eitaa logo
یاوران ولایت دختران تهران
2هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
99 فایل
اَݪـلّهُمَّ إستَعمِݪـݩۍ‌ ݪـِمـا خَݪَـقتَݩۍ‌ بـہ خــدایــا⚘ مـن ࢪا‌ خـࢪج‌ ڪاࢪۍ‌ڪݩ ڪـہ‌‌بـہ خاطࢪش آ؋ـࢪیـٓدۍ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ارتباط با ادمین @yavarane_velayat313
مشاهده در ایتا
دانلود
🖐🏿 جون‌دادن‌تاانقلاب‌بشہ جون‌میدیم‌تاایران‌بمونہ! باهمین‌پرچم،باهمین‌اللهِ‌وسطش♥(: 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بسیجی یعنی در هرصورت سنگر را رهانکردن یاد آخرین صوت از شهید مدافع حرم شهید مهدی صابری افتادم : عقب نشینی درکارنیست ، سنگر رو حفظ کن یک روز ابراهیم هادی و کانال کمیل یک روز آرمان علی وردی درخیابان اکباتان یک روز هم مهدی طارمی در زمین فوتبال لشکرمخلص‌خدا :))
شب بخیر ای حرمت شرح پریشانی من♥️
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۳۳ تماس را که قطع کرد نگاهش به رویا افتاد که مانند فرفره‌ای مشغول کار بود… . حدود چهل و پنج دقیقه‌ای گذشته بود و رویا و الهام خسته از فعالیت روی کاناپه جلوی تلوزیون لم داده بودند و با چای و میوه شیرینی مشغول پذیرایی از خود بودند. رویا از الهام پرسید: -از دوستای قدیمیته؟ الهام که پیشدستی را روی زانویش گذاشته بود در حال پوست کندن خیار جواب داد: -کی؟ -همین خانمه که قرار بیاد دیگه. -آهان. راستش بود... یعنی دخترخالمه... هم دوست هم دختر خاله، همیشه و همه‌جا با هم بودیم تا اینکه عقاید من عوض شد ولی اون حالا هم ول‌کنم نیست. -ای بابا. -راستی تو چرا این‌قدر به من کمک می‌کنی؟! رویا فنجان چای را روی میز مقابلش گذاشت و صورتش را به طرف الهام برگرداند: -این دیگه سوأل کردن داره؟ ما تو عالم دوستی این حرف‌ها رو داریم مگه؟! الهام خندید و بر شانه‌ی رویا زد: -دمت گرم بابا! صدای زنگ اف اف که بلند شد، آوا از اتاق به طرف آن دوید و الهام هم پشت سرش: -وایسا مامان تو دستت نمی‌رسه. تصویر زهره در حالی که چند شاخه‌گل و جعبه‌ای شیرینی به دست داشت در مانیتور پدیدار شده بود. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
📕 رمانِ اختصاصیِ 📖 قسمت۳۴ الهام بدون هیچ صحبتی دکمه را فشار داد و زهره وارد ساختمان شد و بعد از دقایقی که صدای زنگ آمد، الهام کلید را در در چوبی ضمخت چرخاند و زهره لبخند زنان وارد شد: -سلام! لبخند ساختگی به صورتش نشاند و کوتاه سلام کرد و پس از آن به داخل و سمت چپ راهنماییش کرد. رویا از روی کاناپه برخاست و به سوی آن‌ها رفت. الهام با دست به زهره اشاره کرد روبه رویا گفت: -زهره خانم. و سپس به زهره نگاه کرد: -ایشون هم رویا جان دوستم هستند. زهره به گرمی و با لبخند دستش را به طرف رویا دراز کرد: -خوش‌وقتم! رویا با صدای نسبتاً دو رگه‌اش آرام جواب داد: -منم خوش‌بختم. و با تعجب به زهره که چادرش را تا پایین ابروهایش کشیده بود نگاه کرد. در این حال زهره چادرش را از سر درآورد، آن را تا کرد و روی تکیه‌ی مبل گذاشت. در سالن آپارتمان الهام، همه‌گی نشسته بر روی مبل‌های یشمیی که دایره‌وار کنار هم چیده شده بودند، در سکوت یکدیگر را نگاه می‌کردند و گویا هیچ حرفی برای رد و بدل کردن نداشتند؛ که زهره سکوت را شکست: -آوا جان کجاست؟ الهام دستش را به پنجه‌ی پایش که روی پای دیگر بود قلاب کرد: -پیش پای شما اینجا بود، نمی‌دونم چرا یکهو رفت و صدا زد -آوا؟ آوا خانم بیا مامان. ادامه دارد ⬅️ نویسنده✍ سفیرِ ستاره‌ها
🌈☺️💎 😁😊 😂😂 یکی رفت انگلیس. صبح پاشد با رفت بیرون توی خیابون. یه مردی از کنارشون رد شد و گفت: «گود مورنینگ سر». اون جواب داد: «سر مورنینگ گود»! پرسید اوا آقا جعفر چی شد؟ گفت هیچی! این انگلیسیه گفت : «سلام علیکم» و منم بهش گفتم: علیکم السلام😂😂😂 🌷🌷🌷 🌷🌹🌷🌷🌹 💞یکی از سفارشات به بندگانش، سلام کردن به یکدیگر در هنگام ملاقات هست .این کار باعث ایجاد محبت و میشود . 🌈به همین دلیل شروع کننده 69 برابر جواب دهنده می برد و این اهمیت شروع ارتباط را می رساند . 🍁 آغاز کننده در را بیشتر دوست دارد. احکام احکام شیرین