eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
مجمع عاشقان بقیع اردکان
🎙صوت لایو آموزشی ☆کاهل نماز☆ 🟣دقایقی قلبت رو مهمون این 🟢آرامش و آگاهی عمیق کن!! 🟡کسی تا الان از ای
ارسالی از طرف شما : این صوت بسیار بسیار عالی و آموزنده بود ممنون ازتون اگر باز هم این مدل سخنرانی داشتین بی زحمت در گروه بزارید اجرتون با سیدالشهدا
ارسالی از طرف شما: سلام و خسته نباشید خدمت مدیران محترم کانال مجمع میخواستم بگم با اینکه همه مطالب کانال خوب و مفید و مخصوصا متنوع و از هر دری هست ، فایل صوتی دیشب محشر بود. من معلمم و تبلیغ فایل دیشب رو قبل از ساعت ۲۱:۳۰ ، توو کانال مدرسه و دانش آموزان گذاشتم. باور میکنید امروز ظهر ، اکثرشون توو نماز جماعت مدرسه شرکت کردند.... خدا قوت
جمعه شب های پاک.... سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان اکران فیلم سینمایی اخت الرضا ع به مناسبت ایام وفات حضرت معصومه س ( رایگان) در یک فضای صمیمی و دورهمی هیئتی😊 جمعه شب این هفته راس ساعت ۱۹:۰۰ ( بعد از کلاس آموزش مداحی) مجتمع بیت الزهرا س_ مجمع عاشقان بقیع اردکان روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان https://eitaa.com/yasegharibardakan
راستی نظرتون در مورد دو قسمت بعدی رمان تجسم شیطان چیه؟😊 عالیه؟......پس تقدیم با احترام 👇
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: دسته گلی از گلهای مریم و گلایل با بوی عطری دل‌انگیز به همراه جعبه ای شیرینی در دستان روح الله بود و فتانه با چادری مشکی با گلهای مخملی برجسته، چنان با حسادت نگاه به گلها می کرد که انگار هوویش را می نگرد، البته گلها و شیرینی را خود روح الله تهیه کرده بود و فتانه اصلا صلاح نمیدید که همین را هم تهیه کنند. پیراهن سفید یقه آخوندی انگار برتن روح الله برق میزد و با شلوار مشکی که هیبت مردانه روح الله را مردانه تر و خوشتیپ تر می کرد، بر جذابیت او افزوده بود. درب خانه که باز شد، چهره آقای مقصودی پدر فاطمه پیدا شد و با روی گشاده آنها را به داخل تعارف کرد، اول محمود و بعد فتانه و نفر آخر روح الله وارد خانه شد. روح الله سلام علیکی کرد و متوجه نگاه تیزبین آقای مقصودی شد که از همین ابتدای راه او را زیر ذره بین برده بود، وارد هال شدند و اینبار مادر و خواهر و داداش عروس خانم به پیشواز آنها آمدند، روح الله سرش پایین بود و نگاهش زمین را می کاوید و گل و شیرینی را به دست خانمی داد که احساس می کرد مادر عروس خانم است. روی مبل سه نفره کرم رنگ با کمینه های طلایی در حالیکه بابا محمود وسط فتانه و روح الله بود، نشستند. بعد از تعارفات معمول و معرفی روح الله توسط بابا محمود، آقای مقصودی راجع به شغل و درس و... از روح الله سوالاتی کرد و بعد اجازه آوردن چای را صادر کرد. با ورود فاطمه با چادر سفید رنگی که گلهای ریز قرمز داشت به هال، برای روح الله انگار عطر دل انگیزی در فضا پیچید، روح الله همچنان سرش پایین بود و اینقدر هیجان داشت که نفهمید کی عروس خانم به جلوی او رسید و چای تعارف کرد. روح الله آهسته سرش را بالا آورد و نگاهش در نگاه دختری که انگار زیباترین دختر روی زمین بود، قفل شد. گویی با همین نگاه بندی درون دلش پاره شد و شاید هم وصل شد به بندی دیگر در درون قلبی دیگر... نگاه مردانه و زیبای روح الله هم قلب فاطمه را به تلاطم انداخته بود و آنقدر این حس قوی بود که لرزش به دستان فاطمه رسید و تکان خوردن و لرزش استکان های چای گواهی بر این موضوع بود. روح الله که دیگر تاب نگاه ستارهٔ جذاب دنیایش را نداشت، استکانی چای برداشت و سرش را پایین انداخت، انگار لرزشی هم بر جان روح الله افتاده بود، چرا که با دو دست استکان چای داغ را چسپیده بود. عروس خانم چای را تعارف کرد و روی مبل تک نفره ای کنار مادرش نشست. فتانه بدون حرف با چشمانی که از حسادت دو دو میزد به فاطمه خیره شده بود که محمود سکوت را شکست و گفت: حالا اگر امکان داره این دختر خانم عزیزتون با پسر ما کمی حرف بزنن و سنگاشون را وا بکنن تا ببینن اصلا به درد هم میخورن یا نه؟! پدر فاطمه با لبخندی گفت: باشه از نظر ما مشکلی نیست، بعد رو به فاطمه ادامه داد: فاطمه جان، حاج آقا را راهنمایی کن اتاقت و با هم صحبت کنید. فاطمه که لپ هاش مثل دوتا سیب سرخ گل انداخته بود از جا بلند شد، دری را که رو به روی اوپن آشپزخانه بود نشان داد و با صدای لرزان همانطور که سرش پایین بود گفت: بفرمایید... