eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میکروب و ویروس جدید میره هند، یه مرض جدید میگیره خودش میمیره🤣 آب میوه طبیعی کاملا بهداشتی بدون دخالت دستگاه های صنعتی فقط هند😂🤢
🛑مراحل پایانی گلدوزی پرده جدید کعبه در مکه+عکس 🔶دوخت پرده جدید کعبه در حالی مراحل پایانی را در کارگاه مکه طی می‌کند که فقط بیش از ۱۱۴ نفر در حال گلدوزی روی آن هستند. سرپرست کارگاه دوخت پرده خانه خدا احمد حسین می‌گوید که «بیش از ۲۰۰ هنرمند پرده جدید کعبه را می‌دوزند.» در حالی که سال گذشته ۱۵۰ هنرمند سعودی این پرده فعلی کعبه را دوخته بودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که میخوان از کانال مجمع لفت بدن، قبلش این کلیپو ببینن😂
✅ ماجرای عاروس شدنِ صدیقوک باید یزدی باشی تا معنیش را بفهمی ، آخه زبون یزدی از زبون چینی هم مشکل تره 😀😀 ⭕️ﺧﺎﻃﺮۀ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺻﺪﯾﻘﻪ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﺩﺵ.   💠 ...ﺩﻭﺭ ﻭَﺭﻭﮐﺎﯼ ۹ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩ . ﭘﯿَّﺮﻡ ﻋﻤﺮﺷﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ . ﺍﻭﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﮐﭽﻠﯽ ﺭﻭ ﺑﻮﺩ ﻣﻨﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑُﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﭘﯿﺶ ﻃﺒﯿﺐ ؛ ﻭ ﯾَﺨﻮﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺍ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﻟﯿﺪﻧﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻢ ﻣﺎﻟﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﮐَﻠَّﻢ. 🔸ﮐﻠّﻢ ﺯﺭﺩِ ﭘَﻠﻨﮕِﯿﻮﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎﺯﯼ ﻣِﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾَﻬﻮ ﻧﻨﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎلِنجهﻣﺎ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﺩ ﺩﺱ ﻭ ﺻﻮﺭﺗُﻤﺎ ﺷُﺲ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺟُﻮﻭﻥ ﺑَﺮُﻡ ﮐِﺮﺩ ﻭ ﯾَﺘﺎ ﭼﺎﺭﻗﺪ ﺍِﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻭ ﺳﺮُﻡ. 🔸ﮔﻔﺘﻢ : ﺟﺎیی بٕنَ ﺑِﺮِﻡ؟ ﮔّﻒ ﻧﺎ ﻋﻤﺖ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ(خونه مون) ، ﺑِﺮﻭ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻭ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﯾَﺠﺎ ﺑﯿﺸﯿﻦ . ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﺻُﻔّﻪ‏ ﺩﯾﺪﻡ ﻋﻤﻪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾَﺘﺎ ﺳﯿﻨﯽ ﻫﻢ ﺍُﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﺵ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺗﺮﻣﻪ ﻭ ﻗﻨﺪ ﻭ ﻧﻘﻞ ﻭ اینُوکا ﺑﻮﺩ . 🔸 ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻪ ﺭﻭﺵ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ؛ بعدﺵ ﺩﯾﺪﻡ ﻋﻤﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﯾَﺘﺎ ﻣﺎﭼُﻢ ﮐِﺮﺩ ﻭ ﻣﺜﻞ ﻗﺪﯾﻢ ﯾَﻠﻮﮎ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻَﺪﻗﻢ ﺭَف . 🔸ﻣﻨﻢ ﺭﺍﺱ ﺭﻓﺘﻢ ﻧِﺸِﺴﻢ ﺗﻮ ﮐَﺸَﺶ . ﻧﻨﻢ ﯾﺘﺎ ﺷﺎﺧﺸﻮﻧَﻢ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻒ : ﺻﺪﯾﻘﻮک!! ﺯﺷﺘﻪ ؛ ﺩﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ ؛ ﺑﯿﺸﯿﻦ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ. 🔸ﻋﻤﻢ ﮔﻒ : ﻏﻤﯽ ﻧﯽ ؛ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﺻﺪﯾﻘﻮﮐﺎ ﻣﺜﻞ ﺩﺧﺘﺮﺍﻡ ﺩﻭﺱ ﻣِﺪﺍﺷﺘﻢ! ﻣﻨﻢ ﺧﻮ ﻟﻮﺱِ ﻋﻤﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﺎﺭقدُﻣﺎ ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﻋﻤﻪ ﮐﻠﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺒﯿﻦ ! ﮐﭽﻞ ﺷﺪﻡ. 