eitaa logo
یاسین عصر
1.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
63 فایل
تنها کانال رسمی موسسه پژوهشی یاسین عصر 🌼محمدی دیگر در راه است...
مشاهده در ایتا
دانلود
کمی فکر کردم که برای چه کسی میتونه باشه. آخه غیر از خودم کسی سوار ماشینم نمیشه. این چندوقت هم که از شمال برگشتم فقط یک بار سوار ماشینم شدم و اداره همش راننده برام گذاشته و با ماشین ستاد رفت و آمد دارم. از طرفی همیشه ماشینم توی پارکینگ خونه هم که هست، زیر دوربین قرار داره. شاید 30 ثانیه ای فکر کردم. یه هویی یادم اومد چی شده... بگم گوشیِ کی بود؟ بازهم خانوم پرستو!!! خدای من! چرا هربار به نوعی این زن باید می اومد توی ذهنم!!! چرا هربار باید با این زن روبرو میشدم. چرا هربار باید یک اتفاقی پیش می اومد تا من بهش فکر کنم. چه حکمتی بود نمیدونم! چه سِرّی بود نمیدونم! دست به گوشی نزدم. یک جفت دستکش لاتکس که صندوق عقب ماشینم بود برداشتم و دستم کردم، بعدش گوشی رو گرفتم. نمیخواستم آثاری از اثر انگشتم روی گوشی ناشناس یک زنی که بهش مشکوک بودم باقی بمونه! قفل گوشی رو باز کردم و یه لحظه به شارژ باطریش دقت کردم دیدم آخرشه و روی سایلنت هم هست! یادمه 23 تا تماس از دست رفته هم داشته! دیگه با گوشی کار نکردم. فورا با آسانسور برگشتم بالا تا گوشی رو بزنم به شارژ و ببینم میتونم شماره تماس یا یک چیزی که بهم اطلاعات بده پیدا کنم یا نه، اما دیدم از شانس بدم گوشی خاموش شد. دقیقا از همون چیزی که هراس داشتم اتفاق افتاد. تا نماز صبح بیدار موندم، نمازم و خوندم و کمی چرت زدم. ساعت 6:45 دقیقه... موبایل کاریم زنگ خورد، جواب دادم: +سلام... جانم احد! بگو! _سلام حاج عاکف. جلوی درب منزل شما هستم. +10 دقیقه دیگه میام. یاعلی. بلند شدم رفتم مسواک زدم و دست و روم وشستم، تجدید وضو کردم لباس پوشیدم رفتم پایین. به محض اینکه سوار ماشین شدم به رانندم آقا احد گفتم: «بریم سمت خیابون[...]. اونجا کاری دارم.» مقصد منزل مادرم بود... کلید و انداختم در باز شد. به محض ورود چشمم افتاد به مادرم. دیدم داره به گل های باغچه آب میده. رفتم سمتش و بعد سلام علیک دستش و بوسیدم. فورا رفتم سر اصل مطلب، بهش گفتم: +حاج خانوم، شما شماره بی بی کلثوم همسایه روبرویی ویلای سوادکوه و که مادر شهید هست و داری دیگه درسته؟ _آره مادر! چطور؟ +ممکنه شماره رو برام بفرستید؟ یا اگر میشه همین الآن بهم بدید؟ _چیزی شده؟ +نه دورت بگردم. _پس چرا یه هویی این وقت صبح اومدی همچین چیزی رو میخوای؟ +راستش یکی از کسانی که با حاج خانوم مرتبط هست، یه بار سوارش کردم و الان فهمیدم یه وسیله ای ازش داخل ماشینم جا مونده! _حالا چی هست؟ +یه موبایل! _اگر عجله داری، خودت برو بالا از روی اوپن آشپزخونه گوشیم و بگیر و شماره ش و بردار! اگر عجله نداری تا نیم ساعت دیگه کارم تموم میشه میرم بالا برات میفرستم. +الهی فدات شم. ممنون میشم اگر برام بفرستی. _حتما پسرم. +خب من برم. کاری نداری؟ _محسن جان... +جان دلم. _مادر، دو دقیقه به حرفم گوش کن! +امر کنید. شیلنگ آب و انداخت و رفت شیر آب و بست اومد سمتم... لبخندی زد و گفت: _پسرم، خواهرت از لبنان زنگ زده! همچنان پیگیرت هست! نمیخوای بهش یه زنگ بزنی؟ حداقل جواب تلفناش و بده. +مادرِ من، الهی دور اون چشمات بگردم، الهی پیش مرگت بشم، تصدقت، تو رو روح شهیدت بیخیال شو! من ازدواج بکن نیستم. ممنونم از شما و حاج کاظم و خواهرم میترا و تموم کسانی که به فکر من هستید... اما من بعد از فاطمه زهرا، دیگه با خودم عهد بستم با کسی ازدواج نکنم. والسلام نامه تمام. _سنت رسول الله هست. +سنت رسول الله رو یکبار انجام دادم! _پسرجان، خل و چل بازی در نیار. تو باید پدر بشی! +من مشکل دارم. نمیتونم. چرا نمیخواید درد من و بفهمید! چرا یه جوری حرف می‌زنید که انگار من هیچ مشکلی ندارم. من نمیتونم حق مادر شدن و از یک دختر بگیرم. بعدشم من هنوز که هنوزه از فکر فاطمه زهرا بیرون نیومدم! _بخدا ماهم از فکرش بیرون نیومدیم. چرا فکر میکنی ما آدم زمختی هستیم و احساس نداریم. فاطمه عروسمون بود! پاره ی تنمون بود! اما مادرجان، تو نیاز به یه همدم داری، نیاز به کسی داری که تر و خشکت کنه! +مگه بچه ام؟ بعدشم، یکی رو بدبخت کردم، یکی دیگه رو هم بیارم بدبختش کنم؟ مسبب اتفاقاتی که برای فاطمه افتاد منم!! یه هویی مادرم چشماش گرد شد!! نگاهمون به هم گره خورد! آب دهنم و قورت دادم!!! آخه مادرم نمیدونست چی شده. نمیدونست که فاطمه زهرا در گروگان گیری دچار آسیب و شکستگی جمجمه سر شده بود. همه خیال میکردند که فاطمه زهرا با تومور مغزی از دنیا رفت، که همین هم بود، اما قبلش توسط گروگان گیرها «رجوع شود به » به جمجمه ش ضربه وارد شده بود. مادرم گفت: _منظورت چیه که میگی مقصر مرگ فاطمه بودی؟ چی و داری از ما پنهان میکنی؟ +هیچچی مادر من! منظورم اینه اگر کنارش بودم، اگر به همسرم رسیدگی میکردم و بیشتر براش وقت میگذاشتم، این اتفاقات نمی افتاد و به خاک سیاه نمی‌نشستم.
هدایت شده از Foad Nasery
۲۲/ آبان /۱۴۰۱ اتاق جلسات نشستی فشرده در حوزه تغییر از اطلاعات به سمت جاسوسی داشتیم و قرار بود با تغییر برخی زیر ساخت ها ، کار رو با قدرت ادامه بدیم. انتهای جلسه یکی از اعضای سایبری برون مرزی اجازه حضور خواست : ببخشید حاجی! مسئله مهمیه و گرنه برای بعد میگذاشتیم ، الان بچه ها قفل اطلاعات رو که به افسر تیم عملیاتی کرمان ارسال کرده بودند رو شکستند. منو حاجی همزمان از روی صندلی بلند شدیم ادامه داد و گفت: هر ۸ نفر رو اختصاصا برای کرمان آموزش داده و قراره جهنمی اونجا بپا کنه به مناسبت جشن ۲۴ آبان ... گفتم: لعنتیا‌ ! همون روز اغتشاشات بنزینی ۹۸ ، هر چی میکشیم از همون روحانی... حاجی زیر چشمی نگاهم کرد و با انگشت رو میز زد و لا اله الا الله گفت گفتم: حاجی جان! دستور همونه سر بزنگاه آوار میشیم سرشون : نه فوادم! قبل جلسه اطلاعاتی رسید که وقت مطرح کردن نداشتم تیم حمید و محسن باید بی دردسر بعد از فرودگاه امام برن کرمان تا تمام زیر مجموعه های و شبکه شون کدگذاری بشه حتی کمک شون میکنی با سلامت به کرمان برسن عملیات