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: وارد اتاق شدند، فاطمه مبل یک نفره قهوه ای رنگ کنار تختخواب را به روح الله تعارف کرد و روح الله همانطور که سرش پایین بود با اجازه ای گفت و نشست. فاطمه روی تختی که با ملحفه آبی رنگ پوشیده شده بود، نزدیک به مبل نشست، در اتاق باز بود و مامان مریم در دید فاطمه بود، سکوت برقرار شده بود،فاطمه که استرس وجودش را گرفته بود، با انگشتان دستانش مشغول بازی بود، روح الله که از زیر چشم حرکات این دخترک زیبا را نگاه می کرد، لبخند نمکینی زد و آرام گفت: یعنی باید با تله پاتی با هم حرف بزنیم؟! چقدر سربه زیر هستی و بازیگوش، دست از سر این انگشتان بردار و سرت را بالا بگیر یه ذره ما را بنگر ای خورشید عالمتاب.. فاطمه خنده ریزی کرد و سرش را بالا گرفت و نگاهی به چهرهٔ مردانه و آفتاب سوختهٔ روح الله کرد، چهره این مرد با چشمان سیاه و درشت و ابروهای کشیده و بینی کمی گوشتی و ریش و سبیل پر و سیاه رنگ و موهای پرپشت که نیم فرق باز کرده بود، بدجور به دلش نشست و یک باره انگار کل بدنش گُر گرفت و سرش را پایین انداخت، روح الله خنده ریزی کرد و گفت: صورتتون هم چه گلی انداخته بانو! فاطمه همانطور که نگاهش به دستان ترک خورده روح الله بود ارام زیر لب گفت: کاش صورت پر از عرق خودتون هم میدیدین.. روح الله مثل پسرکی بازیگوش، با آستین لباسش عرق پیشانی اش را گرفت و با همان لحن مهربان و صدای آرام بخشش گفت: بفرما ،دیگه عرقی هم موجود نیست.... فاطمه که خنده اش گرفته بود گفت: عه نکنید لباستون لک میشه روح الله سری تکان داد و گفت: مشکلی نیست، دوست داشتم آنچه یارم میخواد انجام بدم با این حرف دوباره بدن فاطمه گرم شد و خودش میدانست که الان صورتش هم مثل لبو قرمز شده.. فاطمه بریده بریده شروع کرد و تک تک خواسته هایش را پشت سر هم شروع به گفتن کرد.. فاطمه یک نفس حرف میزد، می خواست چیزی را از قلم نیندازد که ناگاه روح الله با لحنی آرام گفت: صبر کنید، یه ذره نفس بگیرید بانو، اجازه بدین.. فاطمه با تعجب به روح الله نگاه کرد و روح الله زیر نگاه خیره فاطمه، دست برد داخل جیبش و لیست بلند بالایی را که شب گذشته نوشته بود بیرون آورد و به طرف فاطمه داد. فاطمه با نگاهی پرسشگرانه به برگه دست روح الله نگاه کرد و بدون اینکه حرفی بزند برگه را گرفت و باز کرد و مشغول خواندن شد. چشمهای متعجب فاطمه خیره به برگه پیش رویش بود و هر چه بیشتر می خواند،بیشتر بر تعجبش افزوده میشد. بعد از دقایقی سرش را از روی برگه بلند کرد و گفت: این...این که همهٔ خواسته های من است، اصلا انگار من گفتم و شما نوشتین...چقدر جالب.. روح الله سری تکان داد و گفت: بله بانو! آیا حاضری همسفر این مرد تنها که احساس میکند در یک نگاه و یک کلام عاشق صورت و سیرت شما شده، بشید؟! فاطمه سرش را پایین انداخت و همانطور که باز صورتش گل انداخته بود، لبخند زیبایی بر چهره اش نشست.... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی بر اساس واقعیت 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
جمعه شب های پاک.... سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان اکران فیلم سینمایی اخت الرضا ع به مناسبت ایام وفات حضرت معصومه س ( رایگان) در یک فضای صمیمی و دورهمی هیئتی😊 جمعه شب این هفته راس ساعت ۱۹:۰۰ ( بعد از کلاس آموزش مداحی) مجتمع بیت الزهرا س_ مجمع عاشقان بقیع اردکان روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یاد مرحومه مغفوره ربابه افخمی اردکانی ( والده برادر حسینعلی قانعی) یک راس گوسفند قربانی به خیریه مجمع تقدیم شد. شادی روح این مادر ، فاتحه و صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌یکی از ظلم هایی که به امام زمان می شود 
