روی کفن نُقلی و جمع و جورِ شکلات پیچ شده نوشته بود: دختری با کاپشن صورتی و گوشواره ی قلبی.
ذهنم شروع کرد به تصویر سازی.
وقتی که مادر موهای عزیز دردانه اش را شانه زده و بعد گیره ی پروانه ای را بین موهایش گذاشته به چه فکر میکرده؟ شاید برای عاقبت بخیر شدن دخترش دعا میکرده. وقتی کفش های قشنگش را به پا کرده و پیشانی اش را بوسیده.
یا شاید وقتی کاپشن صورتی رنگش را پوشانده، توی دلش وان یکاد خوانده.
وقتی به چشمانش خیره شده حتما برق چشم هایش را دیده و پدر را صدا زده.
پدر دستهای کوچک دخترش را فشرده و او را در آغوش کشیده.
حتما شیرین زبان بوده. وقتی مامان و بابا میگفته قند توی دلشان آب میشده.
حتما وقتی راه افتاده مادر برایش اسپند دود کرده و پدر قربان صدقه اش رفته.
چه آرزویی کرده بودند .
چه میخواستند از خدا که بهترینها را نصیبشان کرد. چه صبری دارد این مرد.
بعید میدانم اینها را هوش مصنوعی بتواند به تصویر بکشد. هوش مصنوعی طوری طراحی شده که نمیتواند از عزم و اراده ی ما تصویری مخابره کند. هوش مصنوعی وجدان و غیرت ندارد عاطفه ندارد هر چه اربابانش دیکته کنند را نشان میدهد.
شاید هم هوش مصنوعی غیرت و همت ایرانی ها را نشان داده که از کودک دوساله و قبر سردار عزیز میترسند.
شاید هوش مصنوعی نشان داده که او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.
حالا لرزه بر اندامشان افتاده و لکنت گرفتند.
بین خودمان باشد شاید هوش مصنوعی صدای با صلابت حاج قاسم را در دولت کریمه ی آقا جان نشان داده و اعلام کرده که تا سه ماه دیگر اسرائیل از صفحه ی روزگار محو خواهد شد که این طور حقیرانه دارند دست و پا میزنند.
#کرمان
#شهیده_ریحانه_سلطانی_نژاد
#دختری_با_کاپشن_صورتی_و_گوشواره_قلبی