بامن حرف بزن...
از ورای کلمات!
از آن سوی دنیا
از آن شهر زیبا....
بگو دوباره کی می آیم ؟
بگو در یکی از صبح های زمستان که خنکی نسیم پوستم را مورمور می کند وصدای یاعلی های روبروی ایوانت را باچشمان بسته...گوش میکنم وخورشید هنوز آسمان را فتح نکرده به شوق این نگاه، پافراتر از فجر صادق بنهد واز میان نگاه پدرانه ات طلوع کند...
یادر ظهر یک روز تابستانی،که آفتاب از پشت خیمه های سفید پهن شده خودش را به قسمت خالی برساند ومن زیر نور نشسته ام زیر گرمای سوزان نگاهت...
دست می کشم روی فرش ،پرزهای قالی در هوا معلق می شوند ،در همان لحظه کبوترها آرام در هوا شناور می شوند وقطره ی آب زل می زند تاروی فرش بچکد...
شاید در همین لحظه محو تماشای من باشی...
با من حرف بزن
بگو کی دوباره بیایم؟
#نجف...❤️🍃
شدنی نیست کرم داشته باشی اما
دست گیری نکنی دست به دامان شده را
#حمیدرضابرقعی
#نجف