🥀✍خاطرات شهیدعلیرضا
موحّددانش اززبان مادرش🌺
✅مادرش در اینباره مىگوید: «یکى از خاطراتى که در ذهنم باقى است، قطع شدن دست علیرضاست. خبرش را از رادیو شنیدم که گفت: دست على موحد در عملیات(بازى دراز)قطع شد،
💎پرسیدم که چطور شد دستت قطع شد؟ با شوخى گفت: تو(بازی دراز)دست درازى کردم، عراقى ها دستم را قطع کردند!
💎حاج علی دستی را که از زیر آرنج قطع شده بود، با بند کفش بست و داخل جیبش گذاشت و تا زمانی که رنگش از خونریزی سفید نشده بود کسی متوجه دست او نشد، خلاصه با زور و کلک حاجی را راضی کردند برود عقب، او هم رفت.
💎وقتی به بیمارستان رسید، با کمال خونسردی جلوی یکی از دکترها را گرفت و دست قطع شده اش را روی میز گذاشت و گفت: دکتر جون، این دست قلم شده مال منه؛ ببین اگه می تونی یه کاریش بکن.
⬅️دکتر با دیدن دست داغون و متلاشی حاج علی یک دفعه پشت میز کارش از حال رفت.
🌷علیرضا پس از قطع دست راستش، گلنگدن سلاح را با دندان مىکشید ومسلح می کرد.
#خاطرات_شهدا
#سیره_شهداءاسلام
🌸🌸🌸🌸🌸
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
♡ @yasmotahar
┄┅┅❁💚❁┅┅┄