نماز شب با طعم شهدا 🕊👇
یکی از دوستان #سردار_شهید_مهدی_زین الدین
می گوید:
«شاگرد مغازه کتاب فروشی بودم.
پدر شهید گفت:
ما می خواهیم برویم مسافرت،
تو بیا و منزل ما بخواب.😴
آن سال〰 زمستان سردی سختی بود❄️⛄️❄️⛄️☃❄️⛄️☃❄️
شب که رفتم منزل حاج آقا
زود خوابیدم.😴
ساعت حدود دو بود که دیدم در می زنند اول فکر کردم خیالاتی شدم
رفتم در را باز کردم
دیدم... آقا مهدی... با چند نفر از دوستانش از جبهه آمده اند.
آن قدر خسته بودند که به محض اینکه آمدند ....داخل خوابشان برد😴😴😴
چند ساعتی بیشتر نگذشته بود که دوباره #صدایی #شنیدم. #انگار #کسی داشت #ناله #می_کرد. از پنجره نگاه کردم،
دیدم آقامهدی در آن هوای سرد زمستان
سجاده را توی ایوان انداخته و دارد راز و نیاز می کند
⭐️🌗⭐️🌗⭐️🌗⭐️🌗⭐️
نثار روح پاک شهدا صلوات🕊
💐اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💐
🇮🇷یاران امام زمان (عج)🇮🇷
https://eitaa.com/yaranemamzaman313
نماز شب با طعم شهدا🕊👇
بارش بیامان #خمپارهها تا #نیمه_شب ادامه داشت.
#ترکشهای_سرخ_خواب را از همه گرفته بود.
زیر پل تعدادی از افراد نشسته بودند
«همدانی» از زیر پل بیرون آمد
مات و حیران
به روی پل نگاه کرد.😯 نزدیک دهنه پل و کنار تپه «مجاهد»
در همان مکانی که
#خمپاره های صد و بیست
مثل #باران میبارید
#کسی #به #نماز #ایستاده #بود.
صدای انفجار خمپارهها لحظه ای قطع نمیشد.
طنین صدای «محمد بروجردی»
در گوشش پیچید:
«این امانت ماست …دست شما…امانتدار خوبی باشید.»
دوباره نگاه کرد شهبازی
در وسط آتش دشمن #مثل_ابراهیم با آرامش به #قنوت ایستاده بود.😌
نمی دانست چه کار کند.🤷♂
جرات حضور در #خلوت #شهبازی را نداشت.
طاقت نیاورد در حالیکه #اشک پهنای صورتش را پوشانده بود😭
به زیر پل بازگشت
#خلوص #نماز #شبهای #شهبازی در میان اهل جبهه مشهور بود
و همدانی با تمام وجودش این خلوص را در ظلمات شب مشاهده کرده بود
نثار روح پاک شهدا صلوات🕊🥀
💐اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💐
🇮🇷یاران امام زمان (عج)🇮🇷
https://eitaa.com/yaranemamzaman313