💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #دوم
اینطور آرامتر میشد..
و تشویش درونش کم و کمتر.وارد مغازه حاج اصغر شد.همان مغازه ای که ازبچگی مادرش از آنجا خرید میکرد.
_سلام حاجی😊
_به به ببین کی اومده!! خوش اومدی،چه خبر؟!مگه اینکه برا خرید یه سر بزنی!
_ این چه حرفیه ما که زیاد میایم
همینطور که حاج اصغر کیسه برنج و روغن و دیگر وسایل را روی میز روبرویش میگذاشت، گفت:
_خوب کاری میکنی.! منِ پیرمرد دلم ب شما جوونا خوشه. یاشارخوبه؟ کوروش خان و مادر خوبن؟
یوسف کارت عابربانکش 💳را ازجیب درآورد.کارت راکشید.
_ممنون سلام میرسونن، حاجی دستت درد نکنه.! این، از همون برنج قبلی هست دیگه، اره؟
_اره باباجان همونه.
کارتش را در جیبش گذاشت...
کیسه برنج رو در یک دستش، و پلاستیک های محتوی روغن و بقیه خریدها را در دست دیگرش گرفت.
_ممنون حاجی..امری ندارین!؟
_بسلامت، برو دست خدا😊
با کیسه های خرید از مغازه بیرون آمد..
هنوزکیسه ها را درصندوق عقب ماشینش نگذاشته بود، که گوشی اش زنگ خورد.
فخری خانم مادرش بود.
_جانم مامان کاری داری؟دارم میام.
+ببین مادر.. تو مسیرت، برو خونه خاله شهین، اونا رو هم بیار آماده هستن. منتظرن.
_ای بابا!! اخه مادر من یه هماهنگی، چیزی!! من نمیرم.!خودشون بیان..!!!😐
+یوسف مادر..! خونه شون تو مسیرت هست،حتما بریااا منتظرتن.،. قربون گل پسرم.
_حالا مطمئنی آماده ان.!!حوصله ندارم سه ساعت وایسم منتظر!!! میوه پس چی!؟
_نه مادر مطمئن باش.خاله ات زنگ زد گف آماده هستن،به حمید گفتم بگیره بیاره
_اکی. یاعلی
کفری بود از دست خودش...
منتظر فرصت بود.فرصتی که باید #بدون_هیچ_بی_حرمتی به همه بقبولاند.. که مخالف است برای مهمانی گرفتن،..مخالف است برای این همه تجملات..برای این همه کارهایی که نمیباید انجام شود...!
اما بهرحال فخری خانم بود و همین یک خواهر.خانواده خاله شهین؛ شوهرش اکبرآقا، سهیلا، سمیرا و حمید.
خاله شهین همیشه آرزوی دامادی یوسف و یاشار را برای دخترانش در سر داشت. و همیشه در مهمانی ها، کاری میکرد که دخترانش، بیشتر با آن دو در ارتباط باشند.!
اما یوسف را بیشتر!!
چرا که جذبه و استیل مردانه اش، و البته زیبایی خدادادی او، دل هردختری را جذب او میکرد.
اما رفتار توام با #حجب_وحیای یوسف، همیشه کار را برای آنها سخت و دشوار میکرد، و هیچگاه به مقصودشان نمیرسیدند.
فخری خانم هم، همیشه کمک میکرد به خواهرش، او هم دختران خواهرش را عروس آینده اش میدید.پشت سر هم، میهمانی میگرفت تا رو در رو شوند. دختران با پسرکش. شاید موفق میشدند. شاید دل میبردند...!
سوار ماشین شد و راه افتاد...
