#تلنگر
✅روزی شخص نانوایی مردی با لباس کهنه و فقیرانه ای را دید که به طرف مغازش میآید... با خودش گفت: حتما این فقیری است که می خواهد نانی را گدایی کند.
وقتی آن مرد رسید گفت: نان تمام شده، مرد از آنجا دور شد.
دوست نانوا که آن مرد را از سر کوچه دیده بود به نانوا رسید و گفت "او را شناختی؟ نانوا گفت نه. حتما فقیری بود که نان مجانی می خواست و من به او گفتم نان تمام شده.
دوست نانوا گفت: وای بر تو... آن مرد استاد و زاهد بزرگ شهر است.
نانوا تا فهمید به سمت زاهد دوید و گفت: مرا ببخش که شما را نشناختم و از زاهد خواهش کرد که او را به شاگردی قبول کند.
زاهد قبول نکرد ولی نانوا اصرار کرد که اگر مرا به شاگردی قبول کنی تمام شهر را نان #مجانی دهم... زاهد به خاطر شرطش او را قبول کرد...
روزی در کلاس درس نانوا از زاهد پرسید که ای شیخ"جهنم کجاست؟"
شیخ گفت: جهنم جاییست که تکه نانی را برای #رضای_خدا ندهند و شهری را برای رضای بنده ای نان دهند...
🌤پایگاه خبری یاشیل وطن:
🇯🇴🇮🇳 ↯
🆔👉 @yashilvatan