همین است که بعضی، چهره‌ی حضرت را چهره‌ی خشنی شناخته‌
 اند❣
https://eitaa.com/yasegharibardakan
نماز،سکوی پرواز_7.mp3
3.48M
خیلی زیبا.... بزرگترین حسرت قیامت اینه که میفهمی با نماز تا کجاها می‌تونستی بالا بری و نرفتی...💔 تا دیر نشده از این حسرت کشنده، خلاص شو🕊 7 https://eitaa.com/yasegharibardakan
درخت از همون سمتی میافته که خم شده. پس مراقب باش به کجا تکیه میدی👌 👋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
بایزید بسطامي را پرسيدند : اگر در روز رستاخيز خداوند بگويد چه آورده اي؛ چه خواهي گفت؟ بايزيد فرمود : وقتي فقيري بر کريمي وارد ميشود , به او نميگويند چه آورده اي. بلکه ميگويند چه ميخواهي ؟! زندگى يک پاداش است ,نه يک مکافات. فرصتى است کوتاه تا ببالى ,بيابى , بدانى , بينديشى , بفهمى , وزيبا بنگرى , ودر نهايت در خاطره ها بمانی .. 🌿🍁🍂🍁🌿 https://eitaa.com/yasegharibardakan
🌤با خودت تکرار کن؛ امروز زیباتر از هر روز نفس میکشم، زیباتر از همیشه میبینم و بهتر از همیشه زندگی میکنم من احساسم را، امروزم را وخدایم را بیش از همه دوست دارم 🌺خدایم سپاس 😊🙏 آخرهفته تون زیبا و سرشاراز آرامش💗 🌿🍁🍂🍁🌿 https://eitaa.com/yasegharibardakan
✅ انسان‌های منفی از درجا زدن و تفکر منفی لذت می‌برند و واقعا نمی‌خواهند رشد کنند! و چون نمی‌خواهند رشد کنند، می‌خواهند شما را نیز از رشد کردن دلسرد کنند! تنها راه پیشرفت این است که این افراد را از زندگی خود حذف کنید و افرادی را جایگزینشان کنید که در حال پیشرفت هستند. 🌿🍁🍂🍁🌿 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریه بلاگرهای معروف دنیا برای نماز خواندن روی تخت بیمارستان. پی نوشت: واضح است که چرا شیاطینِ صهیونیست از جانب کودکان غزه احساس خطر می کنند. ابلیس از وجود چنین نسلی، خشمگینانه صیحه بر می آورد و جنودش بمب و موشک بر سرشان می ریزند. آنها خوب می دانند یارای مقابله با چنین نسلی را ندارند. https://eitaa.com/yasegharibardakan
مجمع عاشقان بقیع اردکان
جمعه شب های پاک.... سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان اکران فیلم سینمایی اخت الرضا ع ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 یه جمعه دیگه رسید و قراره دوباره دورهم جمع بشیم و توی جلسه این هفتمون فیلم سینمایی رو باهم تماشا کنیم. ❌گفتیم نمیشه بچه هیئتی باشی ولی فقط بدونی حضرت معصومه (س) خواهر امام رضاست! محاله پامنبری باشی و نشنیده باشی هرکی حضرت معصومه (س) زیارت کنه انگار حضرت زهرا (س) زیارت کرده. ✅تماشای این فیلم قدم اول شناخت و معرفتمونه نسبت به بانوی با کرامت قم. 😊پس جمعه شب ساعت 19 مجمع باشین. 🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆 ⭕️ اخت‌الرضا؛ روایتی دلنشین از سفر پرفراز و نشیب (س) برای دیدار با برادرش... 🔰 روابط عمومی بیت الزهرا س @yasegharibardakan
از طرف شما: سلام آقای ......‌ خواستم اولا تشکر کنم بابت کانال خوبتون مطالبش مفید و تاثیر گذار هست✅ بعدش خواستم بگم که راستش من به خاطر این رمان تجسم شیطان جذب کانالتون شدم .میخواستم خواهش کنم اگه میشه بهم بگید کجا میتونم کاملش رو پیدا کنم یه جا بخونم.خیلی دلم بنده😁 قول هم مدم که جایی پخش نکنم و از کانالتون بیرون نرم😁 خواهش🌹 جواب : سلام و عرض ادب و احترام و خوش آمد به کانال مجمع. ببینید قشنگی خواندن رمان به داشتن فرصت برای فکر کردن در مورد هر قسمتش و زندگی کردن با اون در یک محدوده زمانی هست... یواش یواش تا خوب بهتون بچسبه... اگر کانال مجمع خوبه به دوستانتون معرفیش کنید ... موفق باشید....
سالروز شهادت حضرت معصومه علیه السّلام را بر شما تسلیت عرض می نماییم