🔸 ﮐُﭙﺎﯼ ﻧﻨﻢ ﻣﺜﻞ ﭼﻐﻨﺪﺭﻭﮎ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺵ ﻋﺮﻕ ﻣِﺮﺧﺖ. ﺑﺎ ﻏﯿﻆ ﮔُﻒ : ﺻﺪﯾﻘﻮﮎ ﺑﯿﺸﻦ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻣِﮕَﻤِﺖ . ﺑﻌﺪ ﺑُﻠَﻦ ﺷﺪ ﭼﺎﺭقدﺍ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭ ﮐﻠﻢ ﻭ ﺑﺎﻟﻨﺠَﻤﺎ ﮔِﺮﻑ ﻭ ﺷَﺦ ﻧﯿﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ . 🔸 ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ؛ ﻧﻨﻪ مُگُف : ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻪ ﻭ اﯾﻦ ﺗﺎﺭﻭﻓﺎ ؛ ﺩﻭﺳﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻋﻤﻪ ﻫﻢ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﻭ ﻣﺮﻑ . 🔸ﺩﺳﭙﺎﭼﯿﮕﯽ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻮ ﺑﺮﺍﻡ ﺩﻭﺧﺘﻦ ﻭ ﯾَﺮﻭﺯﻡ ﯾﺘﺎ ﺳﻔﺮﻩ ﺟﻮوﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﻭ ﺁﯾﻨﻪ ﺷﻤﺪﻭﻥ ﻭ ﻗﺮﺍﻥ ﻭ ﻧﻘﻞ ﻭ ﻧﺒﺎﺕ ﻭ ﺍﯾﻨﺎ ﺳﺮﺵ ﭼﯿﺪﻥ . ﺍﻭﺭﻭﺯ ﮐﻤﺘﺮ ﺟَﻨﮕُﻢ ﻣِﮑِﺮﺩن. ﺑُﺮﺩﻧُﻢ ﺣَﻤﻮﻥ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ نو ﺗَﻨُﻢ ﮐِﺮﺩﻥُ ﺳﺮﺧﺎﺏ ﻣﺎﺗﯿﮑُﻢ ﻫﻢ ﮐِﺮﺩﻥُ ﮐﻠﯽ خَشُک ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . 🔸 ﭘﺴﯿﻦ ﮐﻪ ﺷﺪ ﻗﯿﺸﻮ ﻗﻮﻣﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ . ﺍِﻗّﻪ ﺗﺎﺭﻓُﻢ ﻣِﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﻨﻢ ﺧَﺸُﻢ  ﺑﻮﺩ . ﺑَﭽﺎ ﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﻓﺘِﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﯾَﺨﻮﺩﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﮐِﺮﺩِﻡ . 🔸ﺧﻮﻧﻪ موﻥ ﺩﻭ ﺣﺪ ﺩﺍﺵ . ﻫﻮﺍ ﺗﺎﺭﯾﮑﻮﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺑَﭽﺎ ﺭﻓﺘِﻢ اﻭﺣﺪ ﯾَﺘﺎ ﭼﺎﺩﯾﺸﻮ ﭘﻬﻦ ﮐِﺮﺩِﻡ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﯾَﺘﺎ ﻫﻢ ﺗﺎﺱِ ﻣﺴﯽ ﺩَﻣَﺮﻭ ﮐِﺮﺩِﻡ ﻭ یَتا ﻓﺎﻧﻮﺳﻢ ﺭﻭﺵ . ﺑﻌﺪﻡ ﻧﺸﺴِّﻢ ﺗَﻨﻪ ﺑﺎﺯﯾﻮﮎ‏(ﯾَﻪ غُل ﺩﻭ ﻏﻞِ ﺗﻬﺮﻭﻧﯿﺎ). 🔸ﺣﺎﻻ ﻧﮕﻮ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻋﻘﺪ ﮐﻨﻪ ؛ ﻋﺎﺭﻭﺳﺎ ﮔﻢ ﮐِﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ . ﺍﯾﺮﺍ ﺑﮕﺮﺩ ، ﺍﻭﺭﺍ ﺑﮕﺮﺩ. ﻣﺎ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩِﻡ ﮐﻪ ﯾَﮑَﺴﯽ ﮔﻒ ﺍﯾﻨَﻨِﺸﻮﻥ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫَﻦ. 🔸ﺍﻭﻣﺪﻥ منا ﻭﺭﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮﺩﻥ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﯿﺸﻮﻧﺪﻥ ﻭ ﯾﺘﺎ ﺁخوندِ ﮔُﻨﺪﻩ ﻫﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﯾَﺘﺎ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺳﯿﻔﯿﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺭﻭ ﺳﺮﻡ ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪﻩ یه ﭽﯿﺰﺍیی ﺍﺯﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﺧﻪ ﺍﺳﻢ ﻣﻨﺎ ﻣﮕﻒ . ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﻢ ﭼِﮑﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣِﮑِﺮﺩﻡ ؛ ﺍﯾﺮﺍ ﺩِﻟُﻢ ﺧَﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍ ﻫﻢ ﮔﯿﺞ و ﻣﻨﮓ ﮐﻪ ﻋﻤﻪ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻮﮐﻢ ﻧﺸﺴﻪ ﺑﻮﺩ ﮔﻒ ﺑﮕﻮ ﺑﻠﻪ . ﻣﻨﻢ ﺁﺳﻮﮐﯽ ﮔﻔﺘﻢ بللللله ! ﻋﻤﻪ ﮔﻒ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﻮ . ﻣﻨﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ . 🔸 ﺍِﻗﻪ ﯾﻬﻮ ﺧﺶ ﺷﺪ.  ﺷﻮﻟﻮﻟﻮﻟﻮ ﻭ ﺩَﺱ ﻭ ﻧﻘﻞ ﺭِﺧﺘﻦ ﺳَﺮُﻡ ﻭ ﺍﻗﻪ ﺩﻟﻢ ﺧَﺶ ﺑﻮﺩ. ﺁﯾﻮﺍ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩ؟ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﻢ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﺧﺶ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎﭼُﻢ ﮐِﺮﺩﻥ ﻗﻨﺪ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﺎﺑﯿﺪﻥ ﻫﯽ ﻋﻤﻪ ﻧﻘﻞ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﻫﻨُﻢ ﻣِﮑِﺮﺩ . ﯾَﺨﻮﺩﻩ ﺭﻗﺼﯿﺪﻥ ﻭ ﻫَﺸﻮﺗﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ‏(ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺤﻠﯽ ﺭﺍﻭﯼ ﺷﻮﻟﻮﻟﻮ ﮐﺮﺩﻥ ‏) ﻭ ﺁﺧﺮ ﺷﺒﻢ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺧﻮﻧﺎﺷﻮﻥ. 🔸 ﻧﮕﻮ ﻣﻦ عارﻭﺱ ﻋﻤﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ، ﺷﻮَﺭُﻡ ۱۸ ﺳﺎﻟﺶ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﻒ ﺩﺍﺵ دﺭﺱ ﺁﺧﻮﻧﺪﯼ ﻣﻮﺧﻮﻧﺪ ﭼﻨﺪ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﮔﺬﺷﺖ. ﯾﺮﻭﺯ ﺑﺎﺯ ﻧﻨﻢ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮﺧﺎﺏ ﻣﺎﺗﯿﮑﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎسَۀ ﺷُﻮِ ﻋﺎﺭﻭﺳﯿُﻤﺎ ﺑَﺮُﻡ ﮐِﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺘِﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻋﻤﻪ . 🔸ﯾﻬﻮ ﻋﻤﻪ ﭼﺎﺭقدﻭﻣﺎ ﻭﺭﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺳُﻤﺎ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﯾَﺘﺎ ﺍﺗﺎﻗﺎﺷﻮﻥ . ﯾَﺘﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺭیشُ ﭘﺶ ﺩﺍﺭَﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻧﺸِﺴﻪ ﺑﻮﺩ . ﺳﻼﻡ ﮐِﺮﺩﻡ ﻭ ﻋﻤﻢ ﻧﺸﻮﻧﺪﻡ ﯾَﺘﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﺭﻑ. 🔸ﯾَﺨﻮﺩﻩ ﻣﻦ ﻧﮕﺎ ﺍﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﺨﻮﺩﻩ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻧﮕﺎ ﻣﻦ ﮐِﺮﺩ. اَﺻِّﻪ ﺧَﺸُﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﯿﺶ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺗﯿﮑﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺑﯿﺸﯿﻨﻢ. ﻣﻨﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﻋﺒﺎﺳﻮﮎ ﻋﻤﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﯾﺘﺎ ﺗﻞ، ﺧﺎﮎ ﺑﺎﺯی ﮐﺮﺩِﻡ. 🔸ﻧﯿﻤﺴﺎﺗﻮﮎ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﺮﺑﺖ ﺍﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﻣﺎﺩ ﺗِﻨﺎ ﻧﺸِﺴّﻪ . ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺻﺪﯾﻘﻪ ﮐﺠﺎ ﻫﻪ؟! ﮔﻔﺖ یَلّا ﻧِﺸِﺲُّ بلن ﺷﺪ ﺭف. 🔸ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣِﮑﺸﯿﺪ . ﯾﻬﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻨﻪ ﻭ ﻋﻤﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻧﻨﻪ ﺗﻮﭘﯿﺪ ﭘﯿﺸُﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼِﮑﺎ مُکُنی؟! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺷَﺦ ﺷَﺦ ﻣﺮﺍ ﺗﮑﻮﻧﺪﻥ ﻋﻤﻪ ﻫﻢ ﻣﮕﻒ ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﻏﻤﯽ ﻧﯽ، ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩَﺭَﻥ ﻣَﻨﺎ ﻣِﺒَﺮَﻥ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻥ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻏﺮﯾﺒﻪ  🔸ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻮﺧﺎﻡ ﺑﺎ ﻋﺒﺎﺱ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ . ﻧﻨﻢ ﮔﻒ ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﯼ ﺗﻮ ﺩﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ ﻭ ﻧﺒﺎﺩ ﺑﺎ ﭘُﺴَﺮﺍ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ . ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺁﺧﻮﻧﺪﺍ ﻧَﻤِﺸﻨﺎﺳﻢ . 🔸 ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺁقا ﭘُﺴَﺮِ ﺑﺰﺭﮒ ﻋﻤﻪ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻨﻪ !!! —————————————- ♦️داستان به لهجه یزدی است😂😂 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‌‎‎‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸میان این دو عکس یک طهرانی مقدم و مقداری اراده ملت فاصله‌ است. روزی که ما با بقایای موشک دشمن عکس یادگاری میگرفتیم vs روزی که دشمن سوار بر بقایای موشک های ایران عکس یادگاری می‌گیرد.
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️مکث کـن دوست من مکث‌ها دست اندازهایی هستن که به ما فرصت فکر میدهند و از وقوع بسياری از مسائل جلوگيری ميكنند. بنابـراین در برابر هر موضوعی یا مشکلی صبور باشیم و به جای بیقراری وبغض کـردن و ناراحتی به خودمون یادآوری کنیم که : شايد الان آمـادگی ندارم ، آگاهی لازم را كسب نكرده ام، نیاز به زمان بیشتری بـرای تفکر دارم یا اصلا طرف مقابلم نياز به زمان دارد تا راجع به موضوع فکر کند. گاهی سكوتی هوشمندانه بهترين بازخورد است این صبر کردن ها باعث می شود از آشفتگی انرژی حياتی بدنمان و بروز انواع بيماری‌ها جلوگيری شود. . . . ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ مــراقــب خــودمــان بـاشیـم 🌺🍃
🔘داستان کوتاه وسط های لیست تقریبا بلند و بالایم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن. همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسرم که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم. . بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم. بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت ميکنم. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم : راستی سبزی هاش هم پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ همون روز باشه. تمام. همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواي سبزی هم پاک کنی. آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. ""مکث"" را تمرین کردم....وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه کردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم واعتراض ميكردم ، امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.. "مكث" رو امتحان كنيم.👌👌 شما بودید چه میکردید.......؟ ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عارفانه یارب تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج به بیگانه و خویشان نشوم بی منت خلق خود مرا روزی ده تا از در تو بر در ایشان نشوم غمناکم و از کوی تو با غم نروم جز شاد و امیدوار و خرم نروم از درگه همچون تو کریمی هرگز نومید کسی نرفت و منهم نروم ✍ابوسعید ابوالخیر 🌺🍃
🌺 تا به حال سُر خوردن شبنم، از روی برگ را دیده ای ؟ می رود و می رود و می رود... در آخر می افتد ، زندگی همین است ، شبنمی روی برگ ، آهسته آهسته سر می خورد ، یک لحظه آنجا بود لحظه دیگر رفته است ، یک لحظه اینجاییم و لحظه دیگر رفته ایم ، و برای این لحظه کوتاه چقدر هیاهو راه می اندازیم چقدر خشونت ، چقدر جاه طلبی، چقدر نفرت ، چقدر نزاع و کشمکش ... فقط برای این لحظهٔ کوچک . سخت نگیر 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کلیپ 🔻پیامبر خدا ص فرمودند بهترین مردان کسی است که دیر به خشم آید و زود خشنود شود. .      
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توی خانواده و فامیل ما همش بحث‌های سیاسی و اعتقادیه، وظیفه‌ی من این وسط چیه؟ 🎙استاد شجاعی