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾•
💎طرح ۳۱۳روضه خانگی فاطمی💎
🎁 روضه خوان جهادی
🎁هدیه پرچم
🎁غذای با تخفیف
💫💫💫شب وظهر وشام 💫💫💫
🔴 شهادت حضرت زهرا(س) 🔴
📆زمان ثبت نام
۹/۲۲ تا ۱۰/۳
⏰ساعت ۸تا۱۱ و۱۵تا ۱۷
🕌مکان ثبت نام
نجف آباد حوزه علمیه منتظری شمالی اتاق تبلیغ
جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره تلفن های زیر تماس بگیرید
09138742701📞
09135944460📞
♻️ جهت مشارکت های مردمی برای برپایی روضه های خانگی
۵۰۴۱۷۲۱۰۵۴۱۷۴۸۲۷ مهدی غلامی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بسم الله الرحمن الرحیم
✅یادداشتی بر ویژگی های «نسل مفید » در آموزش و پرورش از منظر امام خامنه ای مدظله العالی
👈دارای اعتماد به نفس ، باور به توانمندی های کشور و نظام و خودش ( صرف فعل ما میتوانیم در همه عرصه ها خاصه نیازهای و ضرورت های زمانه)
👈دارای ابتکار ، نظام آموزشی کشور باید بتواند نیروی مبتکر و خلاق و نوآور در همه زمینه ها تربیت کند که در گردنه های سخت کشور و نظام و انقلاب را یاری کند و دشمن را مایوس کند
👈پیشرو و فعال ، این ویژگی فراگیران مدارس برنامه در همه امور و کارها باشد با روحیه جهادی و انقلابی و نهراسیدن از گردنه ها ی خطرناک و برنامه محور همراه با محقق سازی آنها و عملیاتی کردن برنامه ها نه شعاری
👈عاشق کشور و نظام و مردم،دانش آموز در نظام آموزشی کشور باید عاشق ایران و نظام جمهوری اسلامی و مردم بی همتای کشور باشد در عمل نه شعار. واین یعنی پاسخ منفی به سیگنال های دشمن برای ترک وطن و ایستادن پای کشور و ساختن آن و رفع موانع و چالش ها و ارائه راه حل برای غلبه بر معضلات ..
👈راستگو،صادق و راستگو بودن برای خدمت به کشور شهیدان به خون خفته و همه مساعی خود را با صدق نیت خرج اقتدار و پیشرفت کشور خود نماید
👈 شجاع ، متهور و بی باک و نترس دل را به یم مشکلات و معضلات زده وقت خود را صرف برداشتن گام های مهم برای رفع موانع و چالش ها کردن مثل شهدای دفاع مقدس شهید محمدحسین فهمیده و...
👈باحیا بودن ،حیا و شرم داشتن در مقابل خدا و خلق و پدر و مادر و ارزش ها و هنجارهای اجتماعی جامعه ،زیرا بی حیایی مقدمه خروج از ارزشها و آموزههای دینی و مذهبی و فرهنگی و...میشود
👈با وفا ،وفادار به دین و مذهب و مبانی و اصول و ارزش های نظام در عرصه های ملی و دینی ،و دفاع جانانه از این اصول در قبال هجمه های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و...معاندان
👈دفاع کننده از مصالح کشور ،به مقتضیات سنی و تحصیلی و شغلی در هر موقعیتی خود ملزم به مصالح و منافع ملی و میهنی و مذهبی و دینی باشد و در برابر هجمه های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و....دشمن و جنگ نرم بتواند از همه مرزها و آرمان های انقلاب اسلامی پاسداری و محافظت کند
👈محکم و قوی و عازم و جازم،در آموزش و یافته های علمی و بار گرفتن در هر رشته و گرایش علمی و تحصیلی مستحکم و مقتدر و با عزم و جزم قوی با بهرهگیری از آموزههای دینی و میهنی از ابتدا تا انتهای یادگیری و بکارگیری در عرصه های مورد نیاز کشور به شیوه رسول الله ص «.. فاستقم کما امرت...»به استواری کوه دماوند عمل کند
👈 اهل فکر و بکار بستن اندیشه ،اندیشه و فکر مداوم در نقاط ضعف کشور در همه عرصه های مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و نظامی و پزشکی و....داشته باشد تا بتواند با ازائه ایده ها و ابتکارات و اختراعات نیازهای کشور را تامین و امید را در دل امیدواران نظام ریشه دار و یاس را در اردوگاه مخالفان پراکنده کند ..
👈مسئولیت پذیر ،بر اساس« قاعده کلکم راع و کلکم مسئولا عن رعیته» آموزه های اسلامی در هر مسئولیتی ،پاسخگو و پیگیر و مقتدرانه با عزم جزم مسیر پر پیج و خم را با سر سختی و مقاومت و جهادی و انقلابی و...طی کند و خم به ابرو نیاورد ،نمونه های آن در دفاع مقدس به وفور یافت میشود..
