرمان واليبال و كشــتيه، آدم خيلي باتقوائيه، براي شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلي بزرگيه! 💫بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم! صحبت هاي آن آقا خيلي من رو به فكر فرو برد. 💫اين ماجرا خيلي براي من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با نفس اصلاً با عقل جور در نمي آمد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫مدتي بعد يكي از دوستان قديم را ديدم. در مورد كارهاي ابراهيم صحبت ميكرديم. 💫ايشان گفت: قبل از انقلاب يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابي، بهترين غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد. خيلي خوشــمزه بود. تا آن موقع چنين غذائي نخورده بودم. 💫بعد از غذا آقا ابراهيم گفت: چطور بود؟ 💫گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه 💫گفت: امروز صبح تا حالا توي بازار باربري كردم. خوشمزگي اين غذا به خاطر زحمتيه كه براي پولش كشيدم!! @yarane_ebrahim_yazd
13_یدالله.mp3
1.17M
#کتاب_صوتی 📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی 3⃣1⃣یدالله🌹 @yarane_ebrahim_yazd #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
📎قول سردارسلیمانی به فرزند شهید سعیدانصاری 🔹آخرین بار که حاج قاسم سلیمانی را ملاقات کردیم. مراسم تقدیر از خانواده شهدای مدافع حرم بود اصلاً خبر نداشتیم که قرار است ایشان هم در مراسم شرکت کنند البته همیشه این‌طور بود به دلایل امنیتی حضور ایشان تا لحظه آخر از همه پنهان بود.» 🔸همه می‌دانستند به‌محض اینکه حاج قاسم سلیمانی وارد جلسه شود نظم برنامه به هم می‌خورد. همیشه فرزندان خانواده شهدا می‌دویدند کنارش می‌نشستند انگار هرکدام پدرشان را ملاقات کرده باشند. چنان مهربانی داشت که بچه‌هایی که تا آن لحظه آرام نشسته بودند دیگر حرف بزرگ‌ترها را گوش نمی‌کردند و سر جایشان نبودند. آن بار هم همین اتفاق افتاد. 🔹بااینکه سردار سلیمانی از انتهای سالن وارد شدند و به‌آرامی دریکی از صندلی‌ها نشستند تا نظم جلسه به هم نخورد؛ اما یکی از بچه‌ها او را دید و با فریاد همان کودک که «حاج قاسم سلام»، تمام سالن غرق سلام‌وصلوات شد. دیگر هیچ شخصی حرف‌های سخنران را نمی‌شنید. اوضاع که این‌طور شد سخنران از سردار درخواست کرد که پشت تریبون تشریف ببرند. بچه‌ها مهلت نمی‌دادند دوست داشتند که با او حرف بزنند عکس بیاندازند و گپ و گفت داشته باشند. 🔸راستش برای همه خانواده‌ها عادت شده بود که این‌طور با سردار جلسه داشته باشند بدون هیچ تشریفاتی، فقط حرف بزنند و درد دل کنند. سردار بیشتر مراسم دیدار با خانواده شهدا را در روزهای جشن برگزارمی کرد تا دل بچه‌های شهدای مدافع حرم شاد شود. همه این را خوب می‌دانستند. اصلاً هر وقت مراسم ولادت بود بچه‌های ما دوست داشتند در کنار حاج قاسم باشند. 🔹حالا که ولادت حضرت زینب شده بود انگار دل همسران و فرزندان شهید گواهی می‌داد که مراسم دیدار نزدیک است اما، نمی‌دانستیم که قرار است اینجا جمع‌شویم و عزای نبودش را بگیریم و باهم بنشینیم تا کمی دلمان آرام شود. 🔸درهمان آخرین دیدار، پسرم حسین، کنار حاج قاسم نشست و من و دخترم زینب روبه رویش. حسین لباس رزم پوشیده بود درست شبیه به لباس پدرش. از حسین پرسید پسر کدام شهید هستی؟ حسین جواب داد شهید «سعید انصاری». حاج قاسم کمی در صورت حسین مکث کرد و گفت: «چقدر شبیه به پدرت سعید هستی!» پیشانی حسین را بوسید و گفت: «پدرت خیلی باهوش و باذکاوت بود.» بازهم پیشانی حسین را بوسید. 🔹زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمی گرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و درحالی‌که سعی می‌کرد اشک‌هایش را کنترل کند روبه زینب گفت: «به شما قول می دم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم.» حسین و زینب چنان تحت تأثیر جمله او قرار گرفتند که زینب بار دیگر پرسید: «سردار شما مطمئن هستید؟ خیالمون راحت باشه؟» سردار سلیمانی که حالا نفس عمیقی می‌کشید زد روی شانه حسین و گفت: «به خواهرت بگو که مطمئن باشه به‌زودی نشانی از پدرتان به شما می رسه.» از آخرین درخواست بچه‌هایم هنوز ۳ ماه نگذشته بود که در اسفندماه سال گذشته استخوان جمجمه همسرم «شهید سعید انصاری» به خاک وطن بازگشت و زینب و حسینم آرام گرفتند. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @yarane_ebrahim_yazd
دفعه دومی که عراق می‌رفت مصادف بود با اربعین. دو ماه بعد برگشت. صورتش لاغر شده بود. خیلی ناراحت بود. گفتم: «چرا ناراحتی؟» گفت: «دوستانم همه شهید می‌شوند و من نمی‌شوم.» گفتم: «خدا گل‌چین است.» گفت: «یعنی من گل نشدم!» با خنده گفتم: «نه، گل نشدی! اگر شده بودی خدا می‌چیدت و شهید می‌شدی.» خنده‌ای کرد و گذشت. 🌷 @yarane_ebrahim_yazd
: ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگے کنیم، ما امنیت را از دشمن التماس و گدایے نمے‌کنیم؛ ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندے نذر شده و بر آزادگے ایستاده است، باز پس می‌گیریم... 🌷 @yarane_ebrahim_yazd
💠 : 🌷رفقا ! نشه یه روز شهوت داشته باشیم ، بشین یه دور با خودت مرور کن بدون تعارف ببین برا چی می خوای شهید بشی؟ اگه حتی یه هم اومد تو ذهنت به خودت بگو زرشک ´´ من شهید بشو نیستم!! `` @yarane_ebrahim_yazd
✨﷽✨ ⭕️ صبر که تمام بشود فرج می آید @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپـے کوتاه از عکس‌هاے داداش ابراهیم💖 تقدیم به اعضاے همیشگــے وجدید کانالمونــــ @yarane_ebrahim_yazd
13981027_35351_128k.mp3
16.52M
🎙 بشنوید | صوت خطبه اول حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در نماز جمعه تهران. 🏷 @yarane_ebrahim_yazd
13981027_35352_128k.mp3
5.79M
🎙 بشنوید | صوت خطبه دوم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در نماز جمعه تهران. 🏷 💻 @Khamenei_ir @yarane_ebrahim_yazd
﷽ ♡| به‌نام‌خدای‌حسیـن... ؛ . . . هَمیشھ ‌فَلسفھ‌ ے عاشقے ↫‌ـهَمین بودھ‌‌ است↓ ڪھ‌ مَن بھ‌ یادِ | تُ | | تُ | پَناھ‌‌ِ مَن هستے....! . . . [- أَبَدواللّٰه‍‌ مٰا نَنسےحُسِيْنٰا...🙌🏻] @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 از شهیدنواب پرسیدن‌چرا آرام نمیشینی؟! ببین آیت الله بروجردی ساکت است نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ‌است من‌سربازم.. سرباز اگر کوتاهی کند سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم هر کسیو که می‌بینه، از محبوبش یه بویی داره.. یا دوستای دیگه یا شهدای دیگه، هر کیو می‌بینی یه بویی از محبوب دارند، آدم محبتش بهشون بیشتر میشه.. @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه دل انگیز است... صبحی دیگر از راه رسیده باشد و... مژده‌ی ظهور تو دمیده شده باشد و... برخیزم، رو به سوی تو کنم و... دست هایم را روی سینه گذارم و... به تو سلام کنم... سلامی از عمقِ جان... سلامی از روی مِهر و سلامی از سَرِ شوق... ▪️سلام امید دل‌ها ▫️امام عصر علیه‌السلام @yarane_ebrahim_yazd
بهش گفتن آقا ابراهیم... چرا جبهہ رو ول نمیکنے بیاے دیدار ؟ گفت ما امام رو براےاطاعت میخوایم نہ براے تماشا🌷 🕊 💕 @yarane_ebrahim_yazd
💫سالهای آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگری بود. 💫تقريبا کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چيزی نمی گفت. اما كاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلی معنوی تر شده بود. 💫صبح ها يک پلاستيک مشكی دستش می گرفت و به سمت بازار می رفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. 💫يک روز با موتور از سر خيابان رد می شدم. ابراهيم را ديدم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميری؟! 💫 گفت: ميرم بازار. 💫سوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاستيک رو دستت ميبينم چيه!؟ 💫گفت: هيچی کتابه! 💫بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظی کرد و رفت. 💫تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟ 💫با كنجكاوی به دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يک مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوی میخوانه. 💫از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردی که رد می شد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ 💫جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی. 💫با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمی کردم ابراهيم طلبه شده باشه. 💫آنجا روی ديوار حديثی از پيامبر (ص) نوشته شده بود: «آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می کنند: علماء، کسانی که به دنبال علم هستند و انسانهای با سخاوت». 💫شب وقتی از زورخانه بيرون می رفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميری و به ما چيزی نميگی؟ 💫يک دفعه با تعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلی آهسته گفت: آدم حيف عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيستم. همينطوری برای استفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولی فعلا به کسی حرفی نزن. 💫تا زمان پيروزی انقلاب روال کاری ابراهيم به اين صورت بود. 💫پس از پيروزی انقلاب آنقدر مشغوليت های ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهای قبلی نمی رسيد. @yarane_ebrahim_yazd
قسمت چهارده حوزه حاج آقا مجتهدی🌹 🗣ایرج گرائی @yarane_ebrahim_yazd