مهندسی فکر_2.mp3
8.87M
#مهندسی_فکر 2
آخه بلاهایِ ناگهانی ،
یا مصیبت هایی که تعادل زندگی ما رو بهم میزنند،
چه خیری دارند، که بخوایم بشینیم درموردشون تفکر هم بکنیم؟
@YasegharibArdakan
مراسم عروسی بود
پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و گفت:
سلام استاد آیا منو میشناسید.
معلم بازنشسته جواب داد:
خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
و داماد ضمن معرفی خود گفت:
چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید
یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون میآورید و جلوی دیگر معلمین و دانشآموزان آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد و شما آبروی من را نبردید.
استاد گفت :
باز هم شما را نشناختم!
ولی واقعه را دقیق یادم هست (چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم)…
*🔵 تربیت وحكمت معلمين ، دانش آموزان رابزرگ مى نمايد🌷
@YasegharibArdakan
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_سیُم 0⃣3⃣
🍂آن تابستان به یاد ماندنی گذشت. ترم سوم آغاز شد، انگار این #عشق پخته ترم کرده بود صبورتر شده بودم. در برابر پدر و مادرم با احتیاط بیشتری رفتار می کردم. دختر دلنشین♥️ قصه ام را فراموش نکرده بودم حتی گاهی صدا و چهره اش را مرور میکردم
🌿اما دیگر ساعتها در #بهشت_زهرا به انتظار نمی نشستم و مثل سابق هفته ای یکبار همراه محمد به آنجا میرفتم بیشتر تمرکزم روی درس هایم بود. مادرم متوجه شده بود چند وقتی است که با کسی به نام #محمد دوست شدهام اصرار داشت دعوتش کنم تا از نزدیک با او آشنا شود اما می دانستم اگر محمد را ببیند مرا از دوستی با او منع می کند. با اصرار شدید مادرم قرار شد شب تولدم🎂 که اواخر مهر بود برای جشن ۴ نفره محمد را دعوت کنم
🍂بر خلاف تصورم محمد به محض اینکه پیشنهاد مادرم را شنید قبول کرد✅ آن روز تا عصر کلاس داشتیم. پس از کلاس با هم به کتابفروشی📚 رفتیم و بعد هم به سمت خانه حرکت کردیم وقتی رسیدیم ماشین پدرم در پارکینگ نبود هر چه قدر زنگ زدم کسی در را باز نکرد فکر کردم حتما کار مهمی پیش آمده و رفته است در را باز کردم همه جا تاریک بود به محض اینکه سمت کلید برق رفتم چراغ ها روشن شد که ای کاش هرگز نمی شد😔
تولد تولد تولدت مبارک
مبارک مبارک تولدت مبارک
🌿تمام اهل فامیل به دعوت مادرم جمع شده بودند. در فامیل ما هم کسی به حجاب اعتقادی نداشت انگار دنیا روی سرم آوار شده بود😞 از شرمندگی پیش محمد آب شدم. طفلک سرش را زمین انداخته بود و نمی دانست چه کند با گرفتاری و زحمت به بهانه لباس عوض کردن از وسط مهمان ها رد شدیم و به اتاق رفتیم. لال شده بودم. با خجالت محمد گفتم:
_به خدا من نمیدونستم مادرم اینا رو دعوت کرده. واقعا معذرت می خوام خیلی شرمنده شدم منو ببخش. اگه میدونستم اینجوریه هیچ وقت نمی گفتم امشب بیای. قرار بود من و تو و مادر و پدرم باشیم نمیدونم چی شد ...
🍂محمد با ناراحتی لبخندی زورکی زد و گفت:
_ایرادی نداره. گاهی پیش میاد. اگه اجازه بدی من برم.
+شرمندم ... اصلا نمیدونم چی بگم😔
مادرم را صدا زدم و گفتم محمد قصد خداحافظی دارد. چون جمع خانوادگی است و معذب می شود. مادرم هم که دلیل رفتن محمد را فهمیده بود با لحن تمسخر آمیزی از او عذرخواهی کرد و گفت:
_برای غافلگیر شدن من از قبل چیزی برای درباره تعداد مهم آنها نگفته بوده
🌿آن شب کاملاً فهمیدم که مادرم بو برده بود آشنایی با محمد باعث تغییر سبک زندگی ام شده و با این کار می خواست آب پاکی را روی دست محمد بریزد. از عصبانیت نمیتوانستم حتی یک لبخند خشک و خالی بزنم. هدیه تولد🎁 پدر و مادرم سوئیچ یک #رنوی سبز بود در دهه هفتاد رنو تقریباً ماشین روی بورسی بود با اینکه از دیدن این هدیه غافلگیر شدم اما ذرهای از ناراحتی هم کم نشد ...
#ادامه_دارد...