👈با ایمان ،پیوند ناگسستنی با رب العالمین و مصداق های آن برای عامه مردم قابل دریافت و درک باشد و در عمل ایمان به خدا و آموزه های دینی و مذهبی را پیاده کند و در هر فعالیت محوله با اعتقاد و ایمان بخدا کار را انجام و جز به رضای خدا به چیزی نیندیشد
✅ نتیجه گیری
آینده کشور و نظام و انقلاب به نسل جوان و نوجوان شاغل به تحصیل در مدارس و دانشگاهها و مراکز مختلف آموزشی بستگی تام دارد و لذا دقت در تعلیم و تربیت و محتوای آموزش ها متناسب با آموزه های دینی و مذهبی و فرهنگ ملی و میهنی و به روز رسانی کتب درسی و تناسب با مقتضیات زمان و ضرورت های زمانه کشور در زمینه های مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و....امری الزامی و ضروری است و هر چه دراین مورد انجام شود به بیان امام خامنه ای عزیز «سرمایه گذاری است نه هزینه »,پس باید این نسل و نیازها و حساسیت ها زمانه آنها را درک نموده و با رصد برنامه ها و راهبردهای دشمن برای هویت زدایی از این اقشار آینده ساز ،انها را واکسینه کنیم ..
سهراب خلیلی
۲۰ آذر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 پاسخ زیبای شهید مرتضی مطهری به ماجرای اعدام نکنید را ببینید...
میگویند جانی را اصلاح کن اعدام نکن....
#حسین_دارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «کودکان آخرالزمانی»
❌ خانوادههای به اصطلاح مذهبی که پیامبر از آنها متنفر است...
https://rubika.ir/jahadnjf
#جهاد_تبیین
#نهضت_تواصی
#تواصی_به_حق
#تواصی_به_صبر
22.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی از شهادت
مظلومانه حضرت زهرا (س)
۲۶ الی ۳۰ آذر ماه؛ ساعت ۱۹:۳۰
مکان : فرهنگسرای خارون سالن شهروند
جهت کسب اطلاعات بیشتر و دریافت بلیط با شماره تلفن زیر تماس حاصل فرمایید.
☎️ 09165697710
@ehja_ir
سلام:
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #سوم
سوار ماشین شد و راه افتاد.
بااینکه #احترام همه را داشت، اما از خانواده خاله شهین خوشش نمی آمد. ظاهرسازی میکرد.! آن هم #بخاطرمادرش.
به خانه خاله شهین رسید...
خانه ای دوطبقه که پنجره های اتاق ها رو به کوچه بود.سهیلا و سمیرا عادت داشتند با پارک کردن هر ماشینی سریع از پنجره سرک بکشند.!!
هنوز دستش به زنگ نرسیده بود که سمیرا از پنجره گفت:
_واااای سلااااام یوسفی... خوبیی بیا بالا عزیزم..
#نگاه_مستقیم نکرد،پوزخند محوی زد و خیلی سرد گفت:
+سلام،به خاله بگید بیان.
_پس من چییی،من نیااااام..!؟
یوسف اصلا حوصله غمزه های مسخره دخترخاله اش را نداشت.! با تمام جدیت و سردی نگاهی به ماشینش کرد.
_بگید تو ماشین منتظرم
+منتظر منم هستیییییی
دیگر توجهی نکرد،...
و در ماشین خودش نشست.سرش را به عقب صندلی اش تکیه داده بود و با دستهایش فرمان را محکم گرفته بود.تا کمی ارام شود و مسلط.باز باید ظاهرسازی میکرد.! آن هم بیشتر بخاطر مادرش!!.
تا کی باید ظاهرسازی میکرد!؟ تا کجا!؟
وابستگی مادرش و خاله شهین کار را برایش سخت کرده بود..!!
باخودش نجوا کرد؛
*فقط منتظر یه فرصتم..یه اتفاق.. یه کار..خدایا خودت کمکم کن..!
چشمهایش را بست.زیر لب چند ✨صلوات✨ فرستاد؛
*خدایا خودت عاقبتم رو ختم بخیر کن. باید یه کاری کنم... اما چیکار!!..نمیدونم... خودت یه راهی پیش پام بذار.
درب جلو باز شد و سمیرا نشست...
شاید انتظار اینکه خاله شهین جلوبنشیند، بیهوده بود،اصلا هیچگونه ادبی در خانواده آنها وجود نداشت!!
زیر لب گفت:
_لااله الاالله.. لعنت ب شیطون
گویا کسی حرفش را نشنید،خاله شهین و سهیلا عقب نشستند...!
پنجره کنارش را تا آخر پایین داد...
آرنج دستش را روی در کنارش گذاشت. و لبهایش را پشت انگشتانش پنهان کرده بود و مدام ضرب میزد.!!حرص میخورد، اما کسی نه حرص خوردنش را میدید و نه عصبی شدنش را...!
آینه را #به_سمت_خاله تنظیم کرد. بالبخند گفت:
_سلام. خوب هسین؟. اکبرآقا کجان، نمیان؟!
_سلام خاله جون. نه عزیزم، کاری براش پیش اومده. شب برا مهمونی میاد.
سمیرا ضبط ماشین را روشن کرد هنوز چیزی از تراکت اول شروع نشده بود، بالحن لوسی گفت:
_اَاااه یوسف..!!! اینا چیه گوش میدی؟! ۴تا از این خوشملا بذار آدم کیف کنه..!!!
بعد از تمام شدن حرف سمیرا.خاله شهین سریع گفت:
_آره خاله جون، سمیرا راست میگه اینا چیه گوش میدی!؟
باید اعتراض میکرد.!چه حقی داشت که اینطور نظر میداد!!
_نه اتفاقا خیلی هم خوبه! گرچه سمیرا خانم نذاشت اصلا آهنگ پخش بشه بعد بگه خوب نیس!!👌
نیش کلامش را همه دریافته بودند.تا رسیدن به خانه دیگر کسی چیزی نگفت...
حالا که اعتراضش را بیان کرده بود چقدر راضی بود، آرامش داشت..بس بود اینهمه ظاهرسازی و سکوت. باید حرف میزد. #استارت_مخالفت هایش را زده بود.
#جنگی_عظیم در راه است که یک سرش را
👈نفس اماره😈....و طرف دیگر را
👈نفس مطمئنه✨ ایستاده بود.😰😥
و یوسف بود که باید به کدام سمت کشیده میشد.
#تاسربلندشودازبزرگترین_امتحان_الهی.
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حـــــــــرمٺ_عشــق
💞قسمـــٺ #چهارم
نزدیک خانه رسیده بودند...
خاله شهین یادش افتاد که به خواهرش فخری خانم زنگ بزند.شماره اش را با گوشی گرفت و گفت:
_سلام فخری جون..... اره بابا، حمید رو فرستادم خیلی وقته نگران نباش..... عهههه مگه اونام دعوتن؟؟!!.... مگه قرار نبود نیان.!؟ باشه بهش میگم..... قربونت خداحافظ
به محض پایان یافتن مکالمه،یوسف گفت:
_چیشده خاله!؟
+هیچی خاله جون.. مثل اینکه پدرت، محمداقا و خانواده شون رو دعوت کرده. مادرت گف ما رو که رسوندی بری دنبالشون.😕
پدرش «کوروش خان» دو برادر داشت..
یکی «سهراب» و دیگری «محمد.» باشنیدن نام عمومحمد لبخندی زد،😊 بیشتر از هرکسی با او همنشین میشد و با او راحت بود، خودش هم علتش را نمیدانست.!
عمو محمد، همسرش طاهره خانم و دخترشان مرضیه، (دامادشان علی که رفیق و دوست هیئتی یوسف بود) و ریحانه.
رسیدن به خانه،...
همزمان باباز شدن در خانه بود.حمید بود که از در بیرون می آمد. خاله شهین و دخترها از ماشین پیاده شدند.خریدها را از صندوق عقب برداشتند.
سمیرا_سلام داداش حمیید
خاله شهین_میوه خریدی مادر!؟
حمید بادیدن خواهرانش...
چهره در هم کشید.😠سرش را به علامت پاسخ سلام تکان داد.اشاره ای به شالشان کرد. اما آن دو بیخیال تر از همیشه وارد خانه شدند.نگاه از آن دو گرفت و رو به مادرش گفت:
_اره الان گرفتم
خاله شهین رو به یوسف کرد و گفت:
_بیا داخل، دوباره ول نکنی بری تا شب پیدات نشه!! خیلی کار داریم.😐
این را گفت و وارد خانه شد..
یوسف سکوت را بهتر دید. بی حوصله تر از آن بود که جوابی برای خاله شهین داشته باشد.
حمید کنار ماشین آمد، سرش را از پنجره سرنشین پایین داد.
_به به اقایوسف..!!چه خبرا.. تعارف نکنیااا.جون تو اصلا حسش نیس سوار شم.که منو برسونی!!😜
باخنده گفت:
_کجا میخای بری حالا!؟😁
_مامانت دستور داده برم شیرینی ها رو هم
بگیرم.😕
_باش. بپر بالا.😁
حمید سوار ماشین شد...
دل دل میکرد چطور حرفش را بزند. شاید رک بودن بهتر از همه بود. در فکر بود که چگونه بگوید..
یوسف_ چیه حمید خیلی تو فکری؟!
_یه چیزی میخام بهت بگم،فقط امیدوارم بد برداشت نکنی، میدونی که علاوه بر پسرخاله، رفیقت هم هستم😊
_میگی چیشده یانه؟!
_میخای چکار کنی، برا آینده ت!! تصمیم نگیری، برات تصمیم میگیرنااا!!! حالا از من گفتن بود!!😑
به شیرینی فروشی رسیده بودند.
_منظورت چیه؟! کی میخاد برام تصمیم بگیره!؟ واضحتر حرفت رو بزن!😟
حمید در ماشین را باز کرد. پیاده شد. سرش را پایینتر آورد و گفت:
_از من گفتن بود، خوددانی. فعلا😊✋
حمید دستی برایش تکان داد...
و وارد شیرینی فروشی شد.یوسف مات حرفهای حمید بود.😟چراهای زندگیش جدیدا زیاد شده بود.
لحظه ای ذهنش بسمت مهمانی امشب رفت.قرار بود چه اتفاقی بیافتد!؟درخیابان رانندگی میکرد، بدون هیچ هدفی!!😒
وای خدای من..باز هم مهمانی!!!😣😭
♨️باز هم محفلی که مردانش فقط از سیاست میگفتند. و همیشه عده ای راضی و چند نفری ناراضی بودند. و طبق معمول پدرش بود که باابهت، زبان به نصیحت و سخنرانی میگشود.
♨️باز هم زنان و دختران فامیل، بااخرین مدلباس و آرایش های به روز.
♨️باز هم نزدیک شدن دختران و پسران فامیل، و هزاران مدل شوخی و خنده و سرگرمی، محض شاد شدن لحظه ای شان.
♨️باز هم عشوه و غمزه های دختران، فقط برای هم صحبتی بایوسف..!!و باز هم فقط و فقط یوسف!!😞
یاشار که خود مشتاق و پای ثابت مهمانی ها بود، اما یوسف هرچه #اعتراض میکرد، صدایش را کسی نمیشنید، پدر و مادرش هرکدام کار خودشان را میکردند!!باید کاری میکرد،...
اما خودش هم نمیدانست چکار.!.. کاری میکرد کارستان!!.. خدایا خودت راهی، حرکتی، نشانه
ای..😞🙏
و باز هم.باز هم گریه های یوسف...😭باز هم معذب بودنش در این مهمانی ها..😣باز هم رسید مهمانی هایی که از دید یوسف #احمقانه و #کابوس بود.😣و از دید بقیه #سرخوشی و #بهترین_تفریح. برپایی میهمانی ها #سخت بود و اجبار به ماندن #زجرآور.😣چرا تمامی نداشت..!؟
به ساعت نگاه کرد،..
تا ٧شب 🕖چند ساعتی را وقت داشت. از چرخیدن و رانندگی بی هدفش خسته شده بود،..
کلافه بود، تماما برایش زهر بود اینهمه فکرکردنی که به جایی نمیرسید!!
باصدای #اذان،✨به خودش آمد،...
مسجدی دید. به اولین بریدگی که رسید دور زد.وارد مسجد✨ شد.باراول بود به این مسجد می آمد، وضو✨گرفت. آب که بر پیشانیش میریخت مانند آبی بود بر آتش، آرامش میکرد،
در این لحظه فقط او بود وخدا.چشمانش را بست. از ته دل خدا راصدا زد. اما با سکوتش.باوضو آرام میشد و #بانمازآرامتر..
بعد از نماز حوصله خانه را نداشت...
✨✨💚💚💚✨✨
ادامه دارد...
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💞
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺
بیایید کنار هم باشیم و سر سفرههای رنگین یلدا،⛄️⛄️ کنار قرمزی شیرین هندوانه🍉🍉 و درخشش دانههای سرخ انار قلبهامان را به نشانه عشقی شیرین و روشن همراه کودکان یتیم و خانواده های نیازمند شهرمان کنیم و آغاز فصلی سپید، نورانی و پرامید در زندگی را به آنها نوید دهیم...
با هر مبلغی کمک رسان باشیم تا انشاالله با چند کیلو میوه🍏🍊 و مقداری آجیل🍰🥜 لبخند بر لب این عزیزان بیاوریم.
یا علی مدد
🌸🌸: بی زحمت مبلغ خودبه این کارت واریز کنید
فاطمه عباسی بانک ملی
بعد واریز حتماحتما اطلاع دهید 6037997536374813🌷🌷عکس فیش واریزی را به بنده ارسال کنید
ممنون