جاسوسِ کرمانی وارد فاز تازه ای شد، ۵ استان را برای جشن بنزین آماده کرده بود ، گستردگی فعالیت و سپس عملیات رو تا حدود شعاع ۴۰ کیلومتر تخمین زدیم ۲۳/ آبان /۱۴۰۱ بچه های کرمان گزارش جاسازی ۳ بمب ساعتی و ۵ بمب دست ساز لوله ای ( * همینجا یه توضیحی در مورد بمب لوله ای بگم این بمب از انواع بمب های دستیه که قدرتش بستگی به مواد منفجره داره از یک نارنجک تا گلوله توپ جنگی تخمین زده میشه که سازنده اون می‌تونه داخلش خرده فلز نوک تیز و شیشه و میخ ریز بریزه تا هم میزان آسیب انسانی رو بالا ببره و هم آمار کشته ها رو ) رو گزارش کرده بودن و منتظر دستور حاجی بودن حاجی بچه های خنثی سازی رو در محل های گزارش شده بصورت عابر،لبو فروش و سیگار فروش مستقر کرده بود تا در صورت دریافت تهدید بچه ها قبل از انفجار عملیات خنثی سازی رو انجام بدن حمید و محسن و آقای هاشمی مسوول حفاظت امنیت حمید از دایره برون مرزی و خانمش بعد از ورود به فرودگاه امام مستقیم بسمت فرودگاه مهرآباد بسمت کرمان حرکت کردند تو فرودگاه محسن سیم کارت ایرانسل با کارت ملی تقلبی خرید و فعالش کرد کامل تو چتر بچه ها بودن به محض دریافت شماره موبایلش دادیم بچه ها یه نیمچه نت و آنتن گوشیش رو تقویت کنن طوری که بو‌ نبرن از طریق واتس اپ اولین لوکیشن عملیات رو فرستادن دقیقاً منطبق با بمب های کارگذاری شده بود با فاصله حداقل ۲ محله تیم آمار و احتمال گزارش میدانی رو بین ۱۰۰۰ الی ۲۰۰۰ زخمی و کشته اعلام کردند دیگه جون زن و بچه های مردم در میون بود این حرومزاده ها به خواب ببینن ما با توکل بر خدا و به پشتوانه آقا امام زمان و ولایت فقیه ، خون میدیم اما نمی‌گذاریم قطره خونی از دماغ یه ایرانی بچکه چه معترض چه ... رد لوکیشن گرفته شد یک خونه پوششی تیمی در زابل ، هماهنگی های لازم با بچه‌های مرکز زاهدان کردیم الحمدلله تو رصد تیزبین اونا بودن ۹ کارگروه زبده حقیقتا ۴۸ ساعت خواب به چشمشون نرفت تا خونی ریخته نشه و اموالی از مردم پایمال نشه زمان عملیات ساعت ۱۲/۰۰ ظهر روز ۲۴/ آبان/۱۴۰۱ بود بدلیل اینکه حمید لو نره باید تا انتها نقش بازی میکرد مهره هاشم حذف شد و عملیات برعهده سربازان گمنام زبده و ورزیده کرمان گذاشته شد همزمان ۳ پلنِ محسن و عواملش / گروه زابل/ بمب ها باید انجام می‌شد ۲۳/ آبان/۱۴۰۱ ساعت ۲۲ ۲ ساعت قبل از آغاز روز خونینی که صهیونیست ها برای ملت ایران تدارک دیده بودند. حاجی فرمان عملیات رو به اسم مبارک آقا ابوالفضل العباس متبرک کرد و دستور عملیات صادر شد با رمز یا ابوالفضل بچه ها این ملعون های از خدا بی خبر رو دستگیر کردند و بمب ها خنثی شد زمانیکه مردم در حال استراحت بودند. سخن پایانی:« اسرائیل و آمریکا بدانند ما در خواب های اونها هم نفوذ کرده ایم با توکل بر خدا رو سفید این پرونده شدیم» جانم فدای رهبر 🇮🇷 پایان. فوروارد بدون لینک کانال جایز نیست. مخلصِ بروبچه های انقلابی 📌 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/2337996898C97bfe13851 لینک کانال تلگرامی 👇👇 https://t.me/FoadNasery