@YasegharibArdakan
مهندسی فکر_3.mp3
8.21M
#مهندسی_فکر 3
آدمایی که عادت می کنند، در خلقتِ خدا ریز بشن، فکر کنند و زیباییهای خلقت رو، خصوصاً زیباییهای وجود خودشون رو ببینند ؛
❣ آدمای شاکری میشن!
آدمای شاکر هم، آرام ترند ...
@YasegharibArdakan
سلام
به همت بچه های فضای مجازی مجمع ، در سه پیام رسان ایتا ، سروش و تلگرام به آدرس زیر همراهتون هستیم👇
@YasegharibArdakan
روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان
#نکات_تربیتی_خانواده
🔰نفاق در خانواده😳
🔶 خیلی وقتا آقایون و خانم ها نسبت به غریبه ها لبخند میزنن اما نسبت به همسرشون لبخند نمیزنن!😒
⭕️ این یه جور نفاق هست.
💢 اگه شما به غریبه ها دو تا لبخند میزنی، باید به پدر و مادر و همسر و بچه هات 50 تا لبخند بزنی.😊💖
باید اونا رو بیشتر تحویل بگیری.👌
💢🌺 وقتی وارد خونه میشی به همه انرژی بده.
طوری رفتار کن که همه از این که اومدی خونه خوشحال بشن.😇
🌺 همه کیف کنن از اینکه کنارشون هستید.
⭕️ دنبال این نباش که دیگران بهت انرژی و آرامش بدن
✅ دنبال این باش که تو به دیگران انرژی و آرامش بدی.
✔️ اصلا برای خودت تمرین طراحی کن برای آرامش دادن.
✅هرکس به هر اندازه که بتونه آرامش بده به خدا و هدف خلقتش نزديک تر ميشه
توی طراحی روش های آرامش دادن بهتون کمک میکنیم😊
جمعه شبها، همزمان با نماز مغرب و عشاء ، مجمع منتظرتونیم...
@YasegharibArdakan
سلام برمستمعین و خیرین عزیز مجمع
از طرف خیریه مجمع ،داریم برای دوتا دختر دوقلو که نه پدر دارن و نه مادر و کنار پدربزرگ و مادربزرگشون بزرگ شدن، جهیزیه تهیه میکنیم.
میدونم مثل همیشه روسفیدمون میکنید.
کمکهاتون رو به حساب خیریه مجمع واریز کنید.
اینم شماره کارت خیریه مجمع :
6037691630099752به نام خیریه مجمع عاشقان بقیع اردکان
ماه یتیم نوازیه...
اگر مورد خاصی بود با خودم تماس بگیرید. 09132568981
ممنون و ارادت...محمد ابراهیمیان اردکانی
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_سی_ویکم 1⃣3⃣
🍂از وقتی با ماشینم به دانشگاه می رفتم؛ رفتار بعضی از همکلاسی هایم تغییر کرده بود مهربان تر شده بودند و بیشتر از قبل تحویل می گرفتند. محبت های ساختگی شان را دوست نداشتم. چیزی نگذشت که آرمین هم ماشین خرید😒 ترجیح دادم دیگر با ماشینم به دانشگاه نروم. احساس میکردم با این کار بقیه تصور میکنند تافته جدا بافته ام.
🌿با آنکه رفت و آمد با تاکسی و اتوبوس دشوار بود اما روی تصمیمم ایستادم. #محمد از این کار ما خوشش آمد به همین خاطر آویز آیت الکرسی زیبایی😍 را برای ماشینم خرید و به من هدیه کرد. از رفت و آمدهایم پیش پدر و مادرم حرفی نمیزدم. سعی میکردم حساس تر نشوند؛ نمازهایم برقرار بود. آرامشم بیشتر شده بود. احساس می کردم حرف های گذشته محمد را درک می کنم. نمی توانستم با هیچ منطقی توضیح بدهم که چرا در چند دقیقه دلبسته دختری شدم که نمیدانم کیست😔
🍂نمیتوانستم با هیچ دلیلی بگویم که چرا با #نماز خواندن آرام میشوم آنچه را که با تمام وجودم احساس میکردم با هیچ منطقی قابل بیان نبود. بچه مذهبی های کلاس که محمد هم شامل شان می شد بیرون از دانشگاه با هم قرار می گذاشتند و برنامههای مختلفی داشتند. هر هفته تعداد صفحات مشخصی از یک کتاب را مطالعه می کردند. دور هم جمع میشدند و دربارهاش بحث میکردند. گاهی هم درباره مشکلات اجتماعی حرف میزدند و مسائل جامعه را نقد میکردند.
🌿حرفهایشان برایم جدید بود و با اشتیاق دنبال می کردم و سعی داشتم در جلساتشان شرکت کنم. برای جشن قبولی کنکور ساسان پسرعمه ملیحه دعوت شده بودیم. ازدواج عمه ملیحه واسطه دوستی شوهرش با دایی مسعود بود. به همین دلیل دایی مسعود و خاله مهناز هم دعوت بودند. آخر هفته بود بعد از پایان دور همی بچه های دانشگاه به خاطر ترافیک دیرتر از بقیه رسیدم. میز شام را چیده بودند. می دانستم طبق معمول در جمع فامیل چه خبر است اما فکر نمی کردم از #مشروب هم خبری باشد
🍂وقتی چشمم به بطری نوشیدنی🍾 روی میز فهمیدم شب سختی خواهم داشت. خندیدن و طعنه زدن های شاهین و دایی مسعود و عمو هادی شروع شد. وقتی عمو مهرداد دلیل شوخی هایشان را پرسید با تمسخر خاطری سفر را تعریف کردند. عمو مهرداد شخصیت مستبد و دیکتاتوری داشت همیشه اعتقادش را به دیگران تحمیل میکرد و زور می گفت با آنکه پدر و مادرم به انتخاب خودشان اسمم را #رضا گذاشته بودند؛ اما بعد از این همه سال همیشه اعتقاداتش را به دیگران تحمیل می کرد. هنوز گاهی آنها را به خاطر این انتخاب سرزنش می کرده و خرافه پرست میخواند.
🌿وقتی از ماجرای سفر با خبر شد با اعتماد به نفس و خونسردی رو به جمع گفت:
_من درستش می کنم
دایی مسعود با خنده گفت:
+ما که هر چه زور زدیم نتونستیم درستش کنیم. ببینیم شما چه می کنی😄
از لودگی جمع کلافه شده بودم😠 و سکوت کردن و نجابت به خرج دادن بی فایده بود ...
#ادامه_دارد...
@YasegharibArdakan
مهندسی فکر_4.mp3
9.44M
#مهندسی_فکر 4
هر موفقیتی، نیازمند تفکری قدرتمند است!
اما؛
هنرِ تفکرِ صحیح ، بصورت وراثتی به کسی منتقل نمی شود.
هنر فکر کردن را باید آموخت ...
چگونه؟
@YasegharibArdakan
حواستون باشه.....
🔹 16 توصیه که اعضای کانال آمدنیوز پس از بازداشت زم باید جدی بگیرند😜😜😜😜
بسیاری از اعضای کانال آمدنیوز در اقدامی هوشمندانه پس از اعلام خبر دستگیری روح ا... زم در حال لفت دادن از این کانال هستند, اما این کافی نیست. با توجه به احتمال بالای ردگیری توسط نیروهای امنیتی, برای تامین هرچه بیشتر امنیت خود توصیه های زیر را عملی کنید:
1. دلیت اکانت کنید.
2. باطری گوشی های خود را در آورید.
3. گوشی های خود را از بین برده و تا مدتی گوشی همراه نخرید.
4. در صورت نیاز مبرم به داشتن گوشی حداکثر از این نوکیا قدیمی چراغ قوه دارها بخرید. (حتی با این گوشی ها هم هر کاری نکنید. مار بازی نکنید. چراغ قوه آن را بیش از سی ثانیه روشن نکنید)
5. از کنار باجه های تلفن عمومی عبور نکنید.
6. از باجه های روزنامه فروشی که کارت تلفن هم میفروشند, خرید نکنید.
7. توی تاکسی فقط شنونده باشید و به هیچ عنوان با راننده وارد بحث نشوید.
8. تاکسی دربست به هیچ وجه سوار نشوید.
9. پخش مختار از شبکه افق از دیشب شروع شده که احتمالا با این موضوع بی ارتباط نیست. نبینید.
10. شبها ساعت ده شبکه آی فیلم تکرار سریال یوسف پیامبر را گذاشته. هر شب ببینید و رفتار زلیخا را تقبیح کنید.
11. در مترو جای خود را به پیرمردها بدهید و بعد به دوربین داخل واگن لبخند بزنید.
12. از دستفروشهایی که چراغ قوه پلیس فدرال آمریکا را 15 تومن میفروشند خرید نکنید.
13. در اماکن عمومی آدامس نجوید.
14. دو سه بار در ایستگاه مترو تئاتر شهر گم شوید تا بیش از پیش اوسکول به نظر بیایید.
15. حداقل هفته ای دو سه وعده دیزی بخورید تا پایبند به سنتها به نظر برسید.
16. از پوشیدن لباس صورتی و روشن کردن شمع اجتناب کنید. حتی اگر در تولد عزیزانتان شرکت کردید سریع شمعها رو فوت کنید.
موفق باشید.😜😜😜😜😜
صداهایمان
روز به روز ضعیفتر میشود🔊🔉🔈
#عهدهایمان هم به مرور سستتر!
بیسیم📞 را به زمین بگذار
ودیگر #وضع را؛ گزارش مده!📵
ما به اندازه مردانگیتان
شرمنــــــ😔ـــــدهایم!
@YasegharibArdakan