فایل قابل چاپ شهدای تازه شناسایی شده دفاع مقدس شهید اکبر مهری شهید بهمن بابایی

🔴 پیوست رسانه ای این موضوع مهم با شماست 🔻این روزها شاهد هستیم که #نیروی_انتظامی و برخی دستگاه ها نسبت به وضعیت نگران کننده حجاب و عفاف در کشور، احساس مسئولیت کرده اند و قرار است اقداماتی انجام دهند. 🔻این اقدامات، قطعاً با #هجمه دشمنان خارجی و #حاشیه سازی، #شبهه افکنی و هیاهوی امتداد داخلی آنها و برخی ولنگاران روبرو خواهد شد. 🔻 در این راستا، #صدا و سیما وظیفه دارد که پیوست رسانه ای همه جانبه ای را تهیه و تدوین کند و عقب ماندگی های این چند ماهه را به نوعی جبران کند. 🔻صدا وسیما باید مروّج و مبیّن گفتمان اصیل انقلاب و مبانی مقام معظم رهبری و امام راحل در زمینه حجاب و عفاف باشد و با تهیه گزارش ها، مستندات، فیلم و ... به کمک نیروی انتظامی و دستگاه های دیگر بیاید. 👈 همانگونه که در موضوع #کرونا یا برخی مسائل دیگر تمام امکانات خود را بسیج کرده بود، در مورد #عفاف و #حجاب نیز باید به صورت شبانه روزی تلاش کند. بخش مهمی از این جنگ تمام عیار فرهنگی، معطوف به رسانه، ابعاد شناختی قضایا و جنگ روایت هاست. @yassefidd

👌#امر_به_معروف خانم#بازیگر«ف.م.ا» دیروز در #ختم #کیومرث_پوراحمد توسط دختران انقلاب @yassefidd

⚘️⚘️⚘️ #تندخوانی قرآن کریم جزء بیستم http://ahlevela.ir/tahdir/Joze20.mp3 @yassefidd

🌹🍃🌸🍃... تفسیر سوره فجر ۳ ... #استاد_قرائتی @yassefidd

🔰 عاقبتِ دزدِ نمازخوان! 🌱 یک دقیقه با قرآن در #بهار_قرآن 💠 مجموعه دیدنی #سی_جزء_سی_داستان به روایت حجت‌الاسلام راجی 🔹#جزء_بیستم 🔹#داستان_بیستم 💠 اندیشکده راهبردی #سعداء @yassefidd

📺 #برنامه_ریسمان #قم #دکتر_علی_تقوی #قسمت_هجدهم ❇️ با مـوضـوع : 《شبـهات امـر به معـروف و نهـی از منڪـر》 🔺ترڪــ امــر بہ معــروف باعث تسلّط اشـرار میشـه👺 #بی_تفاوت_نباشیم #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر @yassefidd

📺 #برنامه_ریسمان #قم #دکتر_علی_تقوی #قسمت_نوزدهم ❇️ با موضـوع : 《شبـهات امــر به معــروف و نهـی از منڪـر》 🔺گـاهـی امـر بہ معـروف ڪـردن ڪافۍنیسـت. #بی_تفاوت_نباشیم #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر @yassefidd

#شهیدسربلند حدود ۲۰ سالش بود که ازدواج کرد . برقکاری میرفت . میگفتیم زود است . ولی او دل توی دلش نبود برای خواستگاری . انگار روی زمین بند نبود . اخلاق خانمش را به دست آورده بود و می دانست چه نوع گل و شیرینی برایش بخرد . خانواده‌ی خانمش قبل از بله برون آمدند خانه ی ما . من از دانشگاه آمده بودم و چادر مشکی سرم بود که رفتم نماز بخوانم . دو دقیقه یک بار می آمد می گفت : چرا نمیای بیرون ؟ می خوان تورو ببینن . گفتم : نماز نخوندم . میگفت بده بیا بیرون . وقتی رفتن با صحبت‌هایی که شد فهمیدم که ۱۰۰% همدیگر را می خواهند . انتخاب همسرش خیلی عجیب بود برایم . توقع داشتم به شیوه سنتی ازدواج کند. شب قباله برون وقتی رفتیم خانه عروس ، آهنگ گذاشته بودند و دو طبقه خانه پر از آدم بود . لباس مجلسی پوشیده بودند. ما بهت زده بودیم . اصلاً رسم نجف‌آبادی‌ها نیست که شب قباله دختر لباس بپوشند و مهمان زیاد دعوت کنند . سه چهار نفر از بزرگترها را دعوت می‌کنند و قواله می برند . ما با مانتو و شلوار رفته بودیم نه لباس مجلسی . محسن همه مرتب پیام میداد به ماها که آهنگ را کم کنند . حرص میخورد . آقایان طبقه پایین قباله برون کردند . محسن و بابای زهرا آمدند توی خانم ها ، صورت قباله را خواندند و بعد مامانم النگو دست زهرا کرد به عنوان نشان . بار اول که رفت سوریه فقط خانمش می دانست . موقع رفتن ، لحظه آخر ، فقط دم گوش بابا گفته بود میرود سوریه . از سوریه که آمد حال و هوایش عوض شده بود . زندگی قبل از سوریه یک طرف و زندگی بعد از سوریه هم یک طرف . انگار همانجا در حرم حضرت زینب جا مانده بود . هر هفته پنجشنبه ها می رفت قم . می گفتیم ماشین خراب میشه استهلاک داره ، چه حوصله ای داری هر هفته تو این هوای گرم ! برای بار دوم که می‌خواست برود سوریه مامانم زنگ زد و گفت همتون بیایید ، محسن میخواد بره . خواهرها و مادرم گریه می‌کردند . مریم از راه آمد داشت گریه میکرد . محسن گفت : فکر کردید من شهید میشم ! طوری میشه ؟ مگه سری قبل چیزی شد ؟ همه انگار از ته دل می دانستیم که اگر برود دیگر بر نمی گردد . زودتر رفتیم ترمینال . رفت خانواده خانمش را آورد . توی تاریکی شب و بین اتوبوس ها با هم عکس یادگاری انداختیم . موقعی که بغلش کردم گفتم : کجا میخوای بری ؟ گفت گریه نکن خب . شما باید سنگ صبور مادر باشید . توی دلم گفتم نه به خونه که گفت شهید نمیشم نه به این حرفاش ! پا را که گذاشت روی رکاب اتوبوس برگشت و گفت : جوانان بنی هاشم علی اکبر تون داره میره . همه زدیم زیر گریه . رفت و فردایش از تهران به همه پیام داد و از تک تک مون حلالیت طلبید . در جوابش نوشتم التماس دعا . حرم حضرت زینب که رفتی خیلی دعامون کن و مواظب خودت هم باش . گوشی هایشان را ازشان گرفته بودند . خودش زنگ میزد به مادرم . یک بار من گوشی را برداشتم . آخرین صدایی هم که ازش شنیدم همان موقع بود . شب قبلش که گفتند محسن اسیر شده خواب عجیبی دیدم ! ... ادامه دارد ..... @yassefidd 🥀🌺🍃